شهرستان ادب: امروز، شانزدهم آذرماه، روز دانشجو نامگذاری شده است. به این مناسبت، سری به کتاب شعر طنز «دانشگاهنامه» زدیم تا در باب شانزدهم آن شعری «اندر بلیۀ فرار مغزها از وطن» از عباس احمدی را به شما خوانندگان گرامی، بخصوص دانشجویان عزیز، تقدیم میکنیم. گفتنیست این کتاب توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
الهی جانِ ما را روشنی ده
تنی از جنس آدم آهنی ده
مبادا مغزمان آکبند ماند
لب احساس، بیلبخند ماند
*
شنیدستم که یک تن از بزرگون
چنین فرموده پشت یک تریبون:
«جوان گر صاحب یک مغز باشد،
تماماً حرف و فعلش نغز باشد
فرار از میهن خود کی نماید؟
رهِ بیغیرتی کی طی نماید؟
مرو خارج که مشحون از فساد است
تمام آرزوهایت به باد است
ره عشق و صفا بر خود نبندی
به ما داخلنشینان هی نخندی
در ایران باشی و بیکار باشی
به از آن خوار استکبار باشی
در ایران باشی و معتاد باشی
شرف دارد که دشمنشاد باشی
نرو جانم به هاروارد و ام.آی.تی
سر جایت نشین، ای بچه قرتی!
چقدر آخر نمکنشناس و پستی
نمک خوردی، نمکدان را شکستی!
چرا دور سر کشور نگردی؟
برو خارج، الهی برنگردی!»
خلاصه توپ آن استاد پر بود
ولی مغز خودش یک ذره قُر بود
نمیدانست آن تخم دو زرده
در ایران رایگان تحصیل کرده
بسی صرفش شده خرج و مخارج
مواجب میرود در جیب خارج
به مفتی میرود از دست کشور
بَرد کیف ورا بیگانۀ خر
بسی از رتبههای تاپ کنکور
شدند از موطن و اصحاب خود دور
به عشق پیشرفت کار و تحصیل
به لندن رفت بچۀ ناف منجیل
جوان مستعدّ اهل طالش
گرفته از تورنتو یک پذیرش
ز ترس قحطسال آب و دانه
پریده کفتر جلدی ز خانه
سؤالی لاجرم در ذهن بنده است
که شاید گفتنش اسباب خنده است:
«نمیشد اینهمه مخ گر فراری
چه بُد تکلیف کار و بار، باری؟
اگر بودند مخها توی ایران
چه پستی میگرفتند آن بزرگان؟»
تشکر میکنم از خارجیها
که کردند اشتغالی را مهیا!
خلاصه، ملک ایران است اینجا
فرار مغز آسان است اینجا