شهرستان ادب: به بهانۀ زادروز نیما یوشیج، یادداشتی با عنوان «از نیما تا بعد» به قلم محمدامین اکبری میخوانیم:
آیا نیما تنها یک ساختارشکن بود؟
اگر این پرسش را با هرکدام از شاعران نوگرا مطرح کنیم، به احتمال زیاد با این پاسخ روبهرو خواهیم شد که: «نه، نیما پیشوای شعر نوی فارسی بود و ساختارشکنی و برآشفتن بر ساختار کلاسیک یکی از مهمترین (و شاید مهمترینِ) کارهای او بود.» ولی وقتی به شعر نویِ معاصر در پس از نیما نگاه میاندازیم، تنها معدود شاعرانی را مییابیم که به واقع به این پاسخ ایمان داشته باشند و نیما را تنها یک ساختارشکن ندانند.
و امّا اصلاً چرا این پرسش را باید مطرح کرد؟
لزوم طرح چنین پرسشهایی در راستای شناخت بیشتر و بهتر شعر نیما و مسیریست که او پیش راه شعر فارسی گشود. ما اگر نیما را تنها یک ساختارشکن بدانیم که کار مهمی که کرد برآشفتن بر شعر کلاسیک و برهم زدن تساوی طولی مصاریع بود، آن زمان خود را مجاز میدانیم که با تأسّی به نیما خود نیز بر شعر او برآشوبیم و آن را به اصطلاح خود نو کنیم و اصلاً شعر نو یعنی هر دم نو شدن و هر دم ساختارشکنی کردن و این امری است که در شش دهه پس از فوت نیما، از طرف خیلی از شاعرانی که خود را شاعران نوپرداز میدانند پیگرفته شده است و مکاتب و نحل گوناگونی که به نام شعر نو اعلام وجود کردند، گواه بر این مدّعاست. اینان بیشتر از اینکه شعر و شخصیت نیما را بررسی کنند و او را بشناسند و بشناسانند، او را نمادی برای نفیِ پیشینۀ ادبی زبان فارسی کردند و در سایۀ نام بزرگ او به نو کردن و نوسرودن پرداختند، در صورتی که نیما مقصودش از تحوّل بزرگ در شعر فارسی صرفاً نو گفتن، چنان که چیزی بگوییم که تا پیش از این در سابقه شعر فارسی نبوده باشد، نبود. نیما شعر نو گفتن را قصد کرد، یعنی در ابتدا شعر بگوییم و این شعر باید نو باشد، باید خودمان را روایت کنیم، از زبان خودمان به عنوان یک انسان معاصر شعر بگوییم و این روایت چون در قوالب کلاسیک نامحتملتر بود، پیشنهادی به نام شعر نیمایی را به شعر فارسی ارائه داد و اسلوب شعرِ نیمایی چیزی نبود که خلقالسّاعه به ذهن نیما برسد، بلکه او پس از سالها (حداقل از سال 1301، زمان سرایش افسانه تا سال 1316، زمان سرایش ققنوس و غراب) به این فرم و ساختار رسید. او پس از آزمودن انواع بدعتها به این نتیجه رسید که میشود هم موسیقی را حفظ کرد و هم تساوی طولی مصاریع را بر هم زد، هم میتوان لزوم جایگاههای ثابث قافیه را برداشت و هم میشود از قافیه به صورت مؤثّرتر بهره برد. نیما موسیقی شعر کلاسیک، اعم از وزن عروضی و قافیه را رد نکرد، بلکه با پیشنهاد خود، امکانهای متعدّد و متفاوتی به آنها داد به عبارت بهتر، او شاعر را که تا پیش از این تحت سلطۀ وزن و قافیه بود، بر آنها مسلّط کرد و خب، این امر نشان از شناخت بالای او از شعر کلاسیک و امکانات زبانی و بیانی آن دارد. و این امر نه تنها از شعرهای او، بلکه از مکتوباتی که دربارۀ شعر، خصوصاً در دهۀ آخر عمر خود دارد، مشهود است. ولی آیا تا به امروز، تحقیق درخور و شایستهای از این بدعتها و ظرایفی که نیما در کار شعر فارسی کرده است، انجام شده؟ به غیر از دو کتابی که مرحوم اخوان در سالهای ابتدایی دهۀ چهل در مورد شعر نیما نوشته است، کسان دیگری دربارۀ او نوشتهاند؟ چند مقاله و کتاب دربارۀ تحلیل ساختاری شعر نیما میتوان سراغ گرفت؟ کتابها و مقالاتی که دربارۀ او و شعرش نوشته شده، کم نیست ولی بیشتر در جهت همان تصویری است که در ابتدای یادداشت به آن اشاره شد، یعنی نیما را در مقابل شعر کهن فارسی قرار دهیم و بعد در سایۀ نام بزرگ او بر هر آنچه که پیش از ما سروده شده است، بتازیم و عنوان شاعر نوگرا را شایستة خودمان بدانیم. بد نیست در آخر، جملهای از نیما را که در اول خرداد ماه 1335 نوشته است و در کتاب یادداشتهای روزانه نیما یوشیج آمده است، نقل کنیم:
«شعر نوی جوانهای بیسواد، عصیان بر شعر قدیم است از یک جهت و از جهت دیگر شعر عوامالنّاس است، و هیچکدام به من مربوط نیست.»**
*نام این یادداشت را از کتابی گرفتهام که گزیدهای است از اشعار شاعرانِ معاصر به انتخاب فروغ فرخزاد و مجید روشنگر
**یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، چاپ اول 1387، انتشارات مروارید، صفحه 111
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز