موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
ریویوی هشت دانش‌آموز پایۀ نهم دربارۀ رمان «رضوی عاشور»

نظر دانش‌آموزان یک دبیرستان دربارۀ کتاب «من پناهنده نیستم»

30 دی 1398 15:17 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 8 رای
نظر دانش‌آموزان یک دبیرستان دربارۀ کتاب «من پناهنده نیستم»

شهرستان ادب: در برگی دیگر از پرونده‌کتاب «من پناهنده نیستم» گزارشی می‌خوانیم از ریویوهای دانش‌آموزان کلاس نهم در مدرسۀ فرهنگ که با راهنمایی معلم کتاب‌خوانی خود، سرکارخانم مریم رحیمی‌پور، به خوانش و نقد و بررسی رمان «من پناهنده نیستم» پرداخته‌اند:


یک سال از عمر کلاس کتابخوانی‌مان می‌گذشت که برای تکمیل روند آموزشی بچه‌ها تصمیم گرفتیم بعضی از قسمت‌های کلاس کتابخوانی را با کلاس‌های جامعه‌شناسی و پژوهش هماهنگ کنیم. مثلاً اگر در کلاس پژوهش مستندی در مورد موضوعی خاص می‌بینند، در کلاس کتابخوانی هم کتابی در همان مورد بخوانند. برای همین اولین کتاب سال جدید، کتابی در مورد فلسطین بود. رمان‌های مختلفی در مورد فلسطین را سبک و سنگین کردم، اما درنهایت به «من پناهنده نیستم» رسیدم. حقیقتش این است که ابتدای کتاب به قدری من را جذب کرد که دیگر برای خواندن ادامه‌اش معطل نکردم و آن را در صدر لیست کتابخوانی سال جدید قرار دادم. این یک قمار عظیم بود، کتاب من پناهنده نیستم با همۀ خوبی‌هاش کتابی پرحجم با نثری سنگین بود. چیزهایی که نوجوان‌ها از آن فراری‌اند و اگر از این کتاب خوش‌شان نمی‌آمد، یعنی سال جدید را با شکست بزرگی شروع می‌کردیم، اما انتهای ماجرا به داستان متفاوتی ختم شد؛ چیزی که هرگز انتظارش را نداشتم و نگاهم را راجع‌به نوجوان‌ها و سلیقه‌های‌شان تغییر داد و باعث شد بیشتر باور کنم که «من پناهنده نیستم» کتاب کم‌نظیری است؛ چون توانسته علی‌رغم 400 صفحه حجم، نظر چند نوجوان را جلب کند! یادداشت‌های بچه‌های کلاس نهم در مورد کتاب «من پناهنده نیستم» در ادامۀ این مطلب آمده، نکات منفی را هم که به نظرشان رسیده، حذف نکردم تا حالت طبیعی یادداشت‌ها از دست نرود. در مورد نگاهی که در مورد کتاب داشته‌اند، دست‌نوشتۀ خودشان گویاتر از توضیحات من است.

 

فاطمه محسنی نوشته بود؛

صبرا و شتیلا، کشتار جمعی و خیلی از این‌دست کلمه‌ها، کلمه‌هایی هستند که بارها شنیده‌ایم، اما هنگامی بخواهیم توضیحی در این‌باره بدهیم متوجه می‌شویم که چیزی در موردشان نمی‌دانیم. «من پناهنده نیستم» روایتگر همین کلمه‌هایی است که بارها شنیده‌ایم؛ همانند «صبرا»، «شتیلا»، «حیفا» و... و هزاران کلمۀ دیگری که هرگز نشنیده‌ایم از «طنطوره» و «عین‌الغزال» تا «وصال» و «صیدا». از رقیۀ چهارده‌ساله که روایتگر داستان زندگی بین بمب‌ها، سیم‌خاردارها، از دست‌دادن عزیزان، دوری از وطن و حسرت یک شادی خالصانه است؛ اما چه کسی می‌داند در بین این آوارگی‌ها بین طنطوره، بیروت، ابوظبی و اسکندریه چه بر سر دختر جنگ‌زده‌ای آمد که هریک از عزیزانش یک گوشه از این زمین پهناور هستند؟

نثر این کتاب بسیار‌بسیار خوب و بهتر از بقیۀ کتاب‌های نوشته‌شده با این موضوع است. توصیف‌های کتاب کاملاً به‌جا و قابل تصور است. شخصیت‌پردازی داستان خوب، منطقی و قابل باور است. اتفاق‌های داستان به‌اندازه و به‌جا است. فضای داستان بسیار فضای خاص و متفاوتی است. با این که کتاب در فضای جنگی پراسترس و پرتنش اتفاق می‌افتد، اما گویی لایه‌ای از آرامش روی تمامی اتفاق‌ها کشیده شده است. کتاب گنگی‌هایی دارد که بسیار عجیب است و شاید اگر این گنگی‌ها در کتاب دیگری بود، از بزرگ‌ترین نقاط ضعف آن محسوب می‌شد، در صورتی که در این کتاب یکی از نقاط قوت است و به بهترشدن شخصیت‌پردازی شخصیت «رقیه» و فضای داستان کمک کرده است.

 

ریحانه رحیمی نوشته بود؛

کتاب به‌طورکلی خوب بود، اما اوایل داستان به اندازۀ اواسطش جذاب نبود و داستان خیلی کند پیش می‌رفت. البته یکی از دلایلی که به نظرم اواسط هرکتابی بهتر از اوایلش است، نوعی علاقه و وابستگی است که بین خوانندۀ کتاب و شخصت‌های آن به وجود می‌آید. البته این حد از مرگ‌ومیر در داستان خیلی‌زود قصۀ شخصیت‌ها را تمام می‌کند و ارتباط خواننده و شخصیت‌ها را نیز قطع می‌نماید، اما همین که نویسنده توانسته بود با همین زمان کم برای شخصیت، ذاتی انسانی و قابل درک ترسیم کند (مثل پدر رقیه) خیلی‌خوب بود و برخورد اعضای خانواده با او نشان‌دهندۀ فرهنگ فلسطین بود.

 از کلیدهایی که بر گردن زنان بود، نمی‌شود گذشت؛ زیرا نمایانگر این بود که شاید اسرائیل بتواند کشورشان را از آن‌ها بگیرد، اما هرچه شود نمی‌تواند امید بازگشت به میهن را از آن‌ها دریغ کند. توصیفش از دریا این‌قدر قشنگ بود که من هم دلم برای آن تنگ می‌شود؛ برای بویش که لابه‌لای ورق‌های این کتاب پیچیده است.

 

محدثه ساعتچی نوشته بود؛

بسیار کتاب فوق العاده‌ای بود. من توانستم سیر زندگی کسی را که متولد فلسطین بوده و از سرزمینش رانده شده را ببینم؛ یعنی شرایط پناهنده‌شدن و روزهای سختی را که تمام فلسطینی‌ها کشیدند بفهمم و با تمام وجود درک کنم. روزهایی که همه در انتظار آزادشدن کشورشان گذراندند و خیلی‌های‌شان با همین آرزو مردند. توصیف‌هایی که از حملۀ اسرائیل به جنوب لبنان به کار برده شده بود، دردناک و قابل درک بود و من مطمئنم هیچ‌نوشتۀ دیگری نمی‌توانست اینگونه فضای جنگ و آوارگی به معنای واقعی را به تصویر بکشد. چیزی که بسیار پررنگ به چشم میخورد، مفهوم امنیت در سراسر داستان بود. گاهی‌اوقات برای درک این که وقتی یک اتفاق می‌افتد، چه بر سر آدم می‌آید ـ‌چه روانی و چه جسمی‌ـ داستان را از سه زاویه‌دید بازگو می‌کرد و هم‌چنین افکار و احساسات و سبک زندگی و آداب معاشرت و دل‌خوشی‌های کوچک و بزرگ مردم فلسطینی در جای‌جای کتاب به چشم می‌خورد. در کل به نظرم این کتاب را باید بارها و بارها خواند تا ارزش انقلاب خودمان را در برابر ظلم برای‌مان یادآوری کند و بفهمیم کشورهای اسرائیل و آمریکا تا چه حد می‌توانند ظالم و پست باشند.

 

کوثر باقری نوشته بود؛

من کلاً به خواندن زندگی‌نامه علاقه‌مندم؛ چه زندگینامۀ شهدا و چه دیگران. البته در صورتی که خیلی طولانی نباشد، اما این کتاب طولانی بود! من به‌خاطر دلایلی برای خواندن آن وقت کم آوردم. معمولاً در چنین شرایطی، چند صفحه را رد می‌کنم تا کتاب زودتر تمام شود، اما هنگام این کتاب نمی‌توانستم! ردکردن حتی چند خط از این کتاب مثل این بود که در هنگام دیدن جذاب‌ترین فیلم جهان، بیست‌دقیقه چشم‌ها و گوش‌هایت را بگیری! واقعاً مثل عذاب بود! کتاب سراسر شادی نبود، اما غم‌ها و تلخی‌هایش هم موجب آگاهی بیشتر می‌شد. تازه ما با درک این غم‌ها حتی یک هزارم فلسطینی‌ها هم این فجایع را درک نخواهیم کرد؛ اما حداقل بی‌اطلاع هم نمی‌مانیم. دانستن اینکه حتی در پناهندگی هم به فلسطینی‌ها ظلم بسیاری می‌شده است، برای ما لازم است.یکی از جالب‌ترین خصوصیت‌های اخلاقی فلسطینی‌ها صبر و تحمل‌شان است. من اگر یکی از هزاران مشکل آن‌ها را هم داشتم، شاید تا الآن خودکشی کرده بودم! بااین‌حال در آن‌جا حتی کودکان هم روحیه‌ای خوب و قوی دارند. خلاصه این کتاب جزء معدود کتاب‌هایی بود که هنگام خواندن آن با وجود طولانی‌بودنش حتی یک لحظه هم احساس کسل‌بودن نکردم و اگر فرصت بود حتماً تا آخر کتاب را یک روزه و یکجا خوانده بودم. با وجود شخصیت‌های بسیار زیاد، توصیف شخصیت‌ها بسیار خوب بود. مثلاً اینکه گفته بود «هر زنی در اردوگاه، درخت خودش را دارد»، اینکه همه بیش‌تر از هر چیزی راجع به درخت حیاطشان در روستا صحبت می‌کردند و اینکه کلید خانه‌های‌شان در روستا همیشه به گردن‌شان آویزان است، به امید روزی که برگردند و درها را باز کنند، برایم بسیار جالب بود. نویسنده توانسته بود با نوشتن این کتاب برای کسی مثل من که هیچ‌اطلاعاتی دربارۀ فلسطین ندارد، فرهنگ، آداب معاشرت، ادیان و فرقه‌ها، روحیۀ مردم و... را به‌صورت کامل و به‌گونه‌ای باز کند که بعد از خواندن این کتاب، در بحث‌ها دربارۀ فلسطین حداقل حرفی برای گفتن داشته باشم. فقط به نظر من خلاصه‌ای که پشت کتاب نوشته شده بود، اصلاً اصلاً اصلاً نمی‌توانست عمق جذابیت داستان را که هیچ، حتی موضوع داستان را هم برساند. بنابراین امیدوارم کسی با خواندن پشت جلد کتاب، از خرید و خواندن کتاب پشیمان نشود.

خواندن این کتاب را به همه، چه هم‌سن‌وسالانم و چه بزرگ‌ترها، چه کسانی که داستان جذاب می‌خواهند، چه کسانی که شور و هیجان می‌خواهند و چه کسانی که با خواندن کتاب دنبال افزایش آگاهیشان هستند، به‌شدت توصیه می‌کنم.

 

فاطمه ابویی نوشته بود؛

این کتاب، صبر و استقامت فلسطینی‌ها را در برابر داغ‌هایی که دیده‌اند نشان می‌دهد، اما به نظر من ضعف این‌که با هم متحد نمی‌شوند و جنبۀ نظامی خودشان را قوی نمی‌کنند، مشهود است. من تابه‌حال اسم‌هایی مانند طنطوره و صیدا و... را نشنیده بودم و احساس و حالت‌های بعد از اشغال شهر و خانه‌ام را درک نکرده بودم. شروع کتاب، خواننده را خوب جذب نمی‌کرد، تا حدود صفحۀ صد. از آن‌جا به بعد داستان جذاب می‌شد. در بعضی از قسمت‌های داستان خیلی روند کند و خسته‌کننده می‌شد. شخصیت رقیه را خیلی خوب توصیف کرده بود و خواننده متوجه می‌شد تأثیرات جنگ روی کسی که در آن زمان بزرگ شده، ممکن است او را دارای چه خصوصیاتی بکند. این خصوصیت که نسبت به هم و شرایط کشورشان بی‌تفاوت نبودند را خیلی خوب نشان داده بود؛ مانند قسمتی که وقتی بمباران می‌شود، رقیه بچۀ همسایه‌شان را هم بغل می‌کند.

فراز و فرودهای داستان بد نبود، اما در بعضی از قسمت‌ها نصف صفحه دربارۀ مثلاً رفتن به بیروت گفته بود. من خیلی خوب می‌توانم این حس را درک کنم که دل‌کندن از شهر خودت و این احتمال که دیگر نتوانی برگردی، خیلی سخت است. موقع خواندن کتاب حالت مذبذب داشتم، اما کتاب قشنگی بود و مفهوم کتاب در مورد کلید خانه خیلی خوب بود. خواننده از وقتی که متوجه داستان می‌شود، ارتباطش را با جلد کتاب به خوبی درک می‌کند، مخصوصاً خودم خیلی لذت بردم.

 

حسنا محمدی نوشته بود؛

من این کتاب را دوست داشتم. موضوعی داشت که کمتر دربارۀ آن مطالعه داشتم و این داستان به‌گونه‌ای نوشته شده بود که خواننده را در پایان کتاب تحت‌تأثیر تفکرات نویسنده قرار می‌داد، به‌طوری‌که می‌توانست احساسات و نگرانی‌های او را درک کند.

        شروع کتاب که توصیف‌هایی از روستای طنطوره و همچنین خدشه‌دارشدن زندگی آرام این نوجوان با شروع اشغالگری‌های یهودی‌ها بود را دوست داشتم.

        اسم و جلد کتاب و ارتباطش با داستان را خیلی دوست داشتم و هر دو مرا به خواندن کتاب جذب می‌کرد.

        داستان در بعضی از قسمت‌های کتاب از مسیر خود خارج می‌شد و دچار پراکندگی بود. مثلاً در فصل 49 که موضوعش سفر رقیه به مصر بود، اما ناگهان در میان این موضوع به سراغ خاطراتش با دایی و زندایی‌اش می‌رود.

        توصیف‌های بسیار خوب و دقیق و ملموسی به کار برده شده بود، که باعث می‌شد خواننده فضا را مجسم کند؛ مثل توصیف‌های «صیدا» و توصیف‌هایی از «سواحل مصر».

د        در قسمت‌هایی از داستان، اتفاق‌ها و حوادث نه‌چندان مهمی با جزئیات ذکر‌ شده ‌بود که داستان را طولانی و خسته‌کننده می‌کرد.

        پایان کتاب هم که دربارۀ بازگشت رقیه به کشورش، یعنی فلسطین، بود را خیلی دوست داشتم و به نظرم پایان مناسب و خوشایندی برای این کتاب بود.

 

زهرا خوانساری نوشته بود؛

من از خواندن این کتاب واقعاً لذت بردم. نویسنده کتابی با این موضوع را نمی‌توانست از این شیرین‌تر و بهتر بنویسد. نثر کتاب شاید سخت بود، اما خیلی جذاب بود و خواننده را جذب خود می‌کرد. زمانی که این کتاب را می‌خواندم، خیلی خوب می‌توانستم خودم را جای مردم فلسطین بگذارم و آن‌ها را درک کنم. کتاب شاید طولانی بود، اما واقعاً داستان را کش نداده بود و این باعث می‌شد خواننده هنگام خواندن کتاب خسته نشود. این کتاب اطلاعات زیادی دربارۀ فلسطین به ما داد و چشم ما را دربارۀ موضوع فلسطین بازتر کرد. اینکه این داستان از زبان رقیه نوشته شده بود و احساس‌ها و نظرهای او هم به داستان اضافه شده بود، باعث می‌شد داستان خشک نباشد. درکل این کتاب من را خیلی جذب کرد.

 

کیمیا حقی نوشته بود؛

همۀ ما انتظار را می‌شناسیم. جنگ را می‌شناسیم. پناهندگی را می‌شناسیم. اردوگاه را می‌شناسیم. این را یک فلسطینی می‌گوید. «من پناهنده نیستم» در مورد زنی است که وقتی سیزده‌سالش بود، اسرائیلی‌ها روستایشان را اشغال می‌کنند و آوارۀ شهرهای دیگر می‌شوند. این کتاب کشتارها و اردوگاه‌ها و ظلم اسرائیلی‌ها را به‌خوبی نشان می‌دهد و اینکه در طول 70 سال جنگ، سر فلسطینی‌ها چه بلایی آمده است! و آیا آنان دوباره به خانه‌های خود باز می‌گردند؟

این کتاب به‌قدری خوب نوشته شده بود و آن‌قدر شخصیتپردازی‌اش خوب بود که من دوهفته با رقیه، قهرمان داستان، زندگی کردم. با او تعجب می‌کردم و می‌خندیدم. مهارت نویسنده به‌قدری در شخصیت‌پردازی فرزندان رقیه خوب بود که انگار آن‌ها واقعاً وجود داشتند. طرز نوشتن نویسنده گنگ و عجیب بود و در بعضی‌مواقع به طور واضح حرفی را بیان نمی‌کرد و من از این طرز نوشتن خوشم آمد، ولی نویسنده در بعضی‌مواقع حرف‌هایی را زیاد طول می‌داد یا در مورد آن زیاد می‌نوشت و خواننده را خسته می‌کرد. خیلی راحت می‌توانست یک کتاب 300 صفحه‌ای بنویسد.

به نظرم کاملاً مشخص بود که کتاب را یک خانم نوشته؛ از استرس‌های مادرانه‌اش تا دلتنگی‌هایش برای بچه‌ها و این جمله‌ها را تنها یک مادر می‌تواند بگوید. نویسنده ما را از کودکی رقیه تا بزرگ‌شدن او همراه می‌کند تا به آخر کتاب یعنی شصت‌سالگی رقیه، ولی با اینکه نویسنده سعی کرده بود با تمام توصیف‌ها همه‌جا را نشان بدهد و من می‌توانستم رقیه را همه‌جا ببینم، اما انگار مخاطب‌های کتاب فلسطینی‌ها هستند یا حداقل عرب‌ها. با وجود تمام توصیف‌ها انگار ما تمام شهرها و مکان‌های فلسطین را می‌شناسیم و از اتفاق‌های آن اگاه بودیم و حالا آن‌ها را از زبان شخص دیگری می‌شنویم. با اینکه روند کتاب مقدار کمی کند بود، ولی من از خواندن این کتاب لذت بردم.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • نظر دانش‌آموزان یک دبیرستان دربارۀ کتاب «من پناهنده نیستم»
  • نظر دانش‌آموزان یک دبیرستان دربارۀ کتاب «من پناهنده نیستم»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: