شهرستان ادب: ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشت شفاهی «ابراهیم اکبری دیزگاه» در خصوص رمان «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» اثر «محمدرضا شرفی خبوشان» بهروز میکنیم:
من بهنوعی شیفتهی جهان روایی آقای شرفی خبوشان هستم. اشعارش را نخواندهام، ولی از رمانهایش لذّت بردهام. در این یادداشت میخواهم رمان «روایت پسری شبیه سمیر» را بررسی کنم.
تصوّرم بر این است که بعد از گذشت چهل سال از انقلاب اسلامی، تلاش نویسندگان متعهّد ثمر داده و رمانهایی از جنس «روایت پسری شبیه سمیر» جریان جدیدی در رماننویسی ما ایجاد کردهاند؛ چرا که نوشتن دربارهی انقلاب اسلامی و امام خمینی بسیار بسیار سخت است. نوشتن دربارهی این موضوعات، مانند یک شمشیر است: از یکطرف تعداد زیادی از کسانی که طرفدار و شیفتهی انقلاب هستند تعداد زیادی متون سطحی، مبتذل و کلیشهای تولید کردهاند. نویسندگان این متون، بدون توجّه به مسئلهی روایت، این آثار بهسمت ابتذال و در نتیجه محوشدگی و عدم، هدایت میکنند. «ژان بودریار» میگوید : «اگر میخواهید چیز باارزشی را از بین ببرید، مدام آن را کپی و منتشر کنید. این انتشارِ بینهایت باعث میشود آن چیز خوب از بین برود.» از این رهگذر، ماجرای انقلاب اسلامی و امام خمینی هم به این سمت رفته است.
از طرف دیگر، خیره شدن به چهرهی امام خمینی از فاصلهی خیلی نزدیک، صعب مستصعب است؛ یا جرأت نمیکنند سمتش بروند یا اگر بروند به آن سیما چنگ میزنند، چون با انقلاب همدلی نداشتند و با این کار خواستند این سیما را از بین ببرند. امّا نویسندهای مانند آقای شرفی خبوشان راهی یافته که به این سیما خیره شود؛ بدون اینکه اسیر ابتذال و کلیشه یا دچار حبّ و بغض شود، بخشی از شخصیّت امام خمینی را به مخاطب نشان دهد. من بهدلیل علاقهای که به تاریخ معاصر دارم، مطالعات زیادی در این زمینه داشتهام و میتوانم به ضرس قاطع بگویم که امام خمینی یکی از برجستهترین چهرههای جهان تشیّع و اسلام است. البته روایت از این شخصیّت در جهان معاصر کار سختی است، زیرا رسانهها دارند مدام از او میگویند، امّا دریغ از ساخته شدن یک فیلم باکیفیّت یا یک رمان ارزشمند. همهی آثار، متوسط و متوسط به پایین هستند. اینجاست که آقای شرفی خبوشان با خلق یک شخصیتِ تأثیرگذار، روایتی ممتاز میسازد.
اوّلین موقِفِ آقای شرفی خبوشان در این رمان، موقفِ زاویه دید است. در واقع میتوان گفت این نویسنده، انسان را برای روایت این رمان انتخاب کردهاست. با اینکار نه تنها از عالم کلیشهها فاصله گرفته، بلکه از عالم زندگان فرار کرده و به عالم مردگان پناه برده است. او از این منظرِ خلّاقانه به تاریخ دو کشور ایران و عراق نگاه میکند. شرفی خبوشان در «روایت پسری شبیه سمیر» حداقل تاریخ صد سالِ اخیرِ این دو کشور را کنار هم گذاشته است. «عراق»ی که در این صد سال، هرکس در آن به قدرت میرسد دیگری را یا به قتل میرساند یا غارت میکند، مانند شخصیّت صدّام که جزء خونخوارترین شخصیّتهای صد سال اخیر است. در مقابل صدّام، از «ایران»، شخصیتی مانند امام خمینی را روایت میکند که یک انسان ایرانی شیعی است که میخواهد جلوی تمام این خونریزیها را بگیرد و خونهای ریختهشده را نیز بشوید.
انتخاب شخصیّت امام خمینی بهعنوان دالّ مرکزیِ این روایت و استفاده از راوی زنده و مرده به صورت همزمان، بداعتی قابل توجّه در رماننویسی فارسی است. استفاده از این زاویهدید خاص، به ما نشان میدهد که چطور میتوانیم به شخصیّت عظیمی مانند امام خمینی خیره شویم. مشکل رماننویسان انقلابی ما بیسوادی یا عدم سختکوشی آنها نیست، مسئلهی آنها این است که هنوز راه مناسبی برای نگاه صحیح و همهجانبه به مسائل و شخصیّتها پیدا نکردهاند. در واقع موقفِ مناسبی برای نگاه به جهان روایی خود ندارند.
من جهانی شبیه به جهان رواییِ رمان «روایت پسری شبیه سمیر» را در آثار نویسندگان امریکای لاتین مثل «خوان رولفو» و «گابریل گارسیا مارکز» دیدهام. در آثار این نویسندگان هم، مرزی میان زندگان و مردگان وجود ندارد؛ انگار «مرگ» واقعیّت ندارد. این شخصیّتهای زنده و مرده، مثل جد و پدربزرگ و نوه با اسامی مشابه کنار یکدیگر زندگی میکنند. امّا آقای شرفی خبوشان این مبنا را براساس نگاه و تفکّر دینی انتخاب کرده است؛ زمانیکه میمیرید وارد جهان دیگری میشوید که در این جهان، مسئلهی زمان و مکان برای شما از بین میرود. در این وضعیّت، قدرتهایی بهدست میآورید که میتوانید بهراحتی از مؤلّفههای بی-زمانی، بی-مکانی استفاده کنید.
من در رمان فارسی چنین بداعتی را در انتخاب زاویه دید ندیدهام؛ نویسنده خیلی حسابشده عالم مردگان و زندگان را با محوریّت شخصیّت اصلی «سمیر» کنار هم قرار میدهد و سمیر روایتهای دلخواه خودش را از تمام کسانی که در قبرستان «وادیالسلام» نجف بهنوعی زندگی میکنند، جمع میکند و بعد از تنظیم، طبقهبندی و ویرایش، روایتهای خودش را میسازد. همهی این روایتها بهشکلی با عکسی که سمیر در جبهه به سینهی خود چسبانده بود، مرتبط میشوند. در واقع شخصیتِ «محسن» که شهیدی است شبیه به سمیر، شیفتهی شخصیّتی است با نام امام خمینی و میخواهد از طریق این روایتها چهرهی امام خمینی را بسازد و کامل کند.
نکتهی قابل توجّه دیگر دربارهی این رمان، تأمّل نویسنده بر چیزی بهنام روایت است؛ که وظیفهی رماننویس و بهطور کلی هرانسانی است. آقای شرفی خبوشان بر اصلِ روایت، تأمّل میکند و میگوید: «اگر مردگان بخواهند بمانند یا بهعبارت دیگر، وجود داشته باشند، باید روایت کنند.» و بههمین دلیل این ارواحی که در قبرستان وادیالسلام کنار اجساد و استخوانهای خودشان جمع شدهاند، مدام دارند خودشان و دیگران را روایت میکنند. این رمان از این حیث، معرکهی روایتهاست. استفاده از تمام این راویها تنوّع زیادی به روایت او داده: از روایت ترکها، عراق باستان و سومریها تا عاشورا و از ایرانیهای دوران ناصرالدّین شاه، رئیسعلی دلواری تا افسران بعث. حضور این افراد از دورههای مختلف تاریخی فقط از طریق روایت رخ میدهد.
کتاب سه جلدی «زمان و روایت» نوشتهی «پل ریکور» که بهتازگی ترجمه شده، کمی سختخوان است ولی بسیار خواندنی. ریکور تاریخ روایت را از «آگوستین» و «ارسطو» تا رماننویسهای معاصر مانند «پروست» بیان میکند. بهطبعِ این کتاب، منتقد و داستاننویسی به نام «ریچارد کِرنی» کتابی نوشته با عنوان «در بابِ داستان». چکیدهی صحبتهای این دو نویسنده این است: «اگر انسان از داخلِ روایت بیرون بیاید، نمیمیرد، بلکه معدوم میشود. چرا که مُردن، یعنی عبور از جهانی به جهان دیگر.» بنابراین روایت، وجود است؛ چه زنده باشی، چه مرده، اگر خودت را روایت نکنی، دیگر وجود نداری. هزاران نفر به این کرهی خاکی آمدهاند و رفتهاند، امّا آنهایی ماندهاند که از خودشان روایتی کردهاند. حتّی زمانی که من زندگینامهی یک شخصیّت دیگر را مینویسم، بهنوعی دارم خودم را روایت میکنم.
آقای شرفی خبوشان این نگاه فلسفی را به روایت دارد: «روایت میکنم یعنی زندگی میکنم، روایت میکنم یعنی میسازم و در مجموع، روایت میکنم یعنی وجود دارم.» و اتّفاقاً با این نگاه فلسفی به روایت، این رمان جان میگیرد و معنا پیدا میکند. ارواحی که در وادیالسلام وجود دارند، آنهایی هستند که خودشان را روایت میکنند. چه ابتدای رمان را بخوانید، چه اواسط، چه پایانش را، متوجّه میشوید که نویسنده خیلی هوشمندانه ماجرای روایت را تبیین میکند.
خیلی اوقات برای من این سؤال پیش آمده که چرا رمان میخوانیم؟ این پرسش دو جنبه دارد: اوّلاً کتاب تاریخی، فلسفی یا خاطرهنگاری چه تفاوتی با رمان دارد؟ دوّماً من چرا رمان میخوانم؟ برای سرگرمی، افزایش اطّلاعات تاریخی، بالا بردن سطح دانش و آگاهی، گستردن دایرهی لغات یا پیدا کردن معرفت نسبت به انسان؟ بهنظر من، همهی این موارد میتواند دلیل خواندن رمان باشند ولی ماهیّت رمان، اینها نیست. با خواندن رمان «روایت پسری شبیه سمیر» میتوانیم دانش تاریخی و دایرهی لغاتمان را افزایش بدهیم، ولی هدف آقای شرفی خبوشان از نوشتن این رمان این نبوده. شما با نوشیدن آب، ممکن است افزایش وزن پیدا کنید؛ ولی هدف از نوشیدن آب، افزایش وزن نیست، رفع عطش است. علّت اینکه در صد سال اخیر جریان رماننویسی ما دچار کژفهمی شده، این است که هنوز نمیدانیم چرا رمان میخوانیم.
اوّلین دلیل نگارش رمان این است که نویسنده با نگارش رمان یک آینه میسازد و جلوی شما میگذارد تا خودتان را ببینید. در «روایت پسری شبیه سمیر» مخاطب، خودش را در سیمای سمیر میبیند؛ نقاط ضعف و قدرت خودتان را. رماننویس با ساختن این آینه میخواهد به مخاطب نشان بدهد که چطور انسانی است و در کجا ایستاده است. رمان علاوه بر خاصیّت آیینهگی، خاصیّت شفابخشی دارد و بهخاطر این ویژگی میتوان رمان را همسطح کتابهای مقدّس قرار داد؛ همچنان که متون مقدّس شما را شفا میدهند، رمان هم با شناساندن شما به خودتان شفایتان میدهد. رمان به شما میگوید در جایی زندگی میکنید که هرچقدر به تو داده شود، کم است، چون دنیا قلیل است. تمام رمانهای اصیلی که من خواندهام چنین خاصیّتی داشتهاند. مثلاً زمانیکه رمان «مرگ ایوان ایلیچ» را خواندم، حس کردم یکی از سورههای قرآن را خواندهام؛ نگاهم به جهان و مرگ عوض شد. زمانیکه رمان «بیگانه» آلبر کامو را خواندم هم دقیقاً همین حس را داشتم؛ من هم در این عالم بیگانه هستم، باید بگردم و خودم را پیدا کنم.
آقای شرفی خبوشان در رمان «عاشقی بهسبک ونگوگ» میگوید: «روشنفکر ایرانی در دویست سال اخیر، همیشه دچار حقارت بوده. همیشه نفر دوّم بوده. چنین روشنفکری نمیتواند به کسی راه نشان دهد، چون خودش اسیر حقارت است. روشنفکر ایرانی همیشه غُر میزند و گلایه میکند. چنین آدمی نمیتواند به دیگران راه نشان دهد. کسی میتواند راهنمای خوبی باشد که غنی و بینیاز باشد و به احدی شکوِه نکند.» شرفی خبوشان در رمانش به ما میگوید: «از کسی جز خودتان طلبکار نباشید. اگر در جامعه حکومت، مردم، خانواده و دوست، مسئولیتی در قبال شما نمیپذیرند، مهم نیست. شما باید خودتان را مقصّر بدانید تا بتوانید مشکلات کشورتان را حل کنید.»
در رمان «روایت پسری شبیه سمیر» نکات قابل تأمّلی دربارهی انسان ایرانی و انسان عراقی وجود دارد: انسان عراقی آنچنان اشتهای خونریزی دارد که وقتی میخواهد کسی را بکشد، کلّ خانوادهاش را هم با او قتلعام میکند. چنین انسانی نمیتواند رویِ سعادت را ببیند. به انسان ایرانی امّا امید هست؛ حتّی زمانیکه شخصیّت شاه را به تصویر میکشد، قابل مقایسه با شرارت انسان عراقی نیست. با این حال در ایران شخصی ظهور کرده بهنام سیّد روحالّله خمینی که میگوید: «شخص شاه هم برای ایران خوب نیست. باید بهتر از اینها باشیم.»
ما باید یاد بگیریم بعد از خواندنِ رمان، به آن فکر کنیم. تفکّر برای انسان متفکّر از اینجا آغاز میشود. یکی از چیزهایی که این رمان به ما میآموزد، نحوهی تفکّر است. تفکّر فقط مختصّ فیلسوفان و متکلّمین نیست؛ بهنظر من، در جهان مدرن حداقل سه گروه فکر میکنند: رماننویسان، مربیّان فوتبال و قاچاقچیان مواد مخدّر. مربّی فوتبال باید برای به تک تکِ نود دقیقهی بازی فکر کند. کسانی که به شکل سازمانیافته موادّ مخدّر جابهجا میکنند هم سالها فکر میکنند و نقشه میکشند که گیر پلیس نیفتند. مارسل پروست در سنّ چهل سالگی تمام خانهاش را با پنبه عایقبندی میکند که هیچ صدایی از بیرون نشنود و شبانهروز فکر میکند تا بتواند هفت جلد رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» را بنویسد. اگر خواندن این رمان هفت جلدی برایتان سخت است، کتاب «فانوس جادویی خیال» داریوش شایگان را بخوانید. رمان «روایت پسری شبیه سمیر» هم بهما نحوهی تفکّر را میآموزد. آقای شرفی خبوشان به انسانِ امروز فکر میکند و به او میگوید: «به خودت بیاندیش که بتوانی راه را پیدا کنی.»
نکتهی دیگری که توجّه مرا در این رمان جلب کرد شخصیّت «محسن» است که شخصیّتی شبیه به سمیر است. بهگمان من، «محسن» شبیه «سمیر» نیست، بلکه بهنوعی محسن و سمیر در هم آمیختهاند؛ یعنی یک نوجوان شیعهی عراقی با یک نوجوان شیعهی ورامینی در یک جایی بههم رسیده و تبدیل شدهاند به یک انسان نوجوان شیعی که شیفتهی شخصیّت امام خمینی است. نوجوان، یعنی آینده؛ اگر گذشتهاش خمینی است، آیندهاش سمیر است. در واقع، این شخصیّت «سمیر-یوسف» نشانهی ممزوج شدن دو فرهنگ ایرانی و عراقی است. آقای شرفی خبوشان خیلی هوشمندانه با کشاندن مخاطب به عالم مردگان، به ما میگوید که اگر انسان شیعی میخواهد آیندهای داشته باشد، باید خیره شود به سیمای خمینی.