بریدهای از یک نامه
نامهای آرمانیف نگارهای انسانی
از تولستوی به الکساندر سوم
شهرستان ادب: به مناسبت درگذشت لئو تولستوی، نویسندۀ سرآمد و سرشناس روس، بریدهای از یکی از نامههای او به امپراتور وقت روسیه، الکساندر سوم، را از کتاب «راه رفتن با کفشهای تولستوی» میخوانیم. این یادداشت با پیش درآمدی از محمّدقائم خانی، تقدیم میگردد:
پیشدرآمد
این چند خط نشانۀ سیاسی بودن تولستوی است؟
در پاسخ باید پرسید که «سیاسی بودن» به چه معناست؟ اگر به این معنی است که نویسنده سعی کرده در بازی قدرت بازی کند، به هیچ وجه نمیتوان این نامه را سیاسی خواند. همان مطلع نامه نشان میدهد که نویسنده سعی کرده پندارهای معمول از سیاستورزی را کنار بگذارد و اگر به معنای موضعگیری سیاسی است که آن هم به این نامه نمیچسبد، چون موضع کلّی سیاسی تولستوی معلوم است. او در هر زمان، مطلوبترین نوع کنش سیاسی خویش را چیزی شبیه الگو و رفتار گاندی میداند و خب، این نامه عملی در راستای سیاستورزی گاندیمآبانه نیست. حتّی به یک معنی، مخاطبه با شاه، عدول از آن الگو محسوب میشود. پس باید این نامه را غیرسیاسی بدانیم؟ مگر میشود؟ تولستوی، مشهورترین نویسندهی روسیه در آن زمان (و احتمالاً تا همین حالا) نامهای نوشته به اوّلشخص مملکت روسیه (که در واقع همۀ روسیه است، چون شخص دومی وجود ندارد) و هشدارش داده از آینده، آن وقت ما چنین متنی را غیرسیاسی بخوانیم؟
تولستوی در این متن به همان نحوی سیاسی است که در جنگ و صلح، و در آناکارنینا. محور اصلی این نامه، اخلاق است و برانگیزانندۀ نویسنده جهت نگارش این سطور، دغدغههای اخلاقی او در عالم انسانی است. هر که اندکی با ارسطو آشنا باشد، به راحتی میتواند تعریف او را از سیاست در این متن ببیند. تولستوی نامهای به تزار نوشته تا از «آینده»ای بر حذرش بدارد، مسئولیت اخلاقیاش را به او گوشزد کند، خطّ فضائل را از رذائل انسانی جدا کند؛ همۀ اینها فقط به این دلیل که او در رادیکالترین شکلش، یک انسان اخلاقی است. این همان سیاستی است که ارسطو از آن صحبت میکند، سیاستی حافظ شهر و مبتنی بر حکمت عملی. اگر از زاویۀ حکمت به این نامه، به جنگ و صلح، و به آناکارنینا و نیز بسیاری از دیگر آثار نویسنده دقّت بکنید، اتّحاد بنیادین متون را با هم تشخیص میدهید. تولستوی هیچ گاه از پیگیری اخلاق در هیچ صورتی بازنایستاده و ذرّهای بخشایش از این موضعِ اصولی را برنمیتابد. با چنین رویکردی، باید او را نویسندهای سیاسی خواند، حتّی اگر مشغول بیل زدن ملکش همراه کارگران در روستایش باشد.
این چند خط، از آن رو که با رادیکالترین صورت دغدغهمندی اخلاقی نوشته شده است، همچون رمانهایش، و نیز مانند مخالفتش با سوسیالیستهای انقلابی روسیه در ابتدای قرن بیستم، نشانۀ سیاسی بودن تولستوی است.
نامۀ تولستوی به الکساندر سوم
حضرتا!
من یک مرد ناچیز، ناتوان و بدجنس، بدون اینکه کسی از او خواسته باشد، نامهای به امپراتور روسیه مینگارم و به او توصیه میکند در دشوارترین و بغرنجترین شرایطی که به وجود آمده است، چه طریقی را باید پیش گیرد. خوب احساس میکنم این کار تا چه اندازه شگفتآور، غیرمؤدّبانه و گستاخآمیز است و با این همه به نگارش ادامه میدهم و هر گاه چنین نامهای بنگاری کاری عبث انجام دادهای، زیرا نامهات خوانده نخواهد شد و به فرض آنکه قرائت شود زیانبخش تلقّی خواهد شد و مجازات خواهی شد. با این همه در نگارش این نامه چیزی نیست که مایة پشیمانی شود. هر گاه این نامه را ننویسی و بعد دریابی هیچ کس آنچه تو میخواستی به امپراتور بگویی، به او نگفته است و وقتی کار از کار گذشت، امپراتور انگشت ندامت میگزد و به خودش میگوید: «ای کاش کسی مرا متوجّه موضوع میکرد». آن گاه تا ابد برای آنکه حقایق را برای امپراتور نگاشتهای، احساس ندامت خواهی کرد. بنابراین قلم به دست گرفتم و افکارم را با امپراتور در میان مینهم. این نامه را از یک قصبة گمنام به رشتة تحریر میکشم و کاملاً از حقایق آگاه نیستم. اخبار را از روزنامهها و گفتوشنودها به دست آوردهام و شاید مهملاتی بیش نباشد و چنین حوادثی اساساً روی نداده است. هرگاه چنین باشد محض رضای خدا مرا برای پرمدّعی بودنم عفو کرده، باور کنید برای آن این نامه را نگاشتهام که به خودم مشتبه شده است، بلکه در مقابل همة افراد احساس تقصیر میکنم و بیم آن دارم هرگاه قدمی برندارم بیش از این مقصّر واقع شوم.
من این نامه را به لحن کسانی که معمولاً با سخنان پرزرقوبرق ولی توخالی و قلّابی به پادشاهان مینگارند و بیش از پیش بر ظلمت احساسات و افکار میافزایند نمینویسم، بلکه به منزلة مردی به مرد دیگر نامه مینگارم، با احساسات حقیقی و احترام، و با سخنانی بیآلایش و بیپیرایش که حقایق را روشنتر نمایان سازد.
پدر شما امپراتور روسیه که همواره نیکی کرده و نیکی اتباع خود را میخواسته است، ناجوانمردانه به دست دشمنان شخصی به قتل نرسید، بلکه به دست دشمنان نظم موجود و به نام یک آرمان عالی مورد محبوبیت انسانیت از پای درآمد. شما به جای وی بر تخت امپراتوری تکیه زدید و اکنون در مقابل همان دشمنانی قرار گرفتهاید که زندگی را بر پدرتان تلخ کردند و آن را از هم پاشیدند. اکنون آنان دشمن شما نیز هستند، زیرا شما جانشین پدرتان هستید و آنان در راه دست یافتن به آرمانی که تجسّس میکنند بیمیل نیستند تا شما را نیز به هلاکت برسانند. در قلب شما حسّ انتقام گرفتن از این قاتلان پدرتان جوش میزند و در عین حال، در مقابل مسئولیتی که به عهده گرفتهاید، احساس وحشت میکنید. وضعی بدتر از این نمیتوان تصوّر کرد و به همین سبب وسوسة بد کردن، به شدّت شما را اغوا میکند. به خودتان میگویید: «دشمنان میهن یعنی مشتی جوان بیسروپا و خدانشناس که آرامش و زندگی میلیونها تن از اتباع روسیه را به هم زده و پدرم را به قتل نرسانیدهاند اینک علم طغیان برافراشتهاند. در مقابل آنان چه میتوان کرد جز اینکه خاک روسیه را از این وبا پاک کرد و آنان را همچون خزندگان دهشتناک به هلاکت رسانید. احساس شخصی و یا انتقام خون پدرم مرا به این کار برنمیانگیزد، بلکه وظیفه مرا به انجام این کار وا میدارد. همۀ مردم روسیه انتظار این مار را از من دارند.» همین وسوسه است که اساس خطر و دهشت وضع شما را تشکیل میدهد. همۀ ما اعم از این که امپراتور یا یک روستایی ساده باشیم، انسانهایی هستیم که مسیح راه صواب را با تعلیمات خود برای ما بیان کرده است. من از وظایف شما در کسوت امپراتور سخن نمیگویم، زیرا قبل از وظیفۀ امپراتوری، وظایف انسانی قرار دارد و این وظایف باید اساس کار امپراتور را تشکیل دهد و با وظایف امپراتور تطابق یابد.
خداوند متعال از شما سؤال نخواهد کرد آیا به وظایف امپراتوری خود عمل کردهاید یا خیر. از شما نخواهد پرسید آیا در مقام تزار روسیه مسئولیتهای خود را رعایت کردهاید یا نه. بلکه میخواهد بداند آیا وظایف انسانی خویش را انجام دادهاید یا خیر. وضع شما دهشتانگیز است و درست به همین سبب است که به تعلیمات مسیح نیاز داریم و از او میخواهیم در این لحظات حسّاس وسوسه که معمولاً دامنگیر هر انسان میشود، به یاری شما بشتابد. وحشتانگیزترین اندیشهها اکنون بر شما چیره شده است ولی هر قدر هم خوفناک باشد، تعلیمات مسیح آنها را متلاشی میکند و در مقابل کسی که به ارادۀ الهی تمکین میکند، همۀ آنها را به باد هوا میدهد. متی (34/5): «شما شنیدهاید که چنین گفتهاند: همنوعت را دوست بدار و از دشمنت متنفّر باش. من در عوض میگویم دشمنانتان را هم دوست بدارید و به کسانی که از شما متنفّرند نیکی کنید که به مقام فرزندی خدای متعال نائل شوید.» باز از متی (38/5): «شما شنیدهاید که به گفتهاند چشم به جای چشم و دندان به جای دندان و من در عوض میگویم: تسلیم بدی کردن نشو.» متی (22/17): «نه هفت بار بلکه هفتاد بار من تکرار میکنم از دشمنت متنفّر نباش بلکه به او نیکی کن. دستخوش بدی نشو و هرگز از عفو و بخشش دریغ نکن.» این است آنچه دربارۀ انسان گفته شده و هر انسانی موظّف به اجرای آن است. هیچ گونه مقتضیات امپراتوری و دولتی نمیتواند معارض این احکام باشد.» متی (19/5): «کسی که به کوچکترین این احکام عمل نکند در قلمرو حکومت آسمانی کوچکترین انسان و برعکس هر کس بدان عمل کند و به دیگران هم بیاموزد، از جملۀ بزرگترین انسانها به شمار خواهد آمد.» متی (24/7): «هر آن کس که سخنان مرا گوش کند و آن را به کار بندد به نظر من همچون مرد عاقلی است که خانۀ خود را به روی صخره بیان کرده است. بارانهای شدید و سیل و تندبادهای سهمگین بر این خانه اثری نخواهد داشت و به آن آسیبی نخواهد رسانید، زیرا بر روی صخره بنا شده است. هر انسانی به این سخنان گوش فرا دهد، انسانی بزرگ است.»
من نیک میدانم جهانی که در آن به سر میبریم تا چه اندازه از حقایق الهی که در تعلیمات مسیح ابراز شده و در قلب ما وجود دارد دور است ولی حقیقت همواره حقیقت است و همیشه در قلب ما زنده است و با شور و اشتیاق فراوان برای دسترسی بدان تلاش میکنیم. من میدانم مردی بیقدر و قیمت، بدسرشت و بردۀ انواع وسوسه هستم و هزار بار از کسانی که علیه شما پرچم طغیان برافراشتهاند ناتوانترم و هرگز به سوی حقیقت و نیکوکاری نگرویدهام و از جانب من که مردی مملو از انواع بدیهاست، بسیار گستاخآمیز و بیمورد است از شما توقّع داشته باشم بر نفس خود تسلّط بیابید و از شما امپراتور روسیه که از جانب مقرّبان صمیمی و فداکار احاطه شدهاید، بخواهم که قاتلان پدر را عفو کنید و به جای بدی کردن به آنان لطف ملوکانه روا دارید. ولی با این همه نه میتوانم و نه میل دارم این حقیقت را کتمان کنم که هر قدم شما به سوی بخشش یک قدم نیک است و هر قدم به سوی مجازات، یک قدم بد. همچنان که در دقایق آرامش و اندیشه که فارغ از هر گونه وسوسه و اغوا هستم، با همۀ قوا میکوشم طریق عشق و نیکی را پیش گیرم و از ته دل آرزو میکنم شما هم مانند پدرتان در آسمان به سوی کمال پیش روید و بزرگترین شاهکار را در این جهان انجام دهید و در مقابل وسوسه مبارزه کنید و شما امپراتور روسیه برای جهان سرمشق اجرای تعالیم مسیح شوید و بدی را به نیکی پاسخ دهید.
در مقابل بدی نیکی کنید و همه را عفو کنید. این تنها کاری است که باید انجام داد. مشیت الهی جز این نیست. هر گاه کسی نیروی کافی برای به کار بردن این اندرز داشته باشد یا نداشته باشد، مسئلۀ دیگری است امّا تنها همین را باید آرزو کرد و انجام داد و تنها همین را میتوان نیکی تلقّی کرد و باید دانست کلّیۀ ملاحظات مخالف آن، وسوسههای بیش نیستند و از هر حیث مردود و بیاساس و ناپایدارند.
امّا علاوه بر این که انسان همواره باید از ارادۀ الهی تابعیت کند و نمیتواند راهنمای دیگری داشته باشد، پیروی از فرامین الهی منطقیترین اقدام برای زندگی شما و حیات ملّتتان است. حقیقت و نیکی همواره حقیقت و نیکی هستند، اعم از اینکه در زمین یا آسمان باشند. عفو کردن افرادی که به دهشتناکترین وضع قوانین انسانی و الهی را پایمال میکنند و مبادرت به نیکی به جای بدی دارند، به نظر معتدلترین افراد، به منزلۀ دیوانگی و ایدهآلیسم تلقّی خواهد شد و به زعم بسیاری از افراد دیگر خطای بزرگی است. آنان چنین استدلال میکنند که نباید عفو کرد بلکه باید عفونت را از میان برد و از زبانه کشیدن آتش ممانعت به عمل آورد امّا هر گاه از این قبیل اشخاص بخواهیم که عقاید خود را توجیه کنند مشاهده خواهد شد آنانند که مرتکب دیوانگی و خصومت میشوند. حدود بیست سال پیش انجمنی شامل افرادی که اکثرشان جوان بودند با قلبی مملو از نفرت به نظم موجود و دولت تشکیلیافته، اینان نظم دیگری را در نظر داشتند و یا اساساً خودشان نمیدانستند چه نظمی میخواهند، بلکه به وسیلۀ اقدامات ضدّالهی و ضدّانسانی از قبیل آتشسوزی، چپاول و قتل و کشتار میکوشیدند نظم موجود را متلاشی کنند. در حدود بیست سال است که علیه این لانۀ فساد مبارزه میکنند ولی این آشیانه، نه تنها منهدم نگشته است بلکه آشوبگران جدیدی پرورش داده است، طوری که این طغیانگران به عملیات وحشتانگیز و ظالمانه و تهوّرآمیزی دست میزنند که جریان زندگی دولت را به کلّی متزلزل ساخته است. کسانی که میخواستند علیه این جراحت با وسایل خارجی و سطحی مبارزه کنند، به دو طریق متوسّل شدند: طریق اوّل آن بود که به تنبیه شدید آتشافروزان مبادرت ورزند و جراحت و عفونت را به کلّی ریشهکن سازند. طریق دوم آن بود که اجازه دهند جراحت سیر طبیعی خود را طی کند و به تدریج خودبهخود شفا یابد. هواداران این طریق بر آن بودند که انقلابیون میتوانستند ولو به ناحق، پدر شما را به مناسبت قتل دهها تن از افرادشان ملامت کنند ولی شما در مقابل خودتان و خدایتان پاک و معصوم هستید تا چند روز دیگر هر گاه کسانی که معتقدند اصول و حقایق مسیحیت فقط برای بحث و گفتگو خوب است و حال آن که برای حفظ زندگی یک ملّت باید خون ریخته شود و از مرگ استفاده شود که پیروز شوند، شما ناگزیر از این حال پاکی و آرامش وجدان خارج خواهید شد و بار دیگر طریق ظلمت را پیش پیش خواهید گرفت و به نام مقتضیات کشور هر اقدامی حتّی پایمال کردن قانون خدا و انسان را مباح خواهید دانست...