این صفحه تا چهلم شهید بهروز میشود...
خبر شهادت سردار سهبد قاسم سلیمانی بیشک مهمترین خبر سال 1398 است. خبر داغی که بر جان تمام شاعران این سرزمین نشسته است. در تازهترین مطلب پروندۀ «برای سپهبد سلیمانی» مجموعهای از بهترین اشعاری که در رثا یا در ستایش این سردار رشید اسلام سروده شده است را جمعآوری کرده و شما مخاطبان گرامی سایت شهرستان ادب را به خواندن این شعرها دعوت میکنیم.
در این صفحه که قرار است تا چهلمین روز شهادت سپهبد سلیمانی بهروز شود تا کنون اشعاری از علی انسانی، علی معلم دامغانی، احمد میراحسان، علیمحمد مودب، مهدی جهاندار، محمدرضا طهماسبی، عباس احمدی، زهرا بشری موحد، اعظم سعادتمند، عبدالرحیم سعیدی راد، محمدمهدی سیار، سیده علیرضا شفیعی، زهرا شرفی، حامد صافی، حامد محقق، علی اصغر الحیدری، شهره انجم شعاع، فاطمه دلشادی، فائزه زرافشان، میترا سادات دهقان، مهدی زنگنه، فاطمه سلیمانپور، فاطمه سادات طبایی، محمدرضا سهرابینژاد، محمدرضا بازرگانی، زهرا براتی، سیدحکیم بینش، فاطمه عارفنژاد، سعید تاجمحمدی، سعید بیابانکی، مهدی چراغزاده، الهام عظیمی، محمدمهدی امیری، عاطفه جوشقانی، راضیه جبهداری، سیده فرشته حسینی، محمدسجاد حیدری، فاطمه زاهد مقدم، سیده کوثر حسینی، سیدهمریم طباطبایی، محمدرضا ترکی، سلمان احمدی، صابر خراسانی، سیدابوالفضل مبارز، نغمه مستشار نظامی، سیدموسی حسینی کاشانی، بشری صاحبی، قاسم صرافان، محمدمهدی عبدالهی، فاطمه غلامی، ریحانه کاردانی، غلامرضا کافی، حامد حسینخانی، مریم کرباسی، مهران رجبی، مرتضی بادپروا، عبدالحمید انصارینسب، علیرضا قزوه، عزیز مهدی، محسن کاویانی، سعیده کرمانی، حسنا محمدزاده، امیرحسن بزرگی متین، بلرام شکلا، سیده فاطمه صغری زیدی، مهرداد افشاری، مسلم رنجبر، نوید نیری، معصومه صاحبی، فاطمه سادات پادموسوی، زهرا میریان کرمی،احمد میراحسان، محمدحسین صفری، مرجان اکبرزاد، صداقت خرسندیان، سیدمحمدرضا لاهیجی، مرتضی سرشار، سپیده رضایی، احمد خوانسالار، سمیه خردمند، معصومه مرادی، راضیه مظفری، محمدمهدی عبداللهی، هادی ملک پور، محمدحسین ملکیان، محمدعلی مجاهدی، عفت نظری، فرهاد موحدی، رضا قاسمی، نفیسهسادات موسوی، وحید اشجع، فاطمه نانیزاد، سیده زهرا شرعیزاده، علی موسوی گرمارودی، سجاد نوابی، حسن خسرویوقار، حسن صنوبری، حجت یحیوی و... منتشر شده است. این پرونده در روزهای آتی با شعر شاعران دیگر بهروز خواهد شد.
عباس احمدی:
باز هم موجهای طوفانزاد
غیرت خلق را تکان دادند
تا به دریای معرفت برسیم
شهدا راه را نشان دادند
تسلیت واژۀ قشنگی نیست
گرچه او قهرمان ملت بود
او که چون مرغ در قفس، عمری
در به در در پی شهادت بود
یا علی گفت و دل به دریا زد
چون شهادت کلید پرواز است
حاج قاسم دوباره ثابت کرد
در این باغ همچنان باز است
مرحبا ای شهید زندۀ عشق
پیش ارباب، روسپید شدی
تلخ بود این خبر، جدید نبود
سالها پیش از این شهید شدی!
موعد انتقام نزدیک است
تندبادیم و غیرتی شدهایم
دشمن از ما به وحشت افتاده
همگی بمب ساعتی شدهایم
سلمان احمدی:
تو نوری مشعشع که میتابد اینک
چه خورشید رخشان به آیینۀ جان
خروشنده موجی به رگهای ملت
چه خونی مقدس که جاریست جوشان
بگردم به دورت که گشتند مردم
چه پروانه پیرامن شمع تابان
تو بانگ اذانی رسا پر صلابت
به گلدستههای همه مرز ایران
تو سروی تناور که تنهای خسته
در آن سایهسارش گرفتند سامان
تو نوری که پرتو فشاند به اعصار
نه جسمی فرو خفته در خاک کرمان
تو بذری که روییده در قلب مردم
نه جسمی که با مرگ گردیده پنهان
تو با خون پاکت که هرگز نخشکد
فزونتر بر آشفتهای خواب دیوان
تو فرزند بیمرز آزادگانی
نه تنها به بغداد و در شام و لبنان
اگر چه شدی ناگهان آسمانی
تو کوه ستبری و مرصوصبنیان
بگو چند در خانه راحت بخفتی؟
به انگشت بشمار ای کوه ایمان
بگو زاهد شبنخوابیدۀ سیر
که مزد از جهادت بکردی به انبان؟
اگر غیر روی خدا مقصدت بود
وطن پر نمیشد ز شوری خروشان
به تشییع آن جسم ارباً به ارباً
تو را خیل ملت بیامد به پیمان
به آن خون جوشان و آن چشم بیدار
که در انتقامت برآریم طوفان
به آن چشم بیدار کمخفتۀ تو
که خفتند در راحتش خوفناکان
دلم میتپد در هوای ره تو
بلا گر ببارد ولو همچو باران
پذیرا شو این ران خرد ملخ را
ولو نیست درخور به ملک سلیمان
وحید اشجع:
کشیده شد بدنت در میان خون سردار
که دشمنت بشود زود سرنگون سردار
که گریههای همه نذر راه تو باشد
نگاهِ کل جهان بر نگاه تو باشد
که بلبلان همه نام تو را بخوانند و
تو را شهید حریم حرم بنامند و
برایت از دل و جان عاشقانه جان بدهند
و عکس چشم تو را هی به هم نشان بدهند
شراب نابی و این رسم ناب بودنهاست
در اوج بودن از الطاف پر گشودنهاست
ببین چه کرده تن زخمیات در این پیکار
به یاد و خاطرت این خاطرات را بسپار
شهید ناز من ای در میانۀ گودال
ببین چه جمعیتی آمده به استقبال
به زیر نعل که نه روی دستها بردند
برای لحظۀ تشییع، چند تن مردند
علی به پیکر تو در نماز اشکش ریخت
کمر خمیده شد و آبهای مشکش ریخت
بساط شادی خود را تمام بر چیدند
تمام شهر برایت سیاه پوشیدند
خدا به تو ز عنایت مقام والا داد
به خانوادۀ تو، هر کسی تسلا داد
اگر چه دیده به خود پیکرت گسست تو را
نبرده است کسی آن عقیق دست تو را
نریختهست کسی آبهای پاکی را
نبرده است کسی آن لباس خاکی را
اگر چه سهم یتیم تو بیقراری شد
چقدر اشک که بر پیکر تو جاری شد
چقدر آه که از دل بر آمد از داغت
چقدر آدم عاشق شدهست مشتاقت
تو شیر معرکه بودی به حال سر مستی
اگر چه رفتهای اما هنوز هم هستی
اگر چه اشک علی بعد تو سرازیر است
بدون شک غم آهش شدید درگیر است
زمین نخورده علَم بعد تو علم باقیست
ستون خیمه نیفتاده این حرم باقیست
جوان جوان پر از عاشق پر از تب و تابیم
بدون عشق علی ما دمی نمیخوابیم
خراب بادۀ عشقیم و یکبهیک مستیم
همیشه پای همین بیرق و علم هستیم
شبیه حضرت زینب دلاور و شیریم
و انتقام تو را از یزید میگیریم
گمان مکن که اگر رفتهای علی تنهاست
نگاهبان درِ این حرم خود زهراست
نگاه ما همه بر دلبر خراسانیست
تمام بیشه پر از ببر و شیر ایرانیست
و ضرب سیلی ما ابتدای ویرانیست
و نام ما پس از این قاسم سلیمانیست
قسم به عشق که نامش همیشه پابرجاست
نرفته قاسم ما، او هنوز هم اینجاست
مهرداد افشاری:
دل خرامان خرامان خرامانیها
دشمن روز و شب موکب سفیانیها
دست جامانده به تزویر در این دشت بلا
قاسم بیسر و بیدست شتابانیها
جان به دنبال شهادت پی قدقامت بود
قصهات قصۀ پرواز شب ظلمت بود
هرکه را خیر و شر و عشق و صفا عادت بود
قاسم اما به خدا یاور این امت بود
شیر از بیشه برون میشود اما آیا
خلوتت روضۀ خون میشود اما آیا
شرح پرواز بگو تا سفر آغاز کنیم
دست بر سینه روان مرگ شر آغاز کنیم
مست از بادۀ خون رقصکنان خواهم رفت
بیسر و دست و کفن تا به جنان خواهم رفت
دل قوی دار برادر که سحر نزدیک است
ناصری در بن چاه است و ظفر نزدیک است
دست بگشا و ببین ناصره از نام برفت
مصحف باطل این شاکله از شام برفت
سر به سودای تو دلها نگران میرفتند
قصه کن امر بکن پا و سران میرفتند
دل پریشان نکنی مرد توانای عبور
میرویم از دل جان تا به تماشا وحضور
کور چشمی که تو را کشت نه انسانی بود
روح دجالی دوران تب شیطانی بود
میکشم هرکه تو را کشت به خونت سوگند
به تن شرحه به سودای جنونت سوگند
دل قوی دار علی یاور محرومان است
راه سخت است - ولی! یاور محرومان است
لب بجنبان که شب صاعقه آغاز کنیم
گوش بر امر ولی معبر حق باز کنیم
ما دلیران شب وحشت دورانهاییم
شیرمردان عبور از دل بحرانهاییم
به خدا امرکنی جان به کف آریم همه
لشکر از کل جهان تا نجف آریم همه
تا علی هست ولی یاور ما ایمان است
شرح قدقامت ما قصۀ این پیمان است
مرجان اکبرزاد:
ای آنکه در این لحظه درآغوش خدایی
تو پرتو نورانی بزم شهدایی
ای جوهرۀ ناب وجودت صدف یار
سردار! بفرما که چنین خوب چرایی؟!
برگشتهای آرام اَلا نفس زکیّه!
هم راضیه هم مرضیه مهمان رضایی
هر قطعهای از پیکر پاک تو که میسوخت
میشد به ره مادر سادات فدایی
از پایْ فتادی که علمدار نیفتد
قربانی فرماندهی کل قوایی
ای آنکه خروج تو من الظلمت، الی النّور
چون آیت کرسی سبب دفع بلایی
هر کس نشود لایق عنوان شهادت
حقّا که برازندۀ این نام، شمایی
ای نور، در آن شام سیهپوش نیفتاد
یک لحظه میان تو و مهتاب جدایی
شاید که تو داری پر پرواز فرشته
انگار کبوتر ز قفس یافت رهایی
ای سنگ صبورت حرم زینب کبری
تو چشم و چراغ و کرم کرببلایی
شوریده و شیدای حسینی خرد شام!
مشکاتی و آئینۀ مصباح هدایی
وقتی که بتابد به جهان مهر رخ یار
دلداری و فرماندۀ مردان خدایی!
دیوار و در افتاده، به جان دل مادر!
برگرد که دل در طلبت گشته هوایی
داد از غم تنهایی تو ای شه خوبان!
دل بیتو به جان آمده وقت است بیایی
محمدمهدی امیری:
سردار خونینبال، سنگر را به ما بسپار
آمادۀ جنگیم، محور را به ما بسپار
پشت علی با رفتنت خالی نخواهد شد
مالک خیالت تخت، حیدر را به ما بسپار
هرچند شانههای او لرزید در سوگت
تاوان اشک و آه رهبر را به ما بسپار
افتادهای بی سر، بدون دست، غرق در خون
تشییع عزتمندِ پیکر را به ما بسپار
شکرِ خدا انگشترت غارت نشد بعدش
گریه برای دست و خنجر را به ما بسپار
آتش گرفته مثل زهرا کلِ اعضایت
همدردیِ با یاس پرپر را به ما بسپار
داغِ تو را با فاطمیه مشترک داریم
روضه برای سوگ مادر را به ما بسپار
سر را به درگاه ولایت هدیه دادی تو
در راه زینب دادنِ سر را به ما بسپار
ای مرهم دلواپسیهای دل عباس
حفظ حریم پاک خواهر را به ما بسپار
تاریخ صهیون در سراشیب سقوط افتاد
چیزی نمانده، مشت آخر را به ما بسپار
این راه پایانش فقط فتح تلاویو است
تو پاکسازیهای معبر را به ما بسپار
اقلیم داعش زیر پوتینت مچاله شد
حیفا و تل آویوِ کافر را به ما بسپار
نه این اراضی، که جهان هم خونبهایت نیست
خونخواهیِ از این فراتر را به ما بسپار
کعبه شبیه قدس در اشغال شیطان است
در هر دو تا تأسیس دفتر را به ما بسپار
باید سعودیها غذای کوسهها گردند
اجرای این احکام و کیفر را به ما بسپار
در فکر یک مرقد برای مجتبی(ع) هستیم
تزیین ایوان مطهر را به ما بسپار
معماری یک گنبد ناب طلاییرنگ
بر روی قبر سبط اکبر را به ما بسپار
احداث صحن «حاج قاسم» در بقیعِ نو
با وسعتی چندین برابر را به ما بسپار
نقشه بدون نقش اسرائیل دلچسب است
تدوین این طرح مصور را به ما بسپار
شهره انجم شعاع:
در درندشت کوه پیچیده، نالههای مداوم بوران
شب، شب سوزی استخوانسوز است، مشت بر سینه میزند طوفان
مانده در گوش دشت انگاری رد سمکوبههای شبدیزی
باز زین کرده رخش را رستم میرود تا حوالی توران
با کمانی به دوش میآید بر تنش زخم سالیان مانده
آرش است و کنایههای مسیر، آرش است و ستیغ کوهستان
از تب لهجۀ کویری مرد یخ دلهای مرده میشکند
بوی آلاله میدهد دستش بس که گل کاشته در این گلدان
عطر بابونههای وحشی را با خودش از کویر آورده
میبرد بوی لاله را از فاو تا گذرگاه مرزی لبنان
آشنای غم دهاتیهاست دل صدها کپر به او قرص است
نام او جاری است از اروند، نام او جاری است تا جولان
او کتاب مصور جنگ است، شرح تاریخ جانفشانیهاست
بومی خاک عشق و ایثار است آبروی همیشۀ کرمان
شعلههای چراغ بغدادی با نفسهای باد میمیرد
شب، شب سوزی استخوانسوز است، مشت بر سینه میزند طوفان
تا که این سوز کارگر نشود پیکرش، دشت را بغل کرده
و زمین پر شد از تن مردی که از او خالی است دست زمان
در افق خون داغ پاشیده شرق آبستن است صبحی را
بوی بابونه میوزد با باد میپرد خواب از سر دوران
عبدالحمید انصارینسب:
اصلاً به تو نمیآید مرگ
لابد رفتهای از خاکریز دشمن
لودر بیاوری
یا آنقدر ذکر گفتهای
که با نخ تسبیحت به ابرها رسیدهای
و جهان در تعلیق
میشمرد
ردیف منظم دندانهات
و سربازان صفکشیده در مرز
با سرانگشتت اشاره به ماه میکردی
و راه نشانمان میدادی
ای درخت کهنسال در دریا
ای سیمرغ زخمی در البرزکوه
ای آرش که تیر جانت حوالی بغداد...
حرف بزن
برای آنها
که روزۀ سکوت گرفتهاند
چیزی بگو
بگو که در لشکر ۴۱ ثارالله
برادران سیه چردۀ من
چه کردند با دشمن
ای تو که با نفست
خاورمیانه از کما برگشت
حرف بزن
و تاریخ انقضای مرگ را اعلام کن
مرتضی بادپروا:
داغ سنگین است، گویا قلب حیدر ریخته
پیش چشم آسمان اشک پیمبر ریخته
آخرش دق میدهد این شاعر دلداده را
نمنم اشکی که امشب روی دفتر ریخته
غرق در خونابه بین اختران کهکشان
تکههای زخمی ماه منور ریخته
مادری با قد خم آمد به استقبالشان
پیشپای حضرتش گلهای پرپر ریخته
حرف حرف میهن است ای اهل عالم بنگرید
خون یک عباس دوران، خون قیصر ریخته
راستی سردار دلها کوری چشمانشان
هر طرف رو میکنم سرباز رهبر ریخته
محمدرضا بازرگانی:
1
فکر کردی که نمانده دل و دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغۀ روزی نیست؟
به خیالت که زمستان شده و یخبندان؟
در نفسهای نسیمی دم نوروزی نیست؟
خواستی پیرهن فتح بپوشی اما
هرگز اندازهات این جامه که میدوزی، نیست
شعله بر دامن دریا زدهای بیچاره!
کشتن موج که با شعلهبرافروزی نیست!
آل مروان! بشنو! مکتب ما کربوبلاست
کشتن قاسم ما قصۀ امروزی نیست
مانده انگشتر، اگر دست «سلیمانی» نیست
که «سلیمان» فقط آن نعش که میسوزی، نیست
شیر نر رفته و این قهقهۀ کفتاران
بانگ عجز است، بلی! خندۀ پیروزی نیست
گفتی این جبهه، دگر جبهۀ دیروزی نیست
آری! این جبهه دگر جبهۀ دیروزی نیست!
2
میگفت که: «کوهیم، شما امّا هیچ
تجهیز شده سپاهتان هم با هیچ»
دیروز رجز خواند و رجز خواند مدام
امروز به جا نماند از او الّا «هیچ»
زهرا براتی:
اولش حیرت و انکار سراغم آمد
کمکم از هر طرفی شعلۀ ماتم آمد
خانه در خانه خبرها تل آوار شدند
کوچه در کوچه همه شهر عزادار شدند
چشممان وا نشده باز به شب برگشتیم
صفحه در صفحه چهل سال عقب برگشتیم
خاطره خاطرۀ جنگ که در یاد آمد
دست یاران سفرکرده به فریاد آمد
یادمان آمد از قوم سفرها رفتند
گرچه دیریست که از یاد خبرها رفتند
بر سر خانۀ عصیانزده آرام شدیم
چشم در چشم همه یکسره تکرار شدیم
چشم در چشم همه بغض عمیقی بودیم
خیره در سرخی تابان عقیقی بودیم
بغض در بغض شکست و همه آزاد شدیم
اوج تاریخ چهل سالۀ فریاد شدیم
گرچه ما جنگ ندیدیم ولی جنگیدیم
صبح یک جمعه به چشم خودمان هم دیدیم
صبح یک جمعه که از همهمه بیدار شدیم
همه تعبیر به خونخواهی سردار شدیم...
امیرحسن بزرگی متین:
در کربلای عشق همیشه حبیب بود
اصلاً اگر شهید نمیشد عجیب بود
اهل زمین نبود، هوایی یار بود
پرواز کرد و رفت، دلش بیشکیب بود
سجاده شاهد است، برای شهادتش
کارش دعا و گریه و أمن یجیب بود
با دشمنان چو صخره و با دوستان چو گل
لبخند او طراوت یک باغ سیب بود
با یک نگاه روشنش آرام میشدیم
در چشم او بشارت فتحی قریب بود
هرگز نمیشود که شهیدانه زیست و
از نعمت شهید شدن بینصیب بود
ما پیرو توایم و اجازه نمیدهیم
تاریخ، بعد تو بنویسد:«غریب بود»
زهرا بشری موحد:
با کودکان زخمخورده مهربانی
با مادران داغدیده همزبانی
با گریههای بیپناهان همنشینی
لبخند بر لبهای زخمی مینشانی
در روزهای جنگ مردی استواری
شبها کنار مردم بیخانمانی
آری غریبان را غریبان میشناسند
هرشام در شام غریبان میهمانی
غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی
پیداست بشر مؤمن و حزنش نهانی
میایستی تا فصل پیروزی بیاید
باکی ندارد سرو از باد خزانی
باکی ندارد مرد از نامردی دهر
جنگ است و لای زخم دارد استخوانی
این ماجرا مانند تو بسیار دارد
اما تو ای سردار اوج داستانی
راهی است راه عشق، پایانی ندارد...
تا پای جانت عهد بستی که بمانی
سعید بیابانکی:
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
شانههای مرتضی لرزید از این داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است
عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو مگر
کاروان مشک در میدان مین افتاده است؟
چارسوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیههای روشن زیتون و تین افتاده است
دست بر دامان شاه تشنهکامان یافتند
دستهایش را که دور از آستین افتاده است
زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاسته است
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است
کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است
محشر کبراست در کرمان و در تهران و قم
در رگان شهر شور اربعین افتاده است
کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاین چنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است
سر جدا پیکر جدا این سرنوشت لالههاست
خاتم ملک سلیمان بینگین افتاده است
سیدحکیم بینش:
شکستهباد دوپایی که رفت پاورچین
بریده باد دو دستی که کردهات گلچین
پس از تو ما همگی آی نخل کرمانی!
بدل شدیم به یک قاسم سلیمانی
مبارک است تو را ای شهید پیش از پیش
که در رکابت اجل میدوید پیش از پیش
بیا بنوش گوارایت، آب کوثر را
خدا برای همین آفرید پیش از پیش
تمام عقدۀ خود را به نهر ریختهاند
به حلق تشنۀ ما آب زهر ریختهاند
دوباره سایه به قصد مصاف با خورشید
خزیده در پس دیوار مرگ بیتردید
رسیده است غم از راه و مقتدر شدهاست
درون سینۀ ما بمب منفجر شدهاست
شکستهایم ولی غم بغل نمیگیریم
جز از نگاه ولایت عسل نمیگیریم
مجال گریه نداریم وقت ما تنگ است
دگر به خانه نشستن برای ما ننگ است
«علی» بگویدم امروز رقص شمشیرم
میان معرکهشان با کدام آهنگ است
عقابهای ستیغ و بلند پروازیم
بدا به حال شمایی که بالتان لنگ است
مباد وقت بیفتد به دست آنانی
که موقع حرکت سخت پایشان سنگ است
پس از تو ما همگی آی نخل کرمانی!
بدل شدیم به یک قاسم سلیمانی
فاطمهسادات پادموسوی:
جنگ با ظلم و سیاهی باور و ایمان ماست
ترس از شیطان ندارد هرکه از یاران ماست
اهل اسلامیم و هرگز برنمیتابیم ما
نیزهای را که فرو در قلب همکیشان ماست
مسجدالاقصی اگر زخمی ز تیر دشمن است
میرسد روزی که دشمن زیز بمباران ماست
با یمن با سوریه پیمان یاری بستهایم
خون ما تضمین پابرجایی پیمان ماست
در جهان اثبات گشته بیشۀ شیران یل
خطۀ پرگوهر و سرزندۀ ایران ماست
سعید تاجمحمدی:
شهید کن که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
شهید کن که شهیدان بریده از جسمند
شهید کن که شهید از ازل همه جان است
ببار تیر بلا لحظهلحظه بر سر ما
که سرو، مست همین قطرههای باران است
به مورها برسانید از سپاه علی
که نام یکیک سربازها سلیمان است
شهید قاسم ما زندهتر شد و امشب
خوشا که بر سر خوان حسین مهمان است
خوشا به او که پس از این همه جهاد و جنون
به خون خویش ابوالفضلوار غلطان است
به خون تپیده و بر خاک قطعهقطعه شده
شبیه یار شدن آرزوی یاران است
ز کوچ مالک اگر خون نشسته در دل ما
ولی ببین که سپاه علی رجزخوان است
به دیدۀ تر ما رنگ یأس و رخوت نیست
سپاه عشق کماکان میان میدان است
نه... حزن و سستی از این داغها به ما نرسد
که «انتم الاعلون» از اصول قرآن است
حرام میشود از این به بعد خواب شما
که خشم حیدری شیعه سخت و سوزان است
که امر رهبر ما گر رسد همین فردا
به یا علی مددی کاخ ظلم ویران است
در انتظار ظهوریم و خوب میدانیم
کنار مهدی ما لشگر شهیدان است
محمدرضا ترکی:
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
ایکاش در این دروغگویان مقام
یکذرّه صداقت تو را میدیدند
عاطفه جوشقانیان و راضیه جبهداری:
هنوز در پی حال و هوای کودکیام
عجین شد اسم تو با ماجرای کودکیام
تو را شناختم از قصههای عاشورا
شبیه توست اگر کربلای کودکیام
همیشه مادرم از قهرمانی ات میگفت
و قصههای تو شد لایلای کودکیام
_خدا کند که قوی مثل حاج قاسم شم_
خدا کند که بگیرد دعای کودکیام
میان روضۀ ارباب گریه میکردی
مباد پر بکشد خندههای کودکیام
چقدر فهم من از تو زیادتر شده است
بزرگتر شدهای پابهپای کودکیام
در امتداد شکوه تو مرد خواهم شد
چه قد کشیده پس از تو صدای کودکیام
هنوز با همه شهرت، جهان تو را نشناخت
بزرگمرد غریبآشنای کودکیام
مهدی جهاندار:
1
بال پرسوختگان تاول خود را برداشت
روضهخوان گریهکنان مقتل خود را برداشت
شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
خوش به حال لب شمشیر شهادتطلبی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
کربلا قصۀ امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست
گام دوم، قدم اول خود را برداشت
2
شگفتا بلندای با خاک یکسان
بلندا شگفتای با خاک یکسان
چه زیباست از پهلوانان تواضع
چه غوغاست بالای با خاک یکسان
بمیرم که انگشتری مانده برجا
از آن قدّ رعنای با خاک یکسان
چه کرده است با جان و قلب امیرش
تن ارباً اربای با خاک یکسان
علم کو؟ عمو کو؟ صفا کو؟ سبو کو؟
چه شد مشک و سقّای با خاک یکسان؟
بنازم نماز شب زینب است این
صبور و شکیبای با خاک یکسان
چه ننگ است دلخوش به بیگانه بودن
گدای دو امضای با خاک یکسان
اگر کفر تکفیر باطل نمیشد
چه میکرد دنیای با خاک یکسان،
کنشت و کلیسای در خون شناور
یهود و نصارای با خاک یکسان
تبر هر زمان دست اهلش بیفتد
چه زیباست بتهای با خاک یکسان
عصا بود و موسی و فرعون و هامان
خدا بود و دریای با خاک یکسان
چه زود است آن اتّفاق مبارک
شیاطین رسوای با خاک یکسان
چه سخت است آن انتقام مقدّس
تلآویو و حیفای با خاک یکسان
مهدی چراغزاده
تمام شهر در خواب و تو در آغوش طوفانها
سرودی در دل شب آخرین شعر رهایی را
همیشه شیوۀ چشمت فریب جنگ با خود داشت
کجا آموختی عاشق کشی را، دلربایی را
غزل نه، قطعه باید گفت، شاید چاره ای باشد
برای کاف. ها. یا. عین. صادت، بی عبایی را
بیا برگرد خیمه ای علمدار رشید عشق
یتیمان حرم طاقت ندارند این جدایی را
تو در آغوش یارانی و میخوانیم با حسرت
بیاد تو کجایید ای شهیدان خدایی را
نمیدانم چه گفتی در سلام آخرت با دوست
که اینگونه گرفتی تو نشان کربلایی را
لباس رزم بر تن کن برای مسجد القصی
بیا فرماندهی کن نقشه فتح نهایی را
حامد حسینخانی:
سردار سر است و سر به سامان برگشت
پیمانه شکست و مست پیمان برگشت
بر شانه باد تخت او را دیدند
هدهد خبر آورد سلیمان برگشت
سیده فرشته حسینی:
1
هزار بار شکستم که یک کلام بگویم
که در وداع تو امشب به تو سلام بگویم
سلام! صورت خونین ! سلام دست بریده!
سلام جسم مقطع، من از کدام بگویم
مرید راه ولایت، شهید حضرت زینب
اجازه هست برایت از ازدحام بگویم
چه روضهایست مجسم، عقیق سرخ برایم
که حکم کرد از انگشتر امام بگویم
ورق ورق شدی اما، سرت نرفته روی نی
دگر نخواه که از سنگ و پشت بام بگویم
عزا بس است برای تو ای حماسۀ مطلق
عزا بس است دلا! باید از قیام بگویم
اگر اجازه دهد غم، خدا کند بتوانم
که فتح و نصر تو را در عراق و شام بگویم
هلا ! لباس شهادت به تو چقدر میآید
خدا کند که برایت علی الدوام بگویم
از آن طلوع که آغاز فتح مسجدالاقصیست
و دیر نیست شبی که از انتقام بگویم
2
وقتی میان جنگها سنگر یکی باشد
باید نماد و پرچم و لشگر یکی باشد
این مرزها ما را کجا از هم جدا کرده ؟
در قلب یاران بیگمان کشور یکی باشد
گاهی میان دوستان وابستگیهاییست
آن سان که بعد از مرگشان پیکر یکی باشد
در مرگ سرخ حاج قاسم با ابومهدی
دیدیم جان دوستان آخر یکی باشد
با هم یکی هستیم، آری ! چون برادرها
زیرا برای مسلمین مادر یکی باشد
ایران، یمن، لبنان ، فلسطین و عراق و شام
فرقی ندارد جنگ اگر در هر یکی باشد
کابوس اسرائیل و آمریکا قیام ماست
فتح فلسطین گوشهای از انتقام ماست
سیدموسی حسینی کاشانی:
خوشا حال آنانکه پر پر شدند
شهید ره عشق و باور شدند
دلم زخمی از تیر دشمن شده
لباس عزا رخت میهن شده
به دستان دژخیم این روزگار
شده قلبمان در غمی بیقرار
خبر آمده بر علی اشترش
از آن یار و همراه و همسنگرش
شده قاسمش پیش او رو سفید
چه زیبا به فیض شهادت رسید
علی در فراقش عزادار شد
و ایران عزادار سردار شد
بداند که دشمن که ما زندهایم
و قلب خود از کینه آکندهایم
همه قاسم دیگرش میشویم
همه مالک لشگرش میشویم
شبیخون بر آن کاخ دشمن زنیم
بر آن فرق او پتک آهن زنیم
به جان علی حرف ما یک کلام
که ما تشنه هر لحظه بر انتقام
علیاصغر الحیدری (شاعر هندوستانی):
شیر بیشهها بودی حضرت سلیمانی
رحمت خدا بودی حضرت سلیمانی
در مجاهدت ماندی پایدار و پابرجا
تو امید ما بودی حضرت سلیمانی
این بهشت دل گشته موج موج طوفانی
معدن دعا بودی حضرت سلیمانی
ای شهید پاینده مثل مهر تابنده
از جهان رها بودی حضرت سلیمانی
دل به یاد تو گریان دیدهام پر از باران
این سحر کجا بودی حضرت سلیمانی
مثل مالک اشتر یاور علی گشتی
پشت مرتضی بودی حضرت سلیمانی
در تاسی از قاسم پاره پاره تن گشتی
قاسم وفا بودی حضرت سلیمانی
جان جان جان بودی در کجا نهان بودی
جان کربلا بودی حضرت سلیمانی
محمدسجاد حیدری:
دیدیم اگر ز رفتن تو داغ تازهای
پیداست در شهادتت آفاق تازهای
ای سوگ سرخ در شب تاریک ما بیا
ما زندهتر شدیم، به تبریک ما بیا
باید دوباره خاطرهها را مرور کرد
تاریخ را به گریۀ بیحد نمور کرد
بر مصطفی اگر چه غم حمزه سخت بود
در خون تپیدن جگر از نیزه سخت بود
گر جسم حمزه روز احد تکهتکه شد
خونش ولی مقدمۀ فتح مکه شد
گر چه دوباره عزم چنان کوه ما به جاست
از دست دادهایمت و اندوه ما به جاست
ای سرو تسلیت! که صنوبر شهید شد
حیدر عزا گرفته که اشتر شهید شد
عشاق اسیر بند موی یار میشوند
حرها از آن سیدالاحرار میشوند
او را خود حسین گرفتهست در بغل
«قاسم» رسیده است به احلی من العسل
صابر خراسانی:
گوش کن، وقت رجزخوانی سلمان شده است
حرف جمهوری اسلامی ایران شده است
ما همه شیر نریم و نوۀ عباسیم
گفته بودیم که ما روی وطن حساسیم
ما گفتیم بترسید از ایرانیها
تازه جنگی که نکردند سلیمانیها
مست بودید و شبی جام پر از سم خوردید
حقتان بود اگر سیلی محکم خوردید
تازه تنبیه شدید نوبت توبیخی نیست
صحبت از خاک وطن باشد اگر، شوخی نیست
راستی، زمزمه دست درازی دارید؟
با دم شیر مگر که سر بازی دارید؟
سمت این خاک بیایی که تنت میسوزد
آن زمان، آش نخورده دهنت میسوزد
تو نفهمیدهای، این خاک خراسان دارد
زود تعظیم کن، این طایفه سلطان دارد
ظالم، از روی سر اهل زمین پا بردار
من به در حرف زدم تا که بفهمد دیوار
بار دیگر نظرت سمت حرم افتاده؟
کارتان ساخته است، این به دلم افتاده
نوۀ حرمله و خطۀ ایران؟ هرگز
بگذریم از بغل خون شهیدان؟ هرگز
چند سال است که آمادۀ هر نیرنگیم
ما به وقتش همه یکدست، همه یکرنگیم
همگی چشم به راهیم مسیحا برسد
آخرین نسل علی، منجی دنیا برسد
تو فهمیدهای، این خاک نگهبان دارد
زود تعظیم کن، این طایفه سلطان دارد
سمیه خردمند:
گلی از شاخه افتاده شکسته قلب گلدانی
به جوش آورد خونم را غمت سردار ایرانی
به جوش آورد جوهر را و روی دفترم غلتید
هوای چشم ابری شد هوای ناله طوفانی
قلم بر دفترم چون قامت تو خم نشد هرگز
نوشت از نام زیبای تو ای سردار کرمانی
میان واژهها دشمن رسید و شعر بیجان شد
ولی برخاست نام تو به دشمن داد پایانی
به پیشانی خود بستی تو سربند شهادت را
که بر پیشانیات زد بوسه آن یار خراسانی
جوانان در رکاب تو همه آمادۀ جنگند
نگین خاک ایرانی، سلیمانی، سلیمانی
صداقت خرسندیان:
در گرمی گرما و در یخهای سرما
در جنگ با دشمن بسان کوه تقوا
میگفت قاسم آرزویم یک کلام است
پرواز زیبایی چنان معراج مولا
عمری به دنبال حسین اینجا و آنجا
آمد به آغوش حسین بیدست حالا
انگار دوباره قصهاش از نو شروع شد
آن تکسوار و مشک و دست تک و تنها
حسن خسرویوقار:
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمهکلمه شورم! اگر دلم، واژهواژه جنگم
بگو که من هرچه شد، میآیم! شرارهطبعم، به خود میآیم
برای فتح احد میآیم، شکوه مردان آذرنگم
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم
مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکستهست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسۀ شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بیخروش باشد
خدا کند بادهنوش باشد، رفیق اگر میدهد شرنگم
اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم
احمد خوانسالار:
تا خزان باشد و تا فصل بهاری بوده
نیست در باغ جهان خاطر گل آسوده
صید صیاد شود ماهی آزاد جهان
تا هوا ابری و تا آب شود آلوده
با برادرکشی زاد آدم، قابیل
شد بنا کار جهان بر سر این شالوده
در پی فصل زمستان که بهاری باشد
سعی شیطان خزان است بسی بیهوده
حق و باطل شب و روزی است که هنگام سحر
نور پتکیست که بر طبل ظفر کوبیده
عشق یعنی که تو باشی و خدا باشد و دل
راه و رسمی که سلیمانی گل پیموده
فاطمه دلشادی:
بگو به یار، سبو را شکستهاند اگر
براى معرکه آمادهایم تا آخر
کسى به کشتن از این جمع مست کم نشود
نشان زندگى عاشق است، دادن سر
به پارههاى تنى که نمانده است قسم
که ذره ذرۀ ما قاسم است سرتاسر
براى بادیه مجنون همیشه بوده؛ ببین
به دشت آمده لیلى هم از در دیگر
و آمدیم بگوییم ما همه هستیم
همیشه بر سر پیمان و پاى این باور
اگرچه داغ زیاد است تا ابد، کافیست
براى سوختن ما فقط همان یک در
رسید مرثیهخوان و به قلب سوخته خواند
دوباره روضهاى از قاسمیۀ مادر
میترا سادات دهقانی:
دل ندارم بخوانم از اخبار خبر پر کشیدن او را
آه مردم! چگونه میبینید عکس در خون تپیدن او را؟!
او که بر شانههای محکم او تکیه میداد هر پریشانی
او که هرگز ندیده است جهان، روی زانو خمیدن او را
خون او جوهر است و پیغامی مینویسد به داغ سینۀ ما
پا به سر گوش میشوم امروز، بیقرارم شنیدن او را
گر چه آیینهای شکست ولی چهره در چهره منتشر شده است
با خودت میبری به گور ای شب، آرزوی ندیدن او را
او که جغرافیای چشمانش مرز نور است مرز آگاهیست
مگر از یاد میبرد تاریخ روشنای دمیدن او را؟
***
آن سفرکرده میرسد اما با من ایران سوگوار بگو
تاب میآوری که بر تن خاک بنشانی رسیدن او را؟
مهران رجبی:
گرگ با کفتار وقتی که تبانی میکند
سگ برای زنده ماندن دمتکانی میکند
انتقام بیشه بعد از شیر، سخت و محکم است
ترس دارد لاشخورها را روانی میکند
باغ را «آبان» هرس کردیم و «دی» سرسبز شد
روزگار اینگونه دارد باغبانی میکند
آسمان این حرم جای کلاغ هرزه نیست
تا عقاب اینگونه دائم جانفشانی میکند
با لباس رزم دارم اشک میریزم؛ بدان!
شیعه قبل از جنگ حتماً روضهخوانی میکند
بغض بسیار است اما دستهایم خالیاند
شعر دارد این وسط پادرمیانی میکند
سپیده رضایی:
پر زد پرستویی به سوی آسمانها
رفته ببوسد چهرۀ همسنگران را
سردار من! دست دعاگویت جدا شد
با دیدنش افتادهام من یاد سقا
تو چون علمدار حافظ این خاک بودی
رفتی دل ما را گرفته رنج و غمها
تو پارهای از جسم و جانم هستی انگار
چون بودهای سرباز خاک میهن ما
نام سلیمانی شبیه رعد و برقی
انداخته وحشت به جان داعشیها
حالا اگرچه رفتهای عطر نگاهت
جامانده در گلبرگهای یاسمنها
مسلم رنجبر:
پر کشیدی در نگاهت شور حیدر داشتی
مالک اشتر! شهادت را تو باور داشتی
بامداد جمعهای تاریک، روشن شد سپهر
شد محقق آرزوهایی که در سر داشتی
در ره سرخ شهادت شرط، عاشق بودن است
عاشقی را از حسین(ع) و کوچه و در داشتی
هر که را فیض شهادت نیست،کام مرگ هست
تو برات خویش از پهلوی مادر داشتی
نام سرباز ولایت تا همیشه زنده است
چون نشان ذوالفقار از دست رهبر داشتی
حاج قاسمها نمیمیرند! این فریاد ماست
در سرت سردار دل! سودای کشور داشتی
فائزه زرافشان:
1
نوشت با خون که «ضاق صدری» نوشت با او قرار دارم
که دوستانم تمام رفتند و منتظر بیشمار دارم
چه شام پر نور رازگونی، چه فصل سرسرد واژگونی
که زمهریر است و من در آتش، بهار دارم، بهار دارم
دویدم و کو به کو دویدم، به وقت شام آخرش رسیدم
زیارت و جمعه و شهادت، چقدر گل در کنار دارم
خوش است آیین سربهداری، خوش است یک عمر بیقراری
بسوز دست و سر و تنم را، که سر به دامان یار دارم
اگرچه افتد به خاک دستم، علم به دوشش همیشه هستم
شهید زندهست آی دشمن، هنوز من با تو کار دارم
به نیزه جاری أنالحق من، به شطّ خون است زورق من
شبیه خود بین این جوانان هزارها در هزار دارم
2
آه مردم آتشی شد تا بگیرد دامنت را
جمع کن زود از زمین دنبالۀ پیراهنت را
تو سلیمان مرا در آتش افکندی، از این دم
زنده میمانم ببینم لحظۀ جان کندنت را
جسم قاسم بود آنکه نیمهشب در خون کشیدی
بعد از این هیهات بینی راحت جان و تنت را
کهکشان روشنی شد زخمزخم پیکر او
از که میخواهی بپوشی ظلمت اهریمنت را؟
«من غلط کردم، غلط کردم، غلط کردم، غلط»... ها!
هی بگو، من دوست دارم توبهنامه خواندنت را
فاطمه زاهدمقدم:
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
این اشکها آیین دلتنگیست اما
یک روز اگر از زخم تو جریان بگیرد
امکان نخواهد داشت داغ رفتنت را
_این انتقام سخت را_ آسان بگیرد
خورشید میآید که با یک صبح دیگر
از ما برای خون تو پیمان بگیرد
آشفتهحالیهای ما امروز باید
تنها در این فریادها سامان بگیرد
حال و هوای آسمان ابریست ای کاش
باران بگیرد بعدتو... باران بگیرد
صبح من از داغ تو شد لبریز اما
میآید آن صبحی که غم پایان بگیرد
مهدی زنگنه:
ما شاخه و برگ یک درختیم همه
با شال عزا سپید بختیم همه
تشییع تو رزمایش خونخواهی ماست
آمادۀ انتقام سختیم همه
سیده فاطمهصغری زیدی:
دل من گشته خونچکان سردار
باز خالی شده جهان سردار
از در و بام، یک سکوت عجیب
باز پیچیده در مکان سردار
من کجا و کجا خداییها
من زمینی تو بی زمان سردار
عقل تاریخ کند گشته ولی
میکنم واقعه بیان، سردار
کربلا، خون و آتش و پیکر
شده تکرار، این و آن سردار
باز بر جسم پاره میتازند
لشکر کفر، بیامان سردار
باز هم سرخگشته فرش زمین
باز تکرار شد زمان سردار
عهد با پیکرت دوباره کنیم
هست یار تو یک جهان سردار
صبح جمعه نوای آمدن است
کوچ کردی ز این جهان سردار
فاطمه سلیمانپور:
بی سر، شروع شعر چرا با سری که نیست؟!
_سردار سربلند همان لشکری که نیست_
تکرار میشود غم تاریخ و باز هم
دنیا به سوگ قافلۀ دیگری که نیست
دنیا سکوت کرد و در این حال، عدهای
خواندند باز مرثیه با حنجری که نیست
این شرح بینهایت یک عمر عاشقیست
شهری که مانده بیخبر از پیکری که نیست
مظلومی همیشۀ آل پیمبر است
سرهای بیشمار هزار اختری که نیست
بیشک نسب ز حضرت عباس بردهاند
لب تشنه، قطعه قطعه، دو دست و سری... که نیست
زهرا شرفی:
پیچ رادیو را میچرخانم
حاجقاسم را تکرار میکنند
حاجقاسم را مخابره میکنند
حاجقاسم را مشق مینویسند.
اسم کوچکت را صدا میزند
دخترم
که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد
اسم کوچکت را صدا میزند
مادرم
که دوست داشت نامهاش را
به حرم حضرت زینب برسانی
انگار کن
یک بار دیگر
پدرم را
در خانطومان از دست دادهام
همان ستاره را زیر سر داشت
خمپارهای که چشم دیدنت را نداشت
که سال 62
دستش را از روی زنگ خانهمان برنمیداشت
که برای گلنار و دختران
حلبچه دهنکجی کرده بود
نام کدام ستاره بود؟
که در جمجمهام
کم و زیاد میشد؟
که نام دیگرش شهید بود؟
و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود
که در کودکی
آرزویش این بود
نقش عباس را تعزیه بخواند!
انگار کن
یک شب دیگر
خانهمان بدون مرد شده است
انگار کن
سر بابا در خان طومان جا مانده
پیچ رادیو را میچرخانم
مادرم
نام حاجقاسم را رج میریزد
روی قالیچهای قرمز
کنار دست ابوالفضل
و زن همسایه
که دوست دارد
اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد.
فاطمهسادات طبایی:
تو شهید زنده بودی
چه غم از شهادت تو
به خدا که هیچ سروی
نرسد به قامت تو
بشنو صدای ما را
علمی نمانده بر خاک
که صدایت ای سپهبد
بدریده گوش افلاک
قطرات خون سرخت
زده رنگ و رو به خورشید
چه شده که با عروجت
تن بتپرست لرزید
قطرات خون سرخت
که هزار اشتر آورد
بزند به ریشۀ ظلم
که دمار دل بر آورد
برسان سلام ما را
به خدای خویش سردار
شرفی به عشق دادی
به بهای خویش سردار
به کجا چنین شتابان
که امان از این فغانها
به یقین که خانه داری
تو در اوج آسمانها
سیدهکوثر حسینی:
رسیده صبح غریبی که شهر تاریک است
نشسته درد به جان تمام قافیهها
غزل بهانه گرفتهست و واژه بیتاب است
و داغ عاقبت تلخ بغض ثانیهها
به خون نشسته دلم بیقرار و بیتابم
یتیم شد دل ایران و زخم و غم مانده
سلام میدهم و دست من کنار سرم
در انتظار جوابم، جواب فرمانده!
هنوز در سر من رفتنت نمیگنجد
شبیه واقعیت نیست، رنگ کابوس است
چه جمعهای شده امروز تلخ و مشکیپوش
هوای شهر به تکثیر اشک مأنوس است
به احترام شما ایستاده است زمان
به احترام شما ذوالفقار شیر ولی
دوباره مالک اشتر روانۀ عرش است
دوباره محکم و چون شیر ایستاده علی
اگرچه درد بزرگیست بر دل تاریخ
اگرچه تلخ و غریب است این غم جانکاه
تقاص خون پدر را ز خصم میگیریم
قسم به صیقل شمشیر شیرهای سپاه
مرتضی سرشار:
ای امید ناامیدان ای امیر عشق و ایمان
خون سرخت جاودانه، ای شهید، ای اصل انسان
راه تو راه خدا بود عشق تو در جان ما بود
تو چه کردی با فراقت ای شهید راه قرآن
حاج قاسم حاج قاسم کشتۀ راه ولایت
این مبارک بادت اینک وصل سالار شهیدان
در قلم اصلاً نگنجد از تو گفتن ای علمدار
ای عزیز من چه گویم در فراق و سوز هجران
ظلم استکبار خونخوار جوابی سخت دارد
رهبری گفته بگیریم انتقام خون یاران
اعظم سعادتمند:
در پیشروی ما خیابانی که باریک است
پر میزنی اما جهان پشت ترافیک است
اخبار صبح شنبه از خون تو میگوید
خون تو یعنی جمعۀ دیدار نزدیک است
اخبار میگوید تو را کشتند و در گوشم
این جمله مثل آخرین دستور شلیک است
خون تو چون انبار باروت است، خواهد زد
آتش به سر تا پای دنیایی که تاریک است
آری، شهادت عین آزادیست مرد، ای مرد!
این بیتها تنها برای عرض تبریک است
عبدالرحیم سعیدیراد:
مرحبا شیر مرد کرمانی
مرحبا قاسم سلیمانی
مردی از نسل ذوالفقار علی
با خروشی همیشه طوفانی
مالک اشتر است بیتردید
عزّت شیعه در مسلمانی
مثل عمار مانده در میدان
یاور سید خراسانی
شیرمردی همیشه آماده
تا کند جان خویش قربانی
مردی از جنس همت و صیاد
کاظمی، باکری و تهرانی
مردی از نسل پاک خرّازی
با نگاهی دقیق و چمرانی
سوریه یا عراق یا لبنان
مقصدش جلوهگاه انسانی
پهلوانی همیشه توفنده
در نگاهش غرور ایرانی
در رکابش چه خوب میجنگند
شیعیان سپاه افغانی
مثل عباس میرود محکم
تا کند از حرم نگهبانی
همرکابش مدافعان حرم
همقطارش بلند پیشانی
از همین رو، سپاه تکفیری
در هراساند و در پریشانی
داعش اما برای او دارد
دائماً نقشههای شیطانی
او ولی در سکوت میرزمد
چون پلنگان بیشه پنهانی
از حلب تا دیاله و کرکوک
رد پاهای اوست نورانی
این یل قهرمان و رزمنده
این چنین است و آنچه میدانی
محمدمهدی سیار:
ای تیغ سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی! خنجرها
رودیم و اشهد گفتن ما بر لب دریاست
ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها
پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود
ما را سری دادند سرگردان سنگرها
آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب صبح است
ناگاه روشن شد دو عالم از منورها
روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت
از سینۀ سوزان برآوردیم اخگرها
مشت اسیران زمین را باز خواهد کرد
سنگی که میافتد به دنبال کبوترها
خواب غریبی دیدهام، خواب ستاره، ماه
خوابی برایم دیدهاید آیا برادرها؟
محمدرضا سهرابینژاد:
باران حماسه ازتفنگ سخنش
میریخت به بیداری خاک کهنش
یک عمر جهاد کرده ای هیچ نداشت
جز عشق به مردم و به دین و وطنش
سیدهزهرا شرعیزاده:
از این خون پاکیزه بوی ظفر میرسد
خبر میدهد عمر حیفا به سر میرسد
تویی آیۀ «مااسْتطعْتم...» عدو در هراس
خبر از تو به گرگ اشغالگر میرسد
سر از پا ندانستی ای شیر شام و حلب!
اگر میوۀ امنیت، چون شکر میرسد
نه تسلیم گشتی، نه سازش برازندهمان
گل صلح تنها به خوناب سر میرسد
تنت ارباً اربا شده عین اربابت امّا
نگین سلیمانیات بی خطر میرسد
تو را جز شهادت نشاید، که میراث خون
پس از کربلا، از پدر به پسر میرسد
شهادت رهاورد آزادی از مردگیست
درخت شهادت برای تبر میرسد
سیدعلیرضا شفیعی، سیدمحمدمهدی شفیعی، میلاد حبیبی، محمدرضا معلمی، امیر سلیمانی:
از صبر سرشار است باغ از زخمها لبریز
کی میرسد فردا؟ کجا سر میرسد پاییز؟
این سرزمین مانند تو کمتر به خود دیده است
من خواندهام افسانهها را، قصهها را نیز
رودی که جاری بود آخر رفت و دریا شد
قدّ رشید ملتی، در ماتمش تا شد
همنام قاسم بود، «احلی من عسل» بر لب
همچون علیّ اکبر آخر ارباً اربا شد
باری تماشای عروجش گرچه جانکاه است
ققنوسها را مرگ، تازه اول راه است
درد است آری درد، اما جز سعادت نیست
درمان درد عشق چیزی جز شهادت نیست
آری شهیدان بر سر خوان خدا مستند
از حبس دنیا پر گشودند از قفس رستند
آیینه وقتی بشکند تکثیر خواهد شد
صدها سلیمانی در این گهوارهها هستند
ما روز روشن از شب تاریک میجوییم
آری شهادت را به هم تبریک میگوییم
شعب عراقی میشود طوفانتر از دریا
وقتی ابومهدی است الگوی عراقیها
عشق است مرز ما، شهادت شاهراه ماست
خون تو و خون ابومهدی گواه ماست
یک عمر با شوق شهادت زندگی کردی
رفتند یک یک دوستانت، تاب آوردی
حیف است راهت بی شهادت طی شود سردار
آسوده باش و این علم را دست ما بسپار
ما از تبار کاظمی و باکری هستیم
فهمیده، مقصودی، وصالی، باقری هستیم
هرچند آتش بارها زد بوسه بر دستت
شکر خدا انگشترت ماندهست در دستت
کی در غبار جادهها گم میشود خونت؟
الهامبخش گام دوم میشود خونت
اینجا جهانی بی قرار و داغدار توست
آنجا شبیه جبهه حاج احمد کنار توست
یاری قدیمی از تبار آسمان دارد
ای خوش به حال حاج احمد، میهمان دارد
رفتی که با خیل شهیدان باز برگردی
بهر ظهور این جاده را آمادهتر کردی
حس میکنم روز فرج انگار نزدیک است
یک بار دیگر دیدنت بسیار نزدیک است
با لشکر صاحب زمان برگشتنت زیباست
تو، با نوای کاروان برگشتنت زیباست
ما مرد رزمیم و اگرچه سخت غمگینیم
حاشا که تا روز ظهور از پای بنشینیم
داغ تو بر دلهای ما هرچند جانکاه است
دشمن بداند: انتقام سخت در راه است
جانهای ما گشته است از خونخواهیات لبریز
خونخواهی تو میشود آغاز رستاخیز
آزادگی با لالهها تکثیر خواهد شد
خون تو باران است، بر این دشت حاصلخیز
باید شبیهت زیست چون آزادهها آزاد
باید شبیهت رفت تا مرگی غرورآمیز
محمد شکریفرد:
رسیده فصل شکفتن میان آتش و خون
حدیث عشق شنفتن میان آتش و خون
رسیدهایم به فصلی که تیرباران است
که برگبرگ سفرنامۀ شهیدان است
چه نقشهها که کشیدند خون به پا بکنند
چه سینهها که دریدند خون به پا بکنند
یکییکی به سر خانهها خراب شدند
چقدر درد که بر شانهها خراب شدند
امان تکتکشان را بریدی آخر سر
تویی که داشتهای تاج نوکری بر سر
که نوکری حسین است افتخار شما
و دست حضرت حق است تاجدار شما
سپاه ابرهه در هم شکست، فرمانده!
چنان گذشته که از هم گسست، فرمانده!
به روی سینۀ دشمن گذاشتی پا را
و هر چه خواستی آمد به دست، فرمانده!
تبر به ریشۀ سفیانیان زدی، آری
نمانده است یکی بتپرست، فرمانده!
چه تیرها که حرم را نشانه رفت؛ ولی
به قلب لشگریانت نشست، فرمانده!
تو داغ دیدهای اما دلت نلرزیده
تو صبر زینبیات بیحد است، فرمانده!
غمت مباد که کاشانهها در آتش سوخت
پر پریدن پروانهها در آتش سوخت
به گوش میرسد از دور زوزۀ شیطان
شکسته بر سرشان کاسه کوزۀ شیطان
کسی که سینه سپر ایستاده است تویی
که سر به راه پر از خون نهاده است تویی
همیشه داشتهای ذکر«یا حسین» به لب
در آروزی شهادت، شهادتین به لب
چقدر نام شریفت بلندآوازهست
و تا همیشه روایات فتحتان تازهست
ببین که حربۀ ابلیس بیثمر ماندهست
به خط معجزه بنویس: «بیثمر ماندهست»
به اهتزاز درآمد دوباره بیرق ما
گرفته است جهان را نوای «یا حق» ما
بلرام شکلا:
ای خدا! ایران ما را هیچگه ویران مکن
دردمندان محبت را به غم نالان مکن
هندیان همزاد ایراناند و همخون با عجم
درد را از ما مگیر و هر دو را نالان مکن
فکر سرگردانی ایران و هندند عدهای
بارالها هند و ایران را تو سرگردان مکن
همدل و همسایه و همجنس ما هست این وطن
هند را محزون ز اندوه و غم ایران مکن
دوری از این عاشقان، دلسردی از سوتهدلان
عین عصیان است ما را غرق این عصیان مکن
از سلیمانی نگین این دیوها را دور کن
خاک مولانا و حافظ را پر از دیوان مکن
معصومه صاحبی:
داغ، داغی اگرچه سنگین است
سوختن پای شمع، شیرین است
سروهای شریعه میدانند
ننگ، مرگ سری به بالین است
دست بر دامن توسّل زد
از دل خلق تا خدا پل زد
خفته بودیم، خندۀ خورشید
مشت بر شانۀ تغافل زد
سیل آهی به راه افتاده ست
کدخدا! هان! که آخر جادهست
دست بر تیغ و چشم بر مولا
مرد و زن، پیر و طفل، آمادهست
پای در جاده و رجزخوانیم
موری از لشگر سلیمانیم
هرکه همراه ماست بسم الله
هان! که بغض تمام ایرانیم
میکنیم از فرات را تا نیل
قبرهایی برای اسرائیل
یک ملاقات سادۀ کوتاه
سهمشان با جناب عزرائیل
بشری صاحبی:
گرفتی عاقبت از بزم عشق جام خودت را
شنیدی آخرسر پاسخ سلام خودت را
هزار سورۀ فتح از نگاه تو شده نازل
رساندهای تو به نصرت اگر قیام خودت را
شهادت تو شب جمعه آمده به سراغت
که بیحجاب زیارت کنی امام خودت را
چقدر نغمۀ «احلی من العسل» به لب توست
ببین میان دوانگشت او مقام خودت را
شهید بودی و آخر رسیدهای به شهادت
چه شرح مختصری دادهای مرام خودت را
کسی که اهل زمین نیست خاکیاست چنان تو
نبردهای به زبان هیچگاه نام خودت را
میان باطل و حق فرصت مذاکرهای نیست
نوشتهای تو به سرخی خون پیام خودت را
تو زندهتر شدی از قبل ای حماسۀ خونین
بگیر منتقم! اینبار انتقام خودت را...
حامد صافی:
ای تیر امرداد رها از کف آرش
رویینتن تنهاشده از نسل سیاوش
تا کور شود چشم شغادینۀ تهمت
بر اسب تهمتن بزن و بگذر از آتش
اروندترین روح من ای روح خلیجی
ای گرمی بیواهمه ای شرجی سرکش
خورشید در امواج گهر در گهر تو
قرنیست که پنهان شده چون تیر به ترکش
دست تو در ایثار بسیجیدهتر از ابر
از چشم تو دریا هیجانیست مشوّش
اسفند که باشی نفست رمز بهار است
اینطور گلستان شده آوازۀ آتش
رقص تو چنین بر سر آتش شده یک عمر
الگوی گل اندر گل رندان بلاکش
از چلّۀ جان رستی و سر حدّ بهاری
چون تیر امرداد رها از کف آرش
قاسم صرافان:
1
دل شیران، به تو بخشید، خداوند تو، ای مرد!
کم در این عصر، جهان دید، همانند تو، ای مرد!
بیسبب نیست، علم دست تو دادند، علمدار!
بیسبب نیست، شدی مالک این معرکه، سردار!
تو سلیمانی؛ از انگشتریات، دیو هراسان
قاسمی؛ نذر حسین است تو را، دست و سر و جان
همۀ فکر تو و ذکر تو، ای مرد! شهادت
قبلۀ قلب تو زینب، اثر خون تو غیرت
تو مدافع، تو مسافر، تو فدایی، تو دلاور
تو علمداری و سرداری و دلداری و دلبر
عاشق حضرت سقایی و لب تشنۀ عشقی
بیسبب نیست، که سالار سواران دمشقی
تو به میقات و به میعاد و به دلدار رسیدی
تا که بیدست، به آغوش علمدار رسیدی
ما نمردیم، که سربند تو، بر خاک بیفتد
چشم ناپاک، دمی بر حرمی پاک بیفتد
زندهای در دل من، در دل ما، در دل عالم
هر یک از ماست سلیمانی این خط مقدم
دل شیران، به تو بخشید، خداوند تو، ای مرد!
کم در این عصر، جهان دید، همانند تو، ای مرد!
2
خوش به حال دل بارانی کرمانیها
خاکشان با تو شده قبلۀ ایرانیها
این مزاریست که در عشق نشان خواهد شد
«که زیارتگه رندان جهان خواهد شد»
محمدحسین صفری:
1
نشستهام
در ایستگاهی از خطوط درهمتنیدۀ مترو
در عمقی بسیار از درون زمینی که چندان نمیشناسمش
خیره به رفتوآمد قطارها
آدمها
در اندازههایی غریب
با اندامها و شمایلی عجیب
و سن و سالی که حدس آن آسان نیست
میاندیشم
به تو
و گریهات برای دردهایی که من کشیدهام
به عکسهایی که از تو دیدهام
فیلمهایی که از تو بوده است
و صدایت که آشنا هم نبوده است
میاندیشم
به دیداری که با تو داشتهام
در صفوف بلند جماعتی که اقتدا کردهایم در آن
به امامت مولایمان
مراد همۀ خواستنیهای عزیزمان
سیدی خامنهای.
میاندیشم
به مرزهایی که از آنها گذشتهای
به خاکریزهایی که رفتهای
به کلماتی که گفتهای
جنگهایی که بودهای
و
خودت
که قطار میرسد
سوار میشوم
در تمام چشمهایی که روبروی من نشسته
و یا ایستادهاند
میبینمت
باز با همان شمایلی که دوست میدارمت
همان خندۀ نجیب
و آرامشی مدام
با عطری که یادآورِ تربتی بهشتی است.
آدمها اما در سکوت
چشم بردهاند در ازدحام پیامهایی که هنوز نخواندهاند
و عکسهایی که هنوز ندیدهاند
و آهنگهایی که هنوز نشنیدهاند
و فیلمهایی که تماشایشان نکردهاند
در استحالۀ بیپایان تلفنهایی که قرار بوده است همراهمان بوده باشند
برای آنکه نزدیکتر به هم شویم.
قطار میخزد
درون سیاهچالههایی که به سمتی از نور میروند
و من میپندارم در انبوه پیامهای ناخوانده و نادیده
چند پیام است که از تو گفته
و یا برای تو نوشته است
یا اصلاً از تو و برای تو بوده است.
میبینم و میاندیشم
به آنچه که دوستش نمیدارم
به مغزهای تهیشده از اندیشههای ناب
به قلبهای خالیشده از اخلاق
به چشمهای دور مانده از محراب
به پاهای گریزان از ثواب
به دستهای آلوده بر خمر شراب
میاندیشم
به آنچه که دوستش نمیدارم
به دنیایی که خالی از تو است
از تو که میگویم
از تو که میخوانم
از تو که مینویسم
یعنی سردارانِ در آفتاب نشستهای که میشناسمشان
باکریها
همتها
چمرانها
صیادها
آبشناسان و باقریها
و هزاران هزار شهید گمنامی که هریک شمایلی از تو بودهاند.
قطار میرسد
به ایستگاه آزادی
هنوز در اندیشهای شگرف
در بهتی غریب
در حیرتی عجیب
برای درکی که نداشتهام
از گریهات به وقت عشق
از تنهایی مرسوم یارانی که دل سپردهاند
به فرمانی از جانب مقدست
برای عزمی که پیش گرفتهاند
برای مقاومتی که در پیش بوده است
در بهت و حیرت از
دنیایی که بدون تو هم پیش خواهد رفت
اما چه تلخ
چه رنجور
چه تنها
به خیابان میزنم
آسمان، تاریک است
و هوا
هوای شهری که در آن زیست میکنم
بوی تندِ فریب و خیانت و اختلاس میدهد
بوی ضُخم ناموزونی که از فاضلابهای آن
از آشیان موشهای گرگنمایی که
در رودخانههای آن پناه گرفتهاند
بیرون میزند
و مرا به نفرتی که برایم ناشناخته است
بدل میسازد.
2
پیشتر از واقعه
بسیار پیشتر از واقعه
آمده بودند
مردانی که با پرچمهای زردشان
دل بسته بودهاند
به گنبدی
در آن سوی آسمان
که فیروزهاش
رنگ از فیروزۀ نشسته بر انگشتهای مقدس پر از تسبیحتان میگرفت.
ای سید کرار این زمین
با قند کلام شماست که همهچیز معنا پیدا میکند
حتی فیروز ۀ نشسته بر انگشتهای استخوانی ما
حتی سید منور مقاومت
حتی سرداری که تو بسیار دوستش میداشتهای.
حالا پیشتر از هر واقعهای
به اذن لبخند اهوراییات
رو به جانب قبلهای در سرزمین زیتون و سنگ
دلبستۀ قدسی که در میان دستهایت شکفته است
بیرقی به دست میگیرم
شانهبهشانۀ سیدی که بسیار شبیه توست
روی تمام اقیانوسهای جهان
سوار بر ذوالجناح دلم
به سمتی آشفته از این زمین آغشته به نیرنگ
میتازم
سمتی که در آن قبیلۀ حرمله
ایمان آورده است
به روسیاهی نژادی که از جنس آدم نیست.
معنا پیدا میکنم
به نام شما
در کلامی که به اشارت آسمان
در نگاهتان نشسته است
واقعه در من
و من
غرق در تجلی واقعهای که دیریست
مرا به دستهای روییده در فرات جاری از قلب داغ دیدهات پیوند میزند
پیشتر میروم
بسیار پیشتر از آنچه که باید رفته باشم
با کولهباری که پر شده است
از ترنم بارانی دعای مادرم
از نجوای سحرگاهی برادرانم
و دلتنگی مقدس خواهرانم
از کلام روشن خدایی که در قنوت شبانهتان یافتهام
ای واقعۀ نجیب
با پرچمهای زرد به شما میرسم
با نام هر شهید
در بندبند تمام ندبههایی که در گوش آسمان تصنیف کردهام
به شما رسیدهام
به قبیلهای سبز که خانه در میان ابرها گرفتهاند
با هر نفس
همراه میشوم
با قافلهای که برای من از نصر
از باغهای نشسته در زیتون و اشک
از دیار آتش و آفتاب
از قبلۀ مقاومت و عشق
از تلی معطر به آستان بانویی پر از کرامت و ناز
گلاب و گل آورده است
پیشتر از واقعه
بسیار پیشتر از واقعه ... .
حسن صنوبری:
1
امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است
تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است
تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است
ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است
خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است
تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانیست، وقتی نشاطش بیدوام است
ایران من! این رستم توست، در خونتپیده، رنجدیده
این کشتۀ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است
این یوسف زیبای من بود، که گرگها او را دریدند
هنگامۀ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است
نه وقت اشک و سوگواریست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید اینبار، بر داغ این خون التیام است
ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است
2
آی مردان خدا! یا لثارات الحسین
عاشقان کربلا! یا لثارات الحسین
آی سیلیخوردگان! زندگان و مردگان!
وقت طوفان شد، هلا! یا لثارات الحسین
بغضهای ناتمام! تشنگان انتقام!
گریههای بیصدا! یا لثارات الحسین
مردو زن! خرد و کلان! زمرۀ پیر و جوان!
اهل شهر و روستا! یا لثارات الحسین
ما غریبانیم، آه! ما یتیمانیم، آه!
در هجوم ابتلا، یا لثارات الحسین
در نبرد خیر و شر، کشته شد بار دگر
نور چشم مصطفی، یا لثارات الحسین
باز عباس علی، آن علمدار ولی
دستهایش شد جدا، یا لثارات الحسین
باز هم پورحسن، قاسم گلپیرهن
اربا اربا شد فدا، یا لثارات الحسین
رستم جنگآورم، باز سوی کشورم
آمده خونینردا، یا لثارات الحسین
میر هنگ و ارتشم، پهلوانم، آرشم
تیر و جان کرده رها، یا لثارات الحسین
باز آمد شرزهشیر، آن سیاووش دلیر
از میان شعلهها، یا لثارات الحسین
چند دم از غم زنم؟ چند غمگین دم زنم؟
اینچنین در انزوا، یا لثارات الحسین
وقت پیکار است، هان! داغ سردار است هان!
ای دلیران! الصلا! یا لثارات الحسین!
موسم خونخواهی است، هر که با ما راهی است
یاعلی مرتضی! یا لثارات الحسین!
سیدهمریم طباطبایی:
امام و زادۀ آنان به جای خود اما
کدام مادر، از این پس چو تو تواند زاد؟
همه معلمانِ وطن را دوباره جمع کنید
کدام یک چو تو، تعلیم میتواند داد؟
قسم به تشنگان حقیقت که خفتهاند به خاک
شود ز سرخیِ خون تو، قدس هم آزاد
بخواب قاسمِ دوران، عسل گوارایت
بدان که منجی، ما را نمی بَرَد از یاد
محمدرضا طهماسبی:
1
گرچه شکستهشاخساریم، گرچه ترکخورده اناریم
گرچه ز داغ مهربانان آتشگرفته لالهزاریم
گرچه شبیه آبشاران چون هقهق یکریز باران
یکچند در اندوه یاران چون گریۀ بیاختیاریم
گرچه چو آتش داغداریم، گرچه سیهپوش نگاریم
بر سینه گرچه مینگاریم ما از شهیدان شرمساریم
باشیم آیا یا نباشیم؟ وقتش شده همشانه باشیم
پنهان چرا در خانه باشیم؟ ما تیغ تیز آبداریم
آمادۀ خون و قیامیم از پای تا سر انتقامیم
ما جاننثاران امامیم جنگاوران کارزاریم
این عاشقی گر نیست پس چیست؟ عاشقتر از ما خود بگو کیست؟
در ما نشان خستگی نیست ما عاشقان کهنهکاریم
دنبال اقیانوس گشتیم از سنگ از صخره گذشتیم
دریادلان کوه و دشتیم، باری چو جوی و جویباریم
برگو به ابن سعد و حجاج ما را نمییابید محتاج
چون چون خلیج فارس مواج چون چون دماوند استواریم
ایرانیان بانجابت فرهنگمان عشق و شهادت
ما فرش خوشنقش صلابت با تاروپود اقتداریم
مرد و زن از هر سو رسیدیم ایرانیان روسفیدیم
ما رستم و گردآفریدیم الحق کز این ایل و تباریم
تو عمروعاصی حرف مفتی لات و مناتی و میافتی
اینبار کجبین! راست گفتی، ما انحنای ذوالفقاریم
قاسم سلیمانی منم من، قاسم سلیمانی تویی تو
او ما شد و دنیا بداند پیوسته ما در انتشاریم
2
دوباره مست میناب صبحگاهی شد
دو رکعت از خم جنت زد و الهی شد
چو داد بوسه به دستان حضرت خورشید
از آن دقیقه دگر دشمن سیاهی شد
برای آنکه گذارد سری به دامن نور
شبانه همره ماه و ستاره راهی شد
برای آنکه بمیرند در رکاب علی
شبیه جمله رفیقان خود سپاهی شد
برای گوش سپردن به نالههای ولی
رسید و همسفر کفتران چاهی شد
نگشته ذرهای از اعتبار مالک کم
وگر به حکم معاویه دادگاهی شد
پس از شهادت سردار کاظمی میگفت
رفیق! نوبت من بود اشتباهی شد!
کسی به گوش وی آهسته این بشارت داد
تو پیش از آنکه بمیری شهید خواهی شد
فاطمه عارفنژاد:
1
درود حضرت عالیمقام! فرمانده!
سلام تازهشهیدا! سلام فرمانده!
چقدر زخم نبودت عمیق و جانفرساست
کجاست داغ تو را التیام فرمانده؟
خوشا به حال دل پارهپارهات که رسید
به وصل دوست _علیه السلام_ فرمانده
تو صبح شبشکنی کی غروب خواهی کرد؟
شب است و غرق خیالات خام فرمانده
کجا شعاع شهادت به خون کشیده شود؟
کی آفتاب شود قتل عام فرمانده؟
بتاب از افق انتقام بر عالم
که خواب خوش به حرامی حرام فرمانده
از آنطرف که تویی رمز حملهای دیگر
از اینطرف همگی احترام فرمانده
قسم به خون تو که ذوالفقار ما امروز
برون کشیده شده از نیام فرمانده
ببین که ما همه پا در رکاب خون توییم
سپاهیان پیادهنظام فرمانده
بیا دوباره که فرماندهی کنی یارا
بخوان بخوان رجز انتقام فرمانده
شهید زندۀ قوم مقاومت بودی
شهادتت شده حسن ختام فرمانده
تویی تمامترین آرزوی هر شاعر
و من همین غزل ناتمام فرمانده
2
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
رود جاری از ستیغ کوههای گریهخیز
مقصدش دریاست، بسم الله الرحمن الرحیم
البلاء للولا... این داغ، داغی ساده نیست
جنس غم اعلاست بسم الله الرحمن الرحیم
خون نمیخوابد، به آیات سحرخیزش قسم
خط خون خواناست: بسم الله الرحمن الرحیم
خطبۀ شمشیرها را تیزتر باید نوشت
ظهر عاشوراست! بسم الله الرحمن الرحیم
سینهزنها علقمهست اینجا! علمداری کنید
روضۀ سقاست، بسم الله الرحمن الرحیم
دست او بر خاک افتادهست و با این حال باز
پرچمش بالاست بسم الله الرحمن الرحیم
شهرتش از قلههای شرق تا اعماق غرب...
او جهانآراست، بسم الله الرحمن الرحیم
مثل چشمانش که در دلها نفوذی ژرف داشت
خون او گیراست بسم الله الرحمن الرحیم
انتقام سخت باغ از قاتلان سروها
بی اگر اماست بسم الله الرحمن الرحیم
حکم از فرماندهی ماه در شب آمده
لازم الاجراست، بسم الله الرحمن الرحیم
باشد! امشب اشک و امشب داغ، اما انتقام
مطلع فرداست، بسم الله الرحمن الرحیم
ابرهای انقلابی! کینههاتان بیش باد!
بغض، طوفانزاست، بسم الله الرحمن الرحیم
صبح نزدیک است آری در شبیخون شفق
حمله برقآساست، بسم الله الرحمن الرحیم
وعدهگاه ما و ارواح شهیدان بعد از این
مسجد الاقصاست بسم الله الرحمن الرحیم
محمدمهدی عبداللهی:
1
دریا سلام، یاد تو از دل نمیرود
کشتى به خون نشسته به ساحل نمیرود
باید کبوتران حرم، نوحه سر کنند
اندوه بىکران تو از دل نمیرود
اى محمل تمام غزلهای عاشقى!
این ناقه در مسیر تو در گل نمیرود
در دجله جنون تو، مأوا گرفته است
دیگر فرات سمت مقابل نمیرود
ای آن که بربلند تماشا نشستهای
این دور، یک نفس سوی باطل نمیرود
در ملک بى نظیر سلیمان، به وقت شام
جز مرد عشق، سوى مقاتل نمىرود
سردار عشق، شوق شهادت مبارکت
آن کس که نیست عارف واصل، نمیرود!
برعرش واشده است تمام دریچهها
جز راه عشق، راه به منزل نمیرود
2
از فتنۀ پاییز در این باغ، پیام است
این حادثۀ سرخ سرآغاز قیام است
سبز است قیامى که در این چلۀ عزت
در معرکهها سرخ ولى گامبهگام است
هرچند که تلخ است به دل داغ شهیدان
در فصل شهادت فقط ایام به کام است
این نهضت امّید چهلساله شد امروز
در سایۀ خورشید، پر از شور مدام است
سرخیم در این باغ پر از خون سپیدار
هستیم بر آن عهد که در جان کلام است
بىشبهه عدو نقشه کشیدهست چهل سال
دوران بزن درّوِشان نیز تمام است
غم نیست که سردار سلیمانىِ ما رفت
زیرا که علمدار، نگاهش سوى شام است
خونخواه شهیدان سفر کرده مىآید
مىآید از آن دور، یقین حسن ختام است
الهام عظیمی:
وعدهگاه تو سرزمین عراق، وعدهگاه تو کربلا بودهست
از ازل قرعهات به نام حسین، خون جوشندۀ خدا، بودهست
اسم تو اسم حضرت قاسم، رسم تو رسم حضرت عباس
ذکر «احلی من العسل» سردار با لبان تو آشنا بودهست
زندهتر میشوی و میدانم مرگ در تو اثر نخواهد کرد
دشمنت از کجا بداند این تازه آغاز ماجرا بودهست؟
گوش کن؛ این کلام قرآن است: شهدا زندهاند و میمانند
با شما زنده میشویم از نو، این ندای امام ما بودهست
اشک ما را امان نمیدهد و دل دشمن عجیب شاد شده
مرگ بر دشمنی که نامش هم مثل ابلیس ناسزا بودهست
نه «فضاعف علیهماللعن» نه «عذاب الالیم» کافی نیست
دشمنت انتخاب سختی کرد، انتخابی که بر خطا بودهست
چادر زینب است روی سرم زیر این خیمه زندگی یعنی:
کربلا لحظهلحظه در سر ماست آن قراری کزابتدا بودهست...
فاطمه غلامی:
باران خبر از معرکۀ عشق رسانده
عطر نفسی را به دل شهر کشانده
لبخند سلیمانی و پرواز بلندش
خواب از سر هر کرکس نامرد پرانده
یک لاله اگر پر پر اگر غرقه به خون شد
صد غنچه به جایش به تن خاک نشانده
خشم است که در مشت گره کرده نشسته
بغض است که در سینۀ ما ریشه دوانده
این بانگ رجزخوانی بیدار دلان است
چیزی به فروریختن ظلم نمانده
رضا قاسمی:
باز، از معرکه سربند شهید آوردند
سرمان بند عزا بود، امید آوردند
باد، از کربوبلا تربت اعلا آورد
قبله همراه خودش قبلهنما را آورد
سر به راهش بسپارید، که سردار آمد
بین آغوش علمدار، علمدار آمد
تا حرم فاصلهای نیست، مجاور شدهایم
شده تابوت ضریح و همه زائر شدهایم
چشممان خیره به انگشت امام روضهست
عکس انگشتر سردار، تمام روضهست
این چه عطریست، که پیچیده میان کفن است؟
عطر تربت به مشام آمده؛ بوی وطن است
گرچه تابوت علمدار، کمر میشکند
دست بر سر زدۀ ماست، که سر میشکند
داغداریم، ولی مرد نبردیم هنوز
کشته دادیم، ولی جنگ نکردیم هنوز !
رجز آخرمان اول بسمالله است
به معاویّه بگویید، علی در راه است
حرف کافیست، که گوش شنوا در ما نیست
به معاویّه بگویید، علی تنها نیست
گوشمان پر شده از حرف، نترسان ما را
بهمنیم؛ اینقدر از برف، نترسان ما را
صخرهایم؛ از غضب سنگ، نترسان ما را
مرد جنگیم؛ پس از جنگ، نترسان ما را
لشکر ابرهه! از خشم ابابیل بترس
آی، فرعون زمان! از نفس نیل بترس
بشنوید از طرف لشکر ایرانیها
انتقام است فقط حرف سلیمانیها
علیرضا قزوه:
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
درد بی دردی به جان عدهای افتاده است
داد از این بیدادها، فریاد از این بیدردها
روی تخت خویش لم دادند و فرمان میدهند
مرد را، نامرد را، بشناس در ناوردها
بین مردم نرده میکارند نامردان دهر
مرد بود آن کس که سر را باخت در این نردها
کیستی بر صخرۀ ستوار تهمت میزنی!
ریز میبینم تو را ای ریزتر از گردها
تیر آرش این زمان در دست حاجیزادههاست
درد مجنون را بپرس از ما بیابانگردها
کاش دور از فتنۀ تکراری تکرارها
روزی مردان نیفتد دست این نامردها
دوستان حاج قاسم سرخرویند و سپید
سبزتر خواهند شد از تهمت توزردها
ریحانه کاردانی:
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
ملکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
دلهای ما ملک او شد، جانهای ما سرزمینش
این سرزمین بهار است، اینجا زمستان ندارد
ما التیام از که جوییم؟ ما از که مرهم بخواهیم؟
جز روضۀ فاطمیه، این درد درمان ندارد
ای اکبر ارباً ارباً! ای دست عباسگونه!
حزنی که در رفتن توست، صد بیت الاحزان ندارد
صدها سلیمانی اینجا، میجوشد از خون پاکت
دشمن چرا فکر کردهست خون تو تاوان ندارد؟
ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشانهای دردیم
ایمن نباشد ازین خشم، هرکس که ایمان ندارد
خون ابوالمهدی امروز آمیخت با خون سردار
یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ندارد
غلامرضا کافی:
مرحبا سپاهیمرد شرزهشیر کرمانی
داو برد دیو اوژن قاسم سلیمانی
ای جبال بارز را خود نمونهای بارز
در خروش رودارود با شکوه و طغیانی
حبذا یل ناوردای حماسه طوفان مرد
از تو میشود آرام این کران طوفانی
جنگ اگر که خون افشان، دست از آن نمیشویی
خصم اگر چه رویین تن، روی از آن نگردانی
تیغ مالک اشتر، زهد مالک دینار
اول صف پیکار، آخر مسلمانی!
ای دل مسلمانان، در پناه نامت گرم
خاطر بداندیشان، از تو در پریشانی
هار اگر سگ داعش بر جگر نهی داغش
فیل فحل تکفیری گردنش بپیچانی
تا تویی در این میدان، سرشکسته اسراییل
در امان بود جولان تا تو گرم جولانی
گرز و برز و بازو نیست گوهر مصاف امروز
عصر، عصر تدبیر است، آنچنان که میدانی
خدعه میکنی با خصم در ذکاوتی پیدا
عجز دشمنان اینجاست: نقشههای پنهانی
حرز جانت از حافظ مصرعی بلند آمد:
در پناه یک اسم است، خاتم سلیمانی
محسن کاویانی:
جای دمشق این بار سمت عشق عازم شد
اسمش که قاسم بود جسمش نیز قاسم شد
در پیکرش دیدم گریز روضهخوانها را
هم روضۀ قطع الیمین هم ارباً اربا را
افتاده روی خاک دستی پاک و نورانی
انگشتری با خاتم سرخ سلیمانی
حالا همه لابیگری را خوب فهمیدیم
تضمین امضای کری را خوب فهمیدیم
عباسها را میکشی ای شمر خودکامه
زیرا که بیزارند آنها از اماننامه
عباس ما رو کرد دست منحرفها را
دیدیم آخر برکت اف ای تی افها را
ای دشمن خونخوار بنشین و تماشا کن
هنگام رزم ماست گورت را مهیا کن
ای آنکه با تو پر شده میقات بعضیها
ای کدخدا و قبلۀ حاجات بعضیها
هرچند در داخل تو با یک عده همدستی
لعنت به آنها! بعداز این با ما طرف هستی
این خاک رهبر دارد و خاکی پراز رهروست
آری دگر پایان دوران بزن در روست
ای کشور محبوب آقازادههای ما
چیزی نمانده که بیفتی تو به پای ما
دیدی چگونه باختی حالا قمارت را
سردار ما با رفتن خود ساخت کارت را
ما را تو با این کار خود بیدارتر کردی
سردار ما را شک نکن سردارتر کردی
در هر نبردی او به نامردان فشار آورد
با رفتنش هم نیز پیروزی به بار آورد
او کاوه بود و رفت بالاتر درفش او
حتی سرت ارزش ندارد قدر کفش او
با مرگ هم دیگر در این طوفان نمیمیریم
چیزی نمانده! انتقامی سخت میگیریم
ما اهل صلح و منطقیم از جنگ بیزاریم
اما از این پس با تو قاسمکشتگی داریم
چیزی نمانده تا که برخیزیم سوی تو
همرنگ مویت میشود از ترس روی تو
چیزی نمانده تا بفهمی آه یعنی چه
در صفحههامان ذکر بسم الله یعنی چه
چیزی نمانده تا ببینی با پریشانی
در پایتخت خود اتوبان سلیمانی
موشک به خاکت میخورد از چند ناحیه
کاخ سفیدت میشود فردا حسینیه
ما با تو میجنگیم تا وقتی نفس داریم
ما پشتمان عمریست طوفان طبس داریم
دنیای بیسردارمان هرچند تاریک است
فردای روشن میرسد، خورشید نزدیک است
مریم کرباسی:
چشمی اگر خفتهست، چشمی هم به در مانده
میدانی آیا چند ساعت تا سحر مانده؟
تا صبح، شبهای فراق یار، طولانیست
هر چند میدانی زمانی مختصر مانده
این جمعه باید زودتر بیدار شد از خواب
این جمعه خورشید از طلوع صبح درمانده
آن انتظار بیقرار جمعهها، افسوس
این جمعه در تقویم، مفقودالاثر مانده
تاریکی شب رفته اما روز پیدا نیست
اخبارگو این بار در شرح خبر مانده
گویا همان مردی که دائم در سفر بوده
قصد شهادت کرده دیشب، در سفر مانده
در کلّ دنیا حاج قاسم یک نفر بوده
از جنس قاسمها ولی صدها نفر مانده
سردار دلها! از نظرهامان اگر رفتی
یادت ولی بی هیچ امّا و اگر مانده
باید بگویم تسلیت ایران مشکی پوش
تو روسپیدی همچنان، تبریک! فرمانده!
2
مانند روز روشن و چون صبح صادق است
مردی که سالهاست بیاندازه عاشق است
این مرد سالهاست به ما درس عشق را
بی حدّ و مرز داده و بسیار حاذق است
اخبار، شاهد است که هر روز، روز اوست
تقویم جنگ، یکسره با او مطابق است
آرام، ساعتی ننشستهست و باز هم
آرامبخش ثانیهها و دقایق است
فرماندهای که عشق اسیرش کند فقط
درمانده نیست هرگز و اینقدر لایق است
اصلاً نیاز نیست به توصیف شاعران
او بی ردیف و قافیه، یک شعر ناطق است
او را «شهید زنده» اگر نام دادهاند
یعنی که بازماندۀ نسل شقایق است
سعیده کرمانی: (تقدیم به زینب سلیمانی، دختر سردار)
توی تیترای روز میخونم
که بدونم چطوره احوالت
چهجوری پر میگیری این روزا
که پر از زخمه رو پر و بالت
چه خوبه که بهت میگن زینب
چقدر شکل اسمته کارات
چقدر خوب خطبه میخونی
چقدر زینتی برا بابات
هرجایی پرچمی نیفتاده
دختری داره خطبه میخونه
نوحه کن تا بگی که با دشمن
حرفی هم باشه توی میدونه
دختر سرفراز فاتح شام
بغض تو تار کرده چشمامو
گریه کن که یه روز با گریه
فتح کرده یه دختری شامو
حق همینه که دختر سردار
جامۀ ذلتو نمیپوشه
گریه کن روی شونههام خواهر
که از اشکات حماسه میجوشه
منطق قاسمه که کرببلا
ردپایی رو از پدر داره
یکی مثل جهاد بعد عماد
یکی مثل تو بعد سرداره
کربلا گفتم و دلم خون شد
کربلا گفتم و دلم وا شد
خون تازه توی دلم جوشید
راه تازه برام پیدا شد
کوروش کشمیری:
این طرف قاسم سلیمانی، آن طرف قاسم سلیمانی
خطبهخط شعر، موجموج شعور، صفبهصف قاسم سلیمانی
عزمها جزم و چشمها بیدار، تا رسیدن به حضرت دلدار
به تجلی است از در و دیوار؛ هر طرف قاسم سلیمانی
خواب ماندیم و باز طوفان بود، نیمهشب بود و ماه حیران بود
از تفنگی که دست شیطان بود و هدف قاسم سلیمانی
آخرین دستخط او باقیست آرزویی که زود اجابت شد
و شهیدی که پر کشید به عرش جانبهکف قاسم سلیمانی
در خروشند باز پیر و جوان مرد و زن نوحهخوان و مویهکنان
یک صدا در مسیر کربوبلا تا نجف قاسم سلیمانی
قم و اهواز و مشهد و تهران، و چه بیتاب مردم کرمان
همه ماتم گرفته، در این بین پر شعف قاسم سلیمانی
مثل دست بریدۀ عباس مشت تاریخ را گشود این دست
«دستش آری حکایتی دارد» الاسف قاسم سلیمانی
مظهر افتخار ایرانست نام او تا همیشه جاویدان
«همت»ش گوهری است در «دوران» چون صدف قاسم سلیمانی
ماه و خورشید و آسمان و زمین شعرباران شدند و میبارند
در هوای فراق سردار باشرف قاسم سلیمانی
سیدمحمدرضا لاهیجی:
1
لهوفی مینویسد در دلم انا فتحنایت
و من پیگیر درک نقطۀ فتحالمبینهایت
و مثل زائری دنبال ردّپای دیروزت
توسل میکنم بر خون خوشرنگ سراپایت
ورای حدّ تقریر است اگر قدر نگاه تو
وکالت میدهی تا که بنوشم چشم گیرایت؟
شبی را گم کنم در خرمن موی سپید تو
و یاسین خوانم از منظومۀ اذکار و نجوایت
به بسم الله الرّحمن الرّحیم اوّل صبحت
ندارد شمس و اضحایی کمال روح تنهایت
به حمد و قل هوالله و به سورهسورۀ قرآن
پر طاووس میریزد از این پرواز زیبایت
سلیمانی، سلیمانی! سلیمانی، سلیمانی!
چه میداند، چه میفهمد کسی تقدیر والایت
اگر بودی در این دنیای نامیمون نامردی
به دستور خدا بود و برای درک تقوایت
2
دوباره دفتر شعر و غزلغزل غم تو
گرفته دست قلم را نگین خاتم تو
نشستهام به سرودن، نشستهام به عزا
کنار سنگ مزار و فراق کمکم تو
نرفته رفته جنونم پی شکار بلا
به قلب حادثه دیدم دل مصمم تو
به کربلا، و به کرمان، به هر زمان و مکان
عجم، عرب، که ندارد غم مسلّم تو
خدا کند که بیایی، خدا کند نروی
شکسته پشت دعا را جواب محکم تو
منم، منم، من حقی که دائمالعشقم
منم غلام حسین و شفی مبرم تو
فدای چشم پر آب و گلاب چشم شما
فدای رخت سیاه و همه محرم تو
الا سپهبد عشق و الا امیر کبیر
فدای جنس دوچشم و نگاه خرم تو
قسم به مشهد شمس و قسم به اشهد ماه
یتیم لیل و نهارم، مرید هر دم تو
قسم به قاسم قسم و قسم به حرمت قسم
بهشت آمده اینک به خیر مقدم تو
حامد محقق:
چشمه بود، دریا شد
آنچنان که زیبا شد
گریه کردم و اشکم
قطرهای ز دریا شد
روزگارش از امروز
تا تمام فردا شد
صبح زود پر پر شد
صبح زود رؤیا شد
تا که این خبر آمد
سینهام چو صحرا شد
صبح جمعه بود و او
صبح جمعه شیدا شد
قاسم سلیمانی
گوئیا مسیحا شد
معصومه مرادی:
پوتین جنگم را
امروز میپوشم
چون چشمۀ خورشید
پیوسته میجوشم
سربند یا زهرا
دور سرم دارم
بر قلب نامردان
چون تیر میبارم
مثل سحرگاهان
بر شام میتازم
در جنگ با دشمن
هرگز نمیبازم
«هل من مبارز»گو
درحال پیکارم
فرزند ایرانم
سرباز سردارم
علیمحمد مؤدب:
تو از فریادها، شمشیرهای صبح پیکاری
که در شبهای دهشت تا سحر با ماه بیداری
تو دهقانزاده از فضل پدر مهریست در جانت
که میروید حیات از خاک، هر جا پای بگذاری
دم روح خدا آنسان وجودت را مسیحا کرد
که بالیدند بر دستت کبوترهای بسیاری
چه خوش رم میکند از پیش چشمت لشکر پیلان
ابابیل است و سجیل است هر سنگی که برداری
دلت را سربهزیریها، سرت را سربلندیهاست
خوش آن معنا که بخشیدهست چشمانت به سرداری
ز ما در گریههای نیمهشب یاد آور ای همدرد
تو از شمشیرها، لبخندهای صبح دیداری
***
ای مرد ای حماسه خداحافظ
از این نبرد خسته نباشی مرد
آه ای پناه و ماه خداحافظ
از ما تو دلشکسته نباشی مرد
زآن دم که بر زمین شهادت ریخت
هر قطره خون پاک تو دریایی ست
شوری است در زمانه ز خون تو
این کربلای آخر تنهاییست
سجیلهای زلزله در راهند
ای پیلها و ابرههها هشدار
آتشفشان خشم خدا ماییم
در هر کجا به فرق شما این بار
ای مرد ای حماسه خداحافظ
از این نبرد خسته نباشی مرد
آه ای پناه و ماه خداحافظ
از ما تو دلشکسته نباشی مرد!
این رود میدود همه سوی خاک
اینک بهار رویش رؤیاهاست
انگشتر عقیق شهید ما
امضای حکم مرگ بر آمریکاست
سیدابوالفضل مبارز:
کجا در حسرت یک لقمۀ نان گریه میکردیم
اگر مانند تو یک عمر پنهان گریه میکردیم
اگر مانند تو بر روی خاک سرد تنهایی
به شوق گرمی دست شهیدان گریه میکردیم
به خود برگشته بودیم از دروغ زندگی کردن
به خود برگشته و در سوگ انسان گریه میکردیم
به خود برگشته بودیم عشق میچرخید سرگردان
و ما بیهوده تنها دور میدان گریه میکردیم
کدامین جاده شأنش هست همنام شما باشد؟
خیابان در خیابان در خیابان گریه میکردیم
کدامین روضه را بر شانههای کربلا خواندی
که ما چشمانتظاران در خراسان گریه میکردیم
عجب انگشتری گم کردهای ای عشق حق داری
که ما از شوق آن، در حسرت آن گریه میکردیم
عجب انگشتری گم کردهای ما هم اگر بودیم
برای لحظهای جای سلیمان گریه میکردیم
کجا رفتی کجا انگشتر ملک سلیمانی
چه میشد با شما در سوگ باران گریه میکردیم
چه میشد فاطمیه با شما یک بار دیگر هم
برای کودکی سر در گریبان گریه میکردیم
برایت روضه میخوانم همینجا هرچه بادا باد
زنی در کوچه پیش چشم فرزندش زمین افتاد
برایت با دلی خون با صدایی خسته میخوانم
برایت از علی از دستهای بسته میخوانم
غمم را در دل این روضۀ آخر تماشا کن
مرا در بین این جمعیت دلداده پیدا کن
به خاطر میسپاری این من افتاده از پا را
من مشغول فریاد و من محو تماشا را
رفیقت نیستم در حق من اما رفاقت کن
مرا در پیشگاه حضرت زهرا شفاعت کن
اگرچه در دل هر واژه از این شعر صد آه است
کسی میگفت قطعاً انتقامی سخت در راه است
محمدعلی مجاهدی:
در کوچ پرستوها در همهمه گل میکرد
در شور قناریها با زمزمه گل میکرد
در دامن دلتنگی بی واهمه گل میکرد
در حنجره سرخش یا فاطمه گل میکرد
چون عطر نجیب یاس در پنجرهها جاری است
با نعره یا عباس در حنجرهها جاری است
گلبانگ اذان او از ماذنه میرویید
مانند گل خورشید از روزنه میرویید
با تنتنه گل میکرد با هیمنه میرویید
در میسره میجوشید در میمنه میرویید
مردی که نبردی سخت با ما و منیها داشت
پیکار اهورایی با اهرمنیها داشت
موسیقی چشم او با قافیه میجوشید
آهنگ مناجاتش در ادعیه میجوشید
با زمزمه میرویید با مرثیه میجوشید
آن مرد که خون او در بادیه میجوشید
گلهای شقایق را آتش زده داغ او
داغی که فروزان خواست این کوره چراغ او
مردی که تبار او از ایل تبر بوده است
یک عمر خلیل آسا همزاد خطر بوده است
قد قامت تکبیرش هنگام اثر بوده است
در حنجر فریادش طوفان شرر بوده است
مردی که پای زر زنجیر زدن داند
شیری که به روی زور شمشیر زدن داند
حسنا محمدزاده:
در دل نامردمیها مرد بودن دیدنیست
با زمین و آسمان همدرد بودن دیدنیست
سینهای سد میشود تا سیلبند غم شود
میرود چشم امید عالم و آدم شود
میرود تا پرچم ایمان نیفتد بر زمین
برگبرگ زخمی قرآن نیفتد بر زمین
ایستادن را برایم کوه، هجّی کرده است
تیغ بودن را یلی نستوه، هجّی کردهاست
در تبار ما به جنگ باد رفتن تازه نیست
درس تاریخ است؛ تاریخی که بیشیرازه نیست
با توام ای شانۀ با مارها آراسته!
از دل هر قطرۀ خون کاوهای برخاسته
فکر کردی مرگ رستم ضربۀ پایانی است؟!
در رگ مردان اینجا شاهنامهخوانی است
شاهنامهخوانی است و گرمی شور و جنون
میخروشد، در رگ غیرت نخشکیدهست خون
بیوطن، جان هم نباشد؛ عاشقی در خوی ماست
نبض ایمان است آن تیری که در برنوی ماست
بر زمین افتاده حتی، روشنایی در شباند
دستهایی که نگهبان حریم زینباند
این عقیق سرخ از انگشتر دنیا سر است
در رکاب آسمان قطعاً سلیمانیتر است
جاری بیانتها! دریا مبارک باشدت
خندۀ نورانی زهرا مبارک باشدت
شعر من آمیزۀ دلتنگی و فریاد بود
در هوای وصل تو ذکر مبارکباد بود
نغمه مستشار نظامی:
1
این داغ خروش غم دیرینه ماست
داغیست که جاودانه در سینۀ ماست
تا چشم به راه حضرت موعود است
سردار سپاه قدس آیینۀ ماست
2
ندیدم هیچ سرداری به سرداریّ سردارت
که بیسر، سر فرود آورده باشد پیش دستارت
سرت تاج سر سردارهای بیسر عاشق
چه طوفانهاست در آرامش چشمان بیدارت
هزاران سال را طی کردهای با پای سر اما
هزاران سال دیگر همچنان گرم است بازارت
غریبی، تشنگی، زخم گلو، بازوی نیلی، سر
سراسر پاسدارانند و سربازان دیندارت
نمیترسند از مرگی که رنگ زندگی دارد
چه شیرین است وقت دادن جان، شوق دیدارت
عطش شرط نخستین است در سودای سربازی
که با سربند «یاعباس» میآید علمدارت
دل و جان جهان جان میدهد با دیدن رویت
جهان افتاده در پای کمانداران ابرویت
راضیه مظفری:
سنگی رسید از آسمان، ناگاه خون شد سینهای
یک آن شکست آیینهای، آیینهای، آیینهای
دستت برید و غرق در خون، ارباً ارباً شد تنت
تاریخ ما دارد خبر از کینۀ دیرینهای
دیگر بخواب آری پس از عمری تلاش و خستگی
بر جایجای روح تو پیداست جای پینهای
در قدس روزی بیگمان، پر میشود صوت اذان
تا انتقامی ناگهان، زندهست در ما کینهای
آدینهای رفتی سفر، یک روز میآید خبر
برگشتهای با یک نفر، برگشتهای آدینهای...
علی معلم:
رایت شوکت مسلمانی
سیف دین قاسم سلیمانی
قاصم کفر و سیف اسلامی
رسته جان از خودی و خودکامی
ای پسافکند قرنها عظمت
دشمنت خاک باد در قدمت
خه بنام ایزد حاج قاسم گرد
پهلو، پارسی و خوزی و کرد
یادگار شجاعت چمران
شاهد حصر و بدر و حاج عمران
ببر اروند و شیر خرمشهر
از دفاع و جهاد و جنگت بهر
ای سپهدار پور ایرانی
خاشه دیده انیرانی
سیف دینی تو و صلاحالدین
از در فتحی و فلاحالدین
ای امیر سپاه و فرمانده
خصمت از صولت تو درمانده
مرزبان سواد آئش باش
تر تراش درخت داعش باش
ای دلت پاسدار شرزه باغ
تر درو کن گیاه هرزه باغ
تا مبادا کشن شود روزی
تلو پور پشن شود روزی
به مهل کٌنده گچف گردد
دشمن مشهد و نجف گردد
کاش با توبه پاکدین به فقم
باز خیزد به قصد عزت قم
تا به دیدار مهدی موعود
شیعه مرتضا بسوزد عود
کار دین از خدم به کام شود
حجت مصطفا تمام شود
تا در آید عیان ز در آقا
در قدومش فغان شود غوغا
خان شود مست اسم اعظم او
جان عالم فدای مقدم او»
هادی ملکپور:
هر چند که غرق شعف و لبخندی
زخمی بزنی به ما به هر ترفندی
با کشتن حاج قاسم و یارانش
تردید نکن که گور خود را کندی
محمدحسین ملکیان:
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
میرود تابوت روی دست مردم، چشم وا کن
تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ببینی
پاشو از پای قمارت! روی دور باخت هستی
پاشو! باید آخرین اخبار تهران را ببینی
گوش کن! این بار حرف از مرگ شیطان بزرگ است
رو به خود آیینهای بگذار شیطان را ببینی
خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که باید
باز هم کابوس موشکهای ایران را ببینی
رازها در ذکر بسم الله الرحمن الرحیم است
وعدهها داده خدا، باید که قرآن را ببینی
قول دادیم انتقامی سخت میگیریم، بنشین
تا که فرق قول کافر با مسلمان را ببینی
فرهاد موحدی:
نیست بر روی دلم داغی از این سنگینتر
کرده پیشانی ما را غم تو پرچینتر
مالک اشتر ما بودی و رفتی سردار
در غمت هست ز ما سیدعلی غمگینتر
ای به قربان تو و صاحب نامت، قاسم
بودهای مرگ برایت ز عسل شیرینتر
خون تو برده سرم را به خدا بالاتر
میکشد دشمن ما را به خدا پایینتر
قاتلت موش کثیفی است که میمیرد زود
میکند مردم ما غم تو را شاهینتر
علی موسوی گرمارودی:
چنین بود که به هر دیده در تو مینگرم
تو صعب و سخت و بلندی
چو صحرای سترگ
ستبر و صیقلی و صاف و ساده و نستوه
به زیر شانه گرفته همه جلالت کوه
ستاده بر زیر کوهسار
چنین بود که به هر دیده بر تو مینگرم
تویی زلالتر از چشمههای اندیشه درون دامنه دره نهان خیالم
تویی چو خواب کبوتر به بادگیر غروب٫ هزار مرتبه نازک
هزار بار صمیم
پرندهگونهتر از پرنیان مهتابی
تو چون آبی
امیر عرصه دلهای سلیمانی
هم از خیال فراسوتری به نرمی وهم
هم از خروش فراتر به استواری کوه
کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است
درون شهر یکی گفت رستم آمده است
و دیگران همه گفتند آری آمده است
و نیز همره او چند و چند مرد دگر
زریر و نوذر و گیو و کاوه آهنگر و کاوههای دگر
و پور سام و نریمان و همرهان اکنون دوباره زنده شدند
ز جنگ اهرمن آن زمانه فرسودند
به جنگ اهرمن این زمانه آمدهاند
نفیسهسادات موسوی:
دستشان باز شد آلوده به خون جانیها
بیدوام است ولی خنده شیطانیها
کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک سلیمانیها
جای هر قطره خون صد گل از این باغ شکفت
کی جهان دیده از اینگونه فراوانیها؟
آرزو داشت به یاران شهیدش برسد
رفت پیوست به حاج احمد و تهرانیها
شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ
کم مباد از سرشان سایه نادانیها
برسانید به آنها که پشیمان نشوند
ثمری نیست در این دست پشیمانیها
غیرت است این که همه پیر و جوان میبندند
گره بر چکمه و سربند به پیشانیها
انتقامش به خدا از حججی سختتر است
وای از مشت گرهکرده ایرانیها
راهی قدس شده لشکر آزادی قدس
این خبر را برسانید به سفیانیها
عزیز مهدی (شاعر هندوستانی):
به بالی، بلبلان بالاتر از افلاک بالیدند
قناریهای شیدا تا به قاف عشق کوچیدند
صد و ده سار سرمست از سپیداران سفر کردند
سپیده سر زد و با صبح پیوستند و خندیدند
کبوترهای کوکوخوان، به هر کوی و به هر کوچه
به یاد یار خواندند و نشان شوق پرسیدند
خوشا حال پرستوها و هدهدها و تیهوها
خوشا چرخ چکاوکها که چرخیدند و گل چیدند
خوشا کبکان و گنجشکان و طوطیها و قمریها
که شهبازی شدند و... در پر قوها نگنجیدند
نشاید حاصل عمرم کم از عمر حواصیلان
که از ساحل سفر کردند و اقیانوس نوشیدند
هلا اینان، هلا اینان، عقابان اند و شاهینان
اگر در زندگی خیریست، اینان خوب فهمیدند
شهیدان شاهد اعجاز آغازند و پروازند
«پرندهتر ز مرغان هوایی»، این صنادیدند
شهیدان، در پی سیمرغ، سی مرغاند و سی جزءاند
که خود را جمله در آیینۀ آیات او دیدند
شهیدان در پی «هل من معین»، لبّیک خون گفتند
شهیدان ایزد قرآن ناطق را پرستیدند
دلم خون است از دیوان، در این ملک سلیمانی
چه قاسمها که در این کربلا بر خاک غلتیدند
دلم آتش گرفت از داغ این ققنوس، یا قدّوس!
اگرچه قهرمانان سیاوشوار، جاویدند
یزیدان معاصر را بگو این خون نمیخوابد
بگو تا شرک باقی هست، سرها وقف توحیدند
احمد میراحسان:
چیزهاییست که نکشتنیست
زخم نمیخورد
پژمرده نمیشود
پایان نمیگیرد
نمیمیرد
چیزهایی مثل نور،
مثل آسمان
هرآنچه که فناء فی الله میشود
فی الله میشود
میشود وجه الله
و میشود
باقی
و نکشتنی
***
نه مثل، عین آسمانی تو حالا
بر اریکۀ سلیمانی
آسمانی آبی آبی
و آسمانی دیگر
که میتابی
بر تاریکی راه ای ما
میتابی بر تاریکی ما
***
کنون شاهدی و قهقهۀ مستانه میزنی که
خدا دشمنانش را از احمقها
و ظلمات آفریده
ورنه چگونه کسی خصمش را خود با کشتن نکشتنی کند
بدل کند به روح
به روح که میگسترد
که میتابد
که ماندنیست
که میدود در رگان جهان
جاری در قلوب ما
مارا ملهم میکند
ما را برمیانگیزد
به مقاومت در راه آزادی
به محاصرۀ ظلم، ظلمات
بیچارهتان
میکند پاره، پاره
پراکنده
نابودتان
شما را که تاریکی بودید
و الیوت گواه است که:
به تاریکی، تاریکی، تاریکی
میروید
***
خدا خونخواه توست
حاج قاسم
خون تو هدر نمیشود
حالا به آسمان میرود
و بر راه تاریک ما میتابد
فرماندۀ آسمانی ما
هالۀ ماه غائب شب یلدا (عج)
زهرا میریان کرمی:
1
تکلیف ما امروز سنگین است سردار
با رفتنت تکلیف ما این است سردار
پای تمام آرمانهایت بمانیم
مرگ و شهادت با تو شیرین است سردار
پرچم به دست تکتک ما دادی اما
رفتی و دلهامان چه غمگین است سردار
دنیا بداند زندهای در قلب ایران
رسم شجاعت عزت دین است سردار
ایران کنام شیرهای سربهدار است
این رسم مردان خدابین است سردار
2
جمعههامان را به ماتم میرساند روزگار
شیرمردان میروند و تا بماند روزگار
داغدار حضرت سردار دلها گشتهایم
دشمنش را بر سر جایش نشاند روزگار
انتقام سخت ما بر جان دشمن میرسد
تا وجودش را به ظلمت میکشاند روزگار
میرسد وقتی که گلهای شهادتپیشه را
در کنار آسمانیها بخواند روزگار
میرسد وقتی بیاید حضرت صاحب زمان
گرد غم از چهرۀ ما میتکاند روزگار
3
ریشهاش را جبههها در جان و دلها پروردید
مثل سروی که همیشه شور و معنا پرورید
تا همیشه رعشه میافتد به جان دشمنان
راه او صدها دلاور را به دنیا پرورید
شیرمرد صفشکن در رشک بیداد و ستم
خاتم ملک سلیمان جان ما را پروردید
قاصم جبارها درس شجاعت داده است
بشکند هرکس به ذهنش جنگ و غوغا پرورید
استوار و پابهجا در راه سرداریم ما
تا بلرزد دشمنی که فکر بیجا پرورید
فاطمه نانیزاد:
وقت سحر آورد به کف جام بلا را
نوشید ز لبهای عطش کرب و بلا را
در آینۀ جعفر طیار درخشید
آورد به زیر پر خود ارض و سما را
آه... این خبر داغ گل انداخته در باغ
بلبل، تو بخوان نغمۀ لا حول و لا را
نیها که پر از نالۀ هجرند سرودند
سردار به سر داشت همان شور و نوا را
تا قدس فقط چند قدم مانده، بخوانید
یکبار دگر یاد امام و شهدا را
عفت نظری:
عجب خواب عجیبی دیده دنیا گشتهای تعبیر
گل سرخی شدی که با شهادت گشتهای تکثیر
دو هفته ردزنی کردند تا آخر تو را کشتند
و گویا این خوارج هم ندارند عذر یا تقصیر
گمان کردند تنها میشود حیدر ولی دیدند
که بعد از رفتن مالک حدیثش میشود تفسیر
عدو باید بفهمد بر سرش آوار خواهد شد
پس از تو رعد خواهد کند از جا ریشۀ تکفیر
حماسهها سرودی کودکان هم عاشقت هستند
تمام قلبها را با شجاعت کردهای تسخیر
خدا میخواست با یک تیر سه مقتل به یاد آید
شبیه اکبر و عباس و مادر قاب شد تصویر
خوشا اینگونه جان دادن خوشا پروانهتر بودن
خودت میخواستی جز این نباشد خیر شد تقدیر
تو جاری گشتهای در خون سربازان به خون تو
نخواهد رفت این لشکر به زیر سلطۀ تزویر
تو رجعت میکنی با منتقم از بس نشان دادی
ولایت تار و پودت بوده خواهی گفت با تکبیر
سجاد نوابی:
سخته بخوام چیزی بگم اما
چیزی نگم از بغض جون میدم
حالا میفهمم واسه چی هرشب
هی پشت هم کابوس میدیدم
کابوس میدیدم که تو غربت
یه دسته کرکس راتو میبنده
از خندۀ کفتار میترسم
تو خواب من کفتار میخنده
میدونی حتی گفتنش مرگه
من باشم و تو... نه نمیتونم
از ترس اینکه واقعی باشه
اصلاً خبرها رو نمیخونم
یه عمره فکر آسمون بودی
حالا خدا بت بال و پر داده
این دیگه رؤیا نیس میبینی!
دست تو روی خاک افتاده
دست تو روی خاک افتاده
دست از سرت برداشت این دنیا
اسمت به من میگه برای تو
شیرینتره مرگ از عسل حتی
راهو نشونم دادی و حالا
تو راه تو باید قدم برداشت
دنیا تو رو اینطور میشناسه:
مردی که تنهایی علم برداشت
نوید نیری:
پر گشایید مبادا که زمینگیر شویم
جنگ سختیست که باید همه درگیر شویم
وعدۀ نصر من الله، امید دل ماست
پس محال است در این معرکه تحقیر شویم
و بدانند که دوران بزن در رو نیست
روزی ازخون شیاطین زمان سیر شویم
پسر فاطمه یا سیّدنا الخامنهای
اذن میدان بده در دست تو شمشیر شویم
کاش در راه خدا مثل سلیمانیها
پای اسلام عزیز شهدا پیر شویم
محمدرضا وحیدزاده:
شد شهید اگر سردار، انتقام میگیریم
تیغ کینه را بردار، انتقام میگیریم
دیدهای پر از اشک و دیدهای پر از خون است
پای بر زمین بفشار انتقام میگیریم
گرچه شد قلم دستش یا که ارباً اربا شد
با سپاهی از مختار انتقام میگیریم
وسعت زمین صحن دادخواهی ما باد
مثل ابر آتشبار انتقام میگیریم
ملک او دل ما بود، این نگین سلیمانیست
دیو و دد دمی زنهار انتقام میگیریم
گرچه مرگ در بستر شأن شیرمردان نیست
آی گلۀ کفتار! انتقام میگیریم
سر کنید بعد از این عمر خویش را با ترس
بیمجال و بیهشدار انتقام میگیریم
کم ندیده داغ این قوم، خورده زخمها، اما
سهمگینتر از هر بار انتقام میگیریم
بر زمین نمیماند بیرق علمدارت
رهبرم تو دل خوش دار انتقام میگیریم
رفتهاست با مهدی جمعهای بیاید باز
با امید آن دیدار انتقام میگیریم
حجت یحیوی:
ای روح بلند آسمانی برخیز
برخیز برای نوحهخوانی برخیز
همرزم تورا به روی دوش آوردند
ای حاج حسین همدانی برخیز