شهرستان ادب: گرامی میداریم نهم آبان ماه سالروز درگذشت شاعر نوگرا و سرشناس انقلاب اسلامی، سلمان هراتی را. در چنین روزی شما را به خواندن یکی از اشعار مهم و طولانی این شاعر بزرگ یعنی «دوزخ و درخت گردو» دعوت میکنیم. گفتنیست بخشی از این شعر با عنوان «وطن من» به کتابهای درسی نیز راه پیدا کرده است.
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
وطن من!
ای توانا ترین مظلوم
تو را دوست میدارم!
ای آفتاب شمایل دریا دل
و مر گ در کنار تو زندگی است
ای منظومه ی نفیس غم و لبخند
ای فروتن نیرومند!
ایستاده ایم در کنار تو سبز و سر بلند
دنیا دوزخ اشباح هولناک است
و تو آن درخت گردوی کهنسالی
و بیش از آنکه من خوف تبر را نگرانم
تو ایستادهای
بگذار گریه کنم
نه برای تو
که عشق و عقل در تو آشتی کرده اند
که دستهای تو سبز است
و آسمان تو آبی
و پسران تو
مردان نیایش و شمشیرند
و مادران صبوری داری
و پدرانی به غایت جرأتمند
و جنگلهایی درنهایت سبزی و ایستادگی
و دریاهایی
با جبروت عشق هماهنگ
نه برای تو
که نام خیابانهایت را شهیدان برگزیده اند
دوست دارم تو را
آنگونه که عشق را
دریا را
آفتاب را
کی میتوان از سادگی تو گفت
و هم
به دریافت خرمهره «نوبل» نایل آمد
من فرزند مظلوم توام
نه پاپیون میزنم
و نه پیپ میکشم
مثل تو ساده
که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد
و شعر من
عربده ی جانوری نیست
که از کثرت استعمال « ماری جوآنا »
دهان باز کرده باشد
بلکه زمزمه ای است
که مظلومیت تو مرا آموخته
تو مظلوم سترگی
و نه ضعیفه ای که
پیراهنش را دریده باشند
و من، آری من
برای « بلقیس » قصیده نمی گویم
ای شیر زهره بی باک
بگذار گریه کنم
نه برای تو
که پایان بی قراری تو پایان زمین است
و در خنکای گلدسته های تو
انسان به پرواز پی میبرد
ای مجمع الجزایر گلها ، خوبیها !
ای مظلوم مجروح
از جنگل، دستمالی خواهم ساخت
تا بر زخم تو گذارم
و دنیا را میگویم
تا از تو بیاموزد ایستادن را
این سان که تو از دهلیزهای عقیم
سر برآوردی سبز و صنوبروار
ای بهار استوار
ستارگان گواه روشنان تواند
ای اقیانوس مواج عاطفه و خشونت
دنیا به عشق محتاج است و نمی داند
بگذار گریه کنم
نه برای تو
که وقتی مرگ
از آسمان حادثه میبارد
تو جانب عشق را میگیری
ای کشتزار حاصل خیز
در باغهای تو خون
گل سرخ میشود
و کالوخ گندناک
در تو معطر شد و سنبله بست
شگفتا چگونه آب و عطش را دوست بدارم
ای شکیبای شکوهمند
چندین تابستان است
که در خون و آفتاب میرقصی
کجای زمین از توعاشق تر است
ای چشم انداز روشن خدا
در کجای جهان
این همه پنجره برای تنفس باز شده است
من از تو بر نمی گردم تا بمیرم
وقتی خدا رحمت بی منتهاش باریدن میگیرد
می گویم شاید
از تو تشنه تر نیافته است
تو را دوست میدارم
و بهشت زهرایت را
که آبروی زمین است
و میدان های تو
که تراکم اعتراض را حوصله کردند
و پشت بامهای تو که مهربان شدند
تا من « کوکتل مولوتف » بسازم
و درختهای تو که مرا استتار کردند
و مسجد های تو
که مرا به دریا مربوط کردند
ای آبی سیال
چقدر به اقیانوس میمانی
برای تو و به خاطر تو
ای پهلوان فروتن
خدا چقدر مهربانی اش را وسعت داد
در دورهای کویر طبس
آن اتفاق
یادت هست
نه من بودم و نه هیچ کس
خدا بود و گرد باد
بگذار گریه کنم
نه برای تو
نه نه نه! بل برای عاطفهای که نیست
و دنیایی که
انجمن حمایت از حیوانات دارد
اما انسان
پا برهنه و عریان میدود
و در زکام دفن میشود
برای دنیایی که زیستشناسان رمانتیکش
سوگوار انقراض نسل دایناسورند
دنیایی که در حمایت از نوع خویش
گاو شده است
بگذار گریه کنم
برای انسان 135
انسان نیم دایره
انسان لوزی
انسان کج و معوج
انسان واژگون
و انسانی که
در بزرگداشت جنایت هورا میکشد
و سقوط را
با همان لبخندی که بر سرسره مینشیند
جاهل است
انسانی که
راه کوره های مریخ را شناخته است
اما هنوز
کوچه های دلش را نمی شناسد
برای دنیایی که
با « والیوم» به خواب میرود
و در مه غلیظی از نسیان
دست و پا میزند
دنیایی که چند صد سال پیش
قلب خود را
در سطل زباله « کاپیتالیسم » قی کرده است
در این برهوت غول پرور
وطن من آه ای پوپک مؤدب
مظلومیت تو اجتناب ناپذیر است
*
ای رویینتن متواضع
ای متواضع رویینتن
این میزبان امام
ای پوریای ولی
ای طیّب، ای وطن من!
درختان با اشاره باد
بر طبل جنگل سبز میکوبند
کباده بکش
علی را بخوان
صلوات بفرست!
تنکابن 8 / 4 /1364