موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

خورشيد صبحگاه که می‌تابد | مادرانه‌های یک عاشق (شعری از علی‌محمد مؤدب)

02 دی 1400 17:25 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
خورشيد صبحگاه که می‌تابد | مادرانه‌های یک عاشق (شعری از علی‌محمد مؤدب)

شهرستان ادب: شعری می‌خوانیم ازعلی‌محمد مؤدب با عنوان «خورشید صبحگاه که می‌تابد» که به مادر مرحوم ایشان و تمامی مادران ایران‌زمین تقدیم شده است:

 

خورشید صبحگاه که می‌تابد

هر بار

تصویر مهربانی تو تازه می‌شود

ما باز کودکان تو هستیم

در روستای کوچک شادی

تو پرتوی همیشۀ مهری

بی منّت و دریغ

تو پرتوی مبارک مهری

آن مهر مادرانه که می‌روبد

از خانه‌های خاطر ما تا هست

تاریکی و سکونت و رخوت را

 

-:  حرکت شو بچّه جان!

حرکت شو مادرم!

حرکت شو دخترم!

حرکت شو، دیر شد!

 

ما را تو باز راه می‌اندازی

از خواب‌های مسخره می‌گیری

بیدار می‌کنی

خورشید صبحگاه که می‌تابد

تو مثل نور در همه سو کار می‌کنی

گوساله می‌دود

گوساله می‌دود

تا  تازه‌تر کند یاد هبوط را

با سطل شیر آمده‌ای خرّم

گویا درخت توت:

- اُ بچَّه! دیر شد

بی‌گاه شد، ببین

 

گویا درخت توت

دوشیده شیر تازه و شیرین خاک را

چادر نماز تو

تا پهن می‌شود

بر خاک و آفتاب

من

در ابر شاخسار پر از توت

انگار کن که روح تو باشم

پرواز می‌دهم

باران توت را

تا کودکانت این‌همه شادی را بردارند

صغری، رقیّه، مرضیه

مهدی، علی‌رضا و سکینه

صبحانه نان گرم تنوری

صبحانه شیر داغ

صبحانه مثکه، خنده و آرامش

صبحانه باز

خورشید صبحگاه که می‌تابد

خورشید صبحگاه که می‌تابد

زن آن سوی دریچه

گویا درخت گل

گل‌های گُل‌گلاب

ای مؤمن صبور! مادر!

دُرّ  یتیم من!

ای زن تو از سلالۀ پیغمبری مگر

کاین‌گونه تا همیشه

عطر گل محمّدی از نامت می‌ریزد

پیوسته

در شیشه‌های روح

در خاطرات شادی و اندوه

یا صبح‌ها مگر

در آن نماز سادۀ خواب‌آلود

دست قنوت تو

مثل قنات نور به کوثر رسیده بود

کاین‌گونه نور را

چون توت

از شاخه چیده بود 

خورشید صبحگاه نمی‌تابد

وقتی تو نیستی

خورشید صبحگاه که می‌تابد

ای خانه‌های گنبدی خاکی

آن آفتاب کو؟

جوی وضوی صبح درِ حولی

معنای آب کو؟

آن کوزه گلینِ صمیمی کو؟

کو کوزه‌ای که مستی ما بود؟

ای ریسه‌های منتشر بید!

ای چشم‌های برگ!

آیا ندیده‌اید کجا گم شد؟

آن روسری که باز ندیدیمش

تا بود و بود ما پسرانش هم

ای ساقۀ معطّر گل‌های گُل‌گلاب!

آن دست کو که هستی ما بود؟

چون شاخۀ شکستۀ گل‌های پرپرم

ای خاک بر سرم

کو دست مادرم؟

کو؟

آن شاخسار پُربَر زردآلو

آن سایه‌سار سیب

آن سایۀ عزیز و کریم توت

بابا! ننه کجاست؟

ای خواهران من!

در چهره‌هایتان

آن چهرۀ مقدّس جاوید

لبخند می‌زند

بسیار خسته‌ام باز

چون کودکی که از مرکب

با صورت اوفتاده به خاکم

دندان گفتگو که ندارم

تا درد خویش را بشمارم

...

مادر!

مادر!

مادر!

من باز هم مریض تو هستم

محتاج اینکه پارچه‌ای کهنه

بر بازوان درد ببندی

محتاج شیر گرم

محتاج تلخِ مزّۀ مُملایی

یادت که هست؟

آن روز سخت را

من با دهان به خاک که افتادم

دستان مهربانی تو

موسیقی لطیف شفا بود

چشمت نگاه گرم خدا بود

مادر بیا به خواب من و باز

لالایی‌ای بخوان

ای آفتاب جان من، ای ماه!

با آن نوای مهر که می‌تابد

تا هست در رگان من انگار:

الله

الله

الله

الله...

 

*توضیح اصطلاحات احتمالاً غریب متن:

حرکت شو: اصطلاحی که مادرم برای بیدارکردن ما به کار می‌برد

اُ بچه:  آهای بچّه!

مُملایی: نوعی داروی گیاهی که از ریشۀ گیاهی کوهی تهیه می‌شد و برای کوفتگی و ضرب‌دیدگی بسیار مفید و مؤثر بود

مثکه: بر وزن پنکه، کره

حولی بر وزن کولی: حیاط را می‌گفتیم

گُل‌گلاب: گل محمدی

الله الله الله الله: مادرم این‌طوری لالایی می‌گفت


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • خورشيد صبحگاه که می‌تابد | مادرانه‌های یک عاشق (شعری از علی‌محمد مؤدب)
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.