شهرستان ادب: ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی بر رمان «بینوایان» اثر «ویکتور هوگو» به قلم «علیرضا سمیعی» بهروز میکنیم:
بینوایان درِ خانهها را میزند و میگوید: در را باز کن، من برای تو آمدهام.
ویکتور هوگو؛ در نامه به ناشر ایتالیایی بینوایان
در حالی که ویکتور هوگو به رمان بینوایان میبالد و دوستدارانش در سراسر جهان معمولاً این اثر را در میان 10 رمان برتر تاریخ میدانند، فرانسویها اصرار دارند او را به عنوان شاعری بزرگ بشناسند. البته او بود که در 1827 مقدمۀ مفصلی بر «درام کرمول» نوشت و رمانتیسم را اختراع کرد. چه کسی بهتر از او که در جوانی حسابی تربیت شده بود و سرودن شعر را با ترجمۀ آثار «ویرژیل» از لاتین آغاز کرده بود. اما ویکتور هوگو طوری که انگار در قلمش کیمیا ریخته باشد، به هر چه دست میزد، میدرخشید: داستانهایی که برق میزنند، اشعار خیره کننده، نمایشهای گیرا و مقالههایی که آدم را مسحور میکند. با این حال وقتی با فرانسویهای راجعبه شاهکاری ادبی قرن نوزدهم حرف میزنید، دلشان میخواهد هرجور شده بحث را به «مادام بواری» و بقیه نوشتجات «فلوبر» منحرف کنند. اما هوگو باکش نیست و با سلیقۀ ادبی منتقدان مخالف است. او کار را به جایی رسانده که «ولتر» را به کل کلیسای کاتولیک ترجیح داده و حتی ناپلئون را «ناپلئون صغیر» خوانده است. یعنی از آنجور آدمهای است که حتی در مسائل حساس و خطرناکی مانند مذهب و سیاست، فقط راه خودشان را میروند. این کشمکش گاهی مایه آوارگی او در کشورهای دیگر شده و در مواردی او را به مقامهای سیاسی رساند طوریکه تا سناتوری پیش رفت. به هر روی اختلاف در مورد ارزش کارهای هوگو، بیشتر یکی از مسائل داخلی فرانسویهاست و در بیرون از فرانسه بینوایان شهرت فراوانی را دارد.
در ایران خوشبختانه رمان بینوایان بارها ترجمه و منتشر شده است و اما امروزه چیزی از این زیانبارتر نیست که فارسیزبانان فریب فیلمها و سریالها و انیمیشنها را بخورند و ننشیند از سر صبر این داستان نسبتاً بلند را بخوانند. اصلیترین ارزشهای این رمان وقتی به دست میآید که به صورت یک رمان مکتوب خوانده شود. بینوایان به 45 قسمت تقسیم شده که خودش در 365 بخش خورد شده است و وقتی رمان را تمام میکنی، میبینی چیزی در جهان نمانده که هوگو در موردش ننوشته باشد. خودش در پایان داستان نوشته: یک فرایند از شر به خیر، از بیعدالتی به عدالت، از بطلان به حقیقت، از شب به روز، از اشتها به وجدان، از فساد اداری به زندگی؛ از حیوانیت به وظیفه، از جهنم به بهشت، از هیچ به خدا. نقطه شروع: جسم، مقصد: روح. یک «هیدر» (موجود آبزی و شیطانی که در بطالت و شکار میگذارند) در آغاز و یک فرشته در پایان.
تمام این اشارات، نمایندههای خود را در شخصیتها و روندهای قصه پیدا میکنند. ژانوالژان که محکومی لجوج است، بعد از آن ملاقات شگفت با کشیش، تبدیل به مردی شود که برای رستگاری خود و نجات دیگران، مرحله به مرحله پیش میرود. بعد از آن که به شهر مونتروی، فرار میکند، کارخانهای را با چنان خلاقیت میسازد که نقطه توسعه شهر و ناجی واخوردگان و فقرا میشود. خوشبینی هوگو به اینکه علم میآید و مشکلات را در سایه خیرخواهی افراد، رفع و رجوع میکند، نه تنها خوشبینی به علم بلکه خوشبینی به دوران جدید و آینده انسان است. تاریخ رو به کمال بشری، مرحله به مرحله و چه بسا به سختی پیش میرود. افرادی باید باشند که چونان والژان خود را به مانند مسیح فِدیه کنند. این کار زیر سنگینی سایه قانون و وجدان قدیم پیش میرود. بازرس ژاور که سمبل نظم قدیم است، مُجدانه در تعقیب نجات دهندۀ آینده(ژانوالژان)، تلاش میکند. با این حال حتی او در برابر شکوه مسیحایی، آینده خود را در رودخانه غرق میکند؛ انگار گذشته باید داوطلبانه قربانی آینده شود. بدترین شخصیت یعنی «تناردیه» وقتی شروع به دفاع از خویشتن میکند، همه ما را در این تردید فرو میبرد که آیا میتوانیم و شایسته است که او را به سزای اعمالش برسانیم. به این ترتیب خوشبینی ویکتور هوگو را میبینیم، که به همۀ ماجراها و همۀ شخصیتها نفوذ میکند. ژانوالژان بیش از همه و از سوی دیگران حسابهای خیر و شر را تصویه میکند: او هیچ دلخوشی جزء «کوزت» ندارد. با این حال وقتی «ماریوس» را میبیند که دل از دختر خواندهاش ربوده است، رضایت میدهد. حتی وقتی ماریوس را در کشاکش درگیریهای ژوئن پاریس، نیمهجان مییابد، او را به دوش میگیرد و از طریق راهآبههای فاضلاب نجات میدهد؛ انگار باید گناه خود را به دوش بکشد و از این دلبستگی نیز رستگار شود. چرخیدن در راه روهای زیرین پاریس (پیش از ظهور فروید و نظریه ناخودآگاه) مانند مراقبه با وجدان ناهشیاریست که وی را به سوی عشق مطلق و از خودگذشتگی کامل میبرد. طوری که بعد از وصال کوزت و ماریوس، خود را حتی از دیدن آنها محروم میکند؛ هر چند این سختگیری باعث میشود به کام مرگ رود، با خشنودی تصویر مسیح را در آغوش میگیرد و میمیرد.
آنچه کل اثر را میسازد سیر و سلوک ژانوالژان است که به بینوایی اصیل خود پی میبرد و در تلاشش سایر شخصیتها نیز هر کدام با بینوایی خاص خود آشنا میشود. در رمان بینوایان، فقر و بینوایی جنبه بنیادین دارد. همه بینوا هستند. فانتین، کوزت، تناردیه، ژاور و حتی کلنل پونت مرسی که از اعیان کشور است. همه باید این بینوایی را به چنگ بیاورند و با اعتراف به آن و کسب مقام فقر بنیادین، تعالی بیابند. این بینوایی بنیادین محرک اصلی حرکت و ساختن زندگی و آینده است.
کسی که پیشاپیش آینده را در جیب دارد به کجا میتواند برود. فقدان، آن نقطه خالیست که باید با انسانیت و استطاعت آیندهسازیاش پر شود. آینده «به دست آوردنی است» و اگر از ویکتور هوگو بپرسید خواهد گفت که هزینهاش به دست آوردن و درک همین بینوایی است.