موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از محمّدهادی عبدالوهّاب

تأثیر واحد مرگ سرخ | نگاهی به داستان «بالماسکۀ مرگ سرخ» از ادگار آلن‌پو

28 دی 1400 18:10 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
تأثیر واحد مرگ سرخ | نگاهی به داستان «بالماسکۀ مرگ سرخ» از ادگار آلن‌پو

شهرستان ادب: به مناسبت زادروز ادگار آلن‌پو، از نویسندگان مطرح حوزۀ داستان کوتاه، یادداشتی می‌خوانیم از محمّدهادی عبدالوهّاب:

 

«تأثیر واحد» یا single effect ویژگی مهمّی است که ادگار آلن‌پو تلاش داشته داستان‌های کوتاهش را بر آن متّکی کند؛ قابلیتی که نسبت مستقیم با لذّت روحی دارد و از قول او، داستان کوتاه را فقط یک رده پایین‌تر از شعر غنایی قرار می‌دهد. اصطلاحی که بعدها به مفهومی جامع‌تر در روایت به نام «کانونی‌سازی» یا foucalizatin ارتقا یافت. پو دربارۀ رویکرد نویسنده برای ایجاد تأثیر واحد در داستان کوتاه می‌گوید:

«ترجیح می‌دهم ابتدا یک تأثیر در نظر بگیرم. به خود می‌گویم: از میان تأثیرهای بی‌شماری که قلب، مغز یا به طور کلّی روح انسان بدان‌ها حسّاس است، کدام یک را در این مورد خاص برگزینم؟»

او در ادامه به بدیع بودن و شدید بودن این تأثیر اشاره می‌کند و بعد تلفیق دو عنصر لحن و حادثه را عامل ایجادش نام می‌برد و این رویکرد تأثیر مستقیمی بر نظریۀ «ژرار ژنت» دربارۀ مفهوم کانونی‌سازی داشت که ارتباطی مستقیمی با زاویۀ روایت، شخصیت و موقعیت و حوادث دارد و داستان را از یک قصّۀ «شنیدنی» به یک واقعۀ «دیدنی» تبدیل می‌کند.

برای درک بهتر مفهوم مورد استفادۀ پو، می‌خواهم یکی از داستان‌هایش را به اختصار از این زاویه نگاه کنم که: وجود چه چیزهایی به تأثیر واحد یا کانونی‌شدگی آن منجر شده است؟

برخی معتقدند پو در داستان «گربۀ سیاه» از این اصول به حدّ اعلا استفاده کرده. من امّا به دو دلیل به سراغ «بالماسکۀ مرگ سرخ» خواهم رفت. نخست آن که معیار خوبی برای محک پای‌بندی پو در اکثر داستان‌هایش- و نه یکی دو تا از آن‌ها- بر این اصل خواهد بود و دو آن که فکر می‌کنم گربۀ سیاه داستانی است که مشمول مرور زمان شده و با رواج رسانه‌های دیداری و انتشار فیلم‌ها و رمان‌های پلیسی- معمّایی، آن تأثیر میخکوب‌‌کننده‌ای را که به مخاطب قرن نوزدهمی می‌گذاشته، بر ما نمی‌گذارد. حال آن که بالماسکۀ مرگ سرخ از چنان قوّتی برخوردار است که با گذشت حدود دویست سال از نگارشش، هم‌چنان می‌تواند مخاطب قرن بیست‌و‌یکمی را به تأمّل وادارد.

ابتدای این داستان با همان حادثۀ مدّ نظر پو شروع می‌شود: در یک شهر بیماری عجیبی رواج پیدا کرده که به مرگ سرخ معروف شده است. باعث خون‌ریزی بیمار از تمامی منافذ بدنش می‌شود و او را در نیم ساعت از پا درمی‌آورد. سؤال اول اینکه آیا این حادثه به حدّ کافی تکان‌دهنده است؟ بله. مخصوصاً وقتی که در یک پاراگراف توضیح داده می‌شود و میخ تعلیق را بر جان مخاطب می‌کوبد. سؤال دوم: آیا این حادثه به حدّی قوّت دارد که بتوان از آن به عنوان منشأ حوادث دیگری استفاده کرد؟ پاسخ این سؤال هم مثبت است. و پو در ادامه، شیوۀ مقابلۀ شاهزادۀ شهر با این حادثه را بیان می‌کند: در حالی که نیمی از مردم شهر مرده‌اند، او هزار نفر از اعیان و اشراف شهر را به دژ وسیع و باشکوه خود برد که گرداگرد آن را باروهایی رفیع و سترگ فرا گرفته و هیچ کس جز او و همراهانش را توان ورود به آن نیست. شاهزاده آذوقه و شراب و تمام اسباب لهو را هم برای طولانی مدّت در آن دژ ذخیره می‌کند تا خیالش از بابت یک زندگی شاد، دور از چنگال مرگ و بیماری راحت شود. آیا چیستی تأثیر واحد پو قابل حدس است؟ بله. به هم ریختن نسبت آهنین مرگ برای فقیر و زندگی برای غنی. حالا او باید با چیزی که خودش از آن به عنوان «لحن» یاد می‌کند (که البتّه با تعریف فعلی از لحن در عناصر داستان برابر نیست)، پیش‌بینی ما را دربارۀ این مفهوم، رنگ داستان بزند. شخصیت، فضاسازی و زاویۀ روایت در نفوذ این عنصر مؤثّر است.

پو برای تحقّق لحن نافذ در ادامۀ این داستان، چند کار انجام می‌دهد: نخستین کار، نمادسازی است. نماد و مهر این بیماری، خون است. داخل دژ نیز هفت تالار وجود دارد که هرچه از قسمت شرقی آن به طرف غرب حرکت می‌کنیم، رنگ دیوار و پرده‌هایش از رنگ‌های شاد به سیاه میل می‌کند. تالار هفتم، دور تا دور سیاه است و در آن از هیچ نوری خبری نیست، بلکه از پشت پنجره‌هایش که شیشه‌ای سرخ دارند، نوری قرمز به داخل سالن می‌تابد. نماد دیگر، زمان است: اینکه ساعتی شمّاطه‌دار از جنس آبنوس بر یکی از دیوارهای تالار هفتم نصب شده که هر یک ساعت با هیبتی، آن‌چنان زنگ می‌زند که گویا ناقوس مرگ هر لحظه در حال نواخته شدن است و ساکنان این دژ از آن غافل. همۀ این‌ها با استفاده از زاویۀ روایت دانای کل که گویا بر همه چیز واقف است و با دیدۀ تمسخر به شادی و شعف ساکنان کاخ در حین نزدیکی مرگ نگاه می‌کند و با زبانی رازآلود، لحظات آخر این نجیب‌زادگان را روایت می‌کند.

حالا نوبت حادثۀ نهایی است. میوه‌ای که از درخت حادثۀ اوّلیه روییده و بناست داستان را به ایستگاه آخر، همان تأثیر سهمگین نهایی برساند. شاهزاده، شش ماه بعد از سکونت و حبس در دژ، تصمیم می‌گیرد جشن بالماسکه‌ای برگزار کند. این ناشی از شخصیت عجیب اوست که هم دچار نوعی غرور و تهوّر است و هم به هیجان و خلاقیت علاقه‌مند. چنین شخصیتی با تصمیمش، راه را برای ورود مرگ به دژ باز می‌کند. همۀ ساکنان در هفت تالار شروع به رقص و شادی و می‌خوارگی می‌کنند. لباس‌ها و گریم‌های عجیب، فضایی سورئال ایجاد می‌کند که می‌تواند آبستن هر گونه اتّفاق غریبی باشد. در این میان، مردی با گریمی وحشتناک در جمع دیده می‌شود. یک شخصیت جدید و جذّاب و معمّاگون دیگر: مردی کفن‌پوش با صورتی خونین که تشخیص گریم و واقعیت ظاهرش را برای دیگران سخت کرده. هم‌زمان با ورود این ناشناس به این جمع، ساعت به نیمه‌شب نزدیک می‌شود و با زنگ‌های متمادی ساعت، جشن و پایکوبی از نفس می‌افتد. تعلیق به اوج رسیده: چه کسی پشت این ظاهر است؟ چه برخوردی با او خواهد شد؟

همان‌طور که دیدید، وقتی تمام عناصر یک داستان در خدمت تأثیری واحد درآیند، اوّلاً گره باورپذیر خواهد شد و ثانیاً انتظار و اضطراب مخاطب برای باز شدنش دوچندان. پایان‌بندی پو در این داستان، دیگری نیازی به اطناب و کش دادن و توصیفات بی‌جا برای افزایش هیجان ندارد و در عین سادگی، مفهوم مدّ نظرش را به عمق جان مخاطب فرو می‌برد: آن فرد ناشناس مرگ است و وقتی شاهزاده در آستانۀ تالار هفتم با خنجری در دست به مبارزه‌اش می‌رود، نخست خون او و سپس همۀ اعضای کاخ را به زمین می‌ریزد. آیا مخاطب پیام پو را مبنی بر قوّت تقدیر و مرگ عادلانه برای فقیر و غنی را به مخاطب منتقل کرده؟ صد البتّه!

خواندن و بررسی داستان از زاویۀ تأثیر واحد یا کانونی‌سازی، می‌تواند کمک شایانی به یک نویسنده یا منتقد در نوشتن یا ارزش‌گذاری یک داستان دارد و یک نویسنده چه زمانی می‌تواند یک داستان با تأثیر واحد خلق کند؟ زمانی که یک طرح کامل از داستان پیش رویش باشد. تمام عناصر را در خدمت آن هدف تنظیم کند، پایان‌بندی را بداند و سپس درست مثل یک نقّاش، شروع کند به رنگ زدن بر آن سیاه‌قلم.

شهرستان ادب: به مناسبت زادروز ادگار آلن‌پو، از نویسندگان مطرح حوزۀ داستان کوتاه، یادداشتی می‌خوانیم از محمّدهادی عبدالوهّاب:

 

«تأثیر واحد» یا single effect ویژگی مهمّی است که ادگار آلن‌پو تلاش داشته داستان‌های کوتاهش را بر آن متّکی کند؛ قابلیتی که نسبت مستقیم با لذّت روحی دارد و از قول او، داستان کوتاه را فقط یک رده پایین‌تر از شعر غنایی قرار می‌دهد. اصطلاحی که بعدها به مفهومی جامع‌تر در روایت به نام «کانونی‌سازی» یا foucalizatin ارتقا یافت. پو دربارۀ رویکرد نویسنده برای ایجاد تأثیر واحد در داستان کوتاه می‌گوید:

«ترجیح می‌دهم ابتدا یک تأثیر در نظر بگیرم. به خود می‌گویم: از میان تأثیرهای بی‌شماری که قلب، مغز یا به طور کلّی روح انسان بدان‌ها حسّاس است، کدام یک را در این مورد خاص برگزینم؟»

او در ادامه به بدیع بودن و شدید بودن این تأثیر اشاره می‌کند و بعد تلفیق دو عنصر لحن و حادثه را عامل ایجادش نام می‌برد و این رویکرد تأثیر مستقیمی بر نظریۀ «ژرار ژنت» دربارۀ مفهوم کانونی‌سازی داشت که ارتباطی مستقیمی با زاویۀ روایت، شخصیت و موقعیت و حوادث دارد و داستان را از یک قصّۀ «شنیدنی» به یک واقعۀ «دیدنی» تبدیل می‌کند.

برای درک بهتر مفهوم مورد استفادۀ پو، می‌خواهم یکی از داستان‌هایش را به اختصار از این زاویه نگاه کنم که: وجود چه چیزهایی به تأثیر واحد یا کانونی‌شدگی آن منجر شده است؟

برخی معتقدند پو در داستان «گربۀ سیاه» از این اصول به حدّ اعلا استفاده کرده. من امّا به دو دلیل به سراغ «بالماسکۀ مرگ سرخ» خواهم رفت. نخست آن که معیار خوبی برای محک پای‌بندی پو در اکثر داستان‌هایش- و نه یکی دو تا از آن‌ها- بر این اصل خواهد بود و دو آن که فکر می‌کنم گربۀ سیاه داستانی است که مشمول مرور زمان شده و با رواج رسانه‌های دیداری و انتشار فیلم‌ها و رمان‌های پلیسی- معمّایی، آن تأثیر میخکوب‌‌کننده‌ای را که به مخاطب قرن نوزدهمی می‌گذاشته، بر ما نمی‌گذارد. حال آن که بالماسکۀ مرگ سرخ از چنان قوّتی برخوردار است که با گذشت حدود دویست سال از نگارشش، هم‌چنان می‌تواند مخاطب قرن بیست‌و‌یکمی را به تأمّل وادارد.

ابتدای این داستان با همان حادثۀ مدّ نظر پو شروع می‌شود: در یک شهر بیماری عجیبی رواج پیدا کرده که به مرگ سرخ معروف شده است. باعث خون‌ریزی بیمار از تمامی منافذ بدنش می‌شود و او را در نیم ساعت از پا درمی‌آورد. سؤال اول اینکه آیا این حادثه به حدّ کافی تکان‌دهنده است؟ بله. مخصوصاً وقتی که در یک پاراگراف توضیح داده می‌شود و میخ تعلیق را بر جان مخاطب می‌کوبد. سؤال دوم: آیا این حادثه به حدّی قوّت دارد که بتوان از آن به عنوان منشأ حوادث دیگری استفاده کرد؟ پاسخ این سؤال هم مثبت است. و پو در ادامه، شیوۀ مقابلۀ شاهزادۀ شهر با این حادثه را بیان می‌کند: در حالی که نیمی از مردم شهر مرده‌اند، او هزار نفر از اعیان و اشراف شهر را به دژ وسیع و باشکوه خود برد که گرداگرد آن را باروهایی رفیع و سترگ فرا گرفته و هیچ کس جز او و همراهانش را توان ورود به آن نیست. شاهزاده آذوقه و شراب و تمام اسباب لهو را هم برای طولانی مدّت در آن دژ ذخیره می‌کند تا خیالش از بابت یک زندگی شاد، دور از چنگال مرگ و بیماری راحت شود. آیا چیستی تأثیر واحد پو قابل حدس است؟ بله. به هم ریختن نسبت آهنین مرگ برای فقیر و زندگی برای غنی. حالا او باید با چیزی که خودش از آن به عنوان «لحن» یاد می‌کند (که البتّه با تعریف فعلی از لحن در عناصر داستان برابر نیست)، پیش‌بینی ما را دربارۀ این مفهوم، رنگ داستان بزند. شخصیت، فضاسازی و زاویۀ روایت در نفوذ این عنصر مؤثّر است.

پو برای تحقّق لحن نافذ در ادامۀ این داستان، چند کار انجام می‌دهد: نخستین کار، نمادسازی است. نماد و مهر این بیماری، خون است. داخل دژ نیز هفت تالار وجود دارد که هرچه از قسمت شرقی آن به طرف غرب حرکت می‌کنیم، رنگ دیوار و پرده‌هایش از رنگ‌های شاد به سیاه میل می‌کند. تالار هفتم، دور تا دور سیاه است و در آن از هیچ نوری خبری نیست، بلکه از پشت پنجره‌هایش که شیشه‌ای سرخ دارند، نوری قرمز به داخل سالن می‌تابد. نماد دیگر، زمان است: اینکه ساعتی شمّاطه‌دار از جنس آبنوس بر یکی از دیوارهای تالار هفتم نصب شده که هر یک ساعت با هیبتی، آن‌چنان زنگ می‌زند که گویا ناقوس مرگ هر لحظه در حال نواخته شدن است و ساکنان این دژ از آن غافل. همۀ این‌ها با استفاده از زاویۀ روایت دانای کل که گویا بر همه چیز واقف است و با دیدۀ تمسخر به شادی و شعف ساکنان کاخ در حین نزدیکی مرگ نگاه می‌کند و با زبانی رازآلود، لحظات آخر این نجیب‌زادگان را روایت می‌کند.

حالا نوبت حادثۀ نهایی است. میوه‌ای که از درخت حادثۀ اوّلیه روییده و بناست داستان را به ایستگاه آخر، همان تأثیر سهمگین نهایی برساند. شاهزاده، شش ماه بعد از سکونت و حبس در دژ، تصمیم می‌گیرد جشن بالماسکه‌ای برگزار کند. این ناشی از شخصیت عجیب اوست که هم دچار نوعی غرور و تهوّر است و هم به هیجان و خلاقیت علاقه‌مند. چنین شخصیتی با تصمیمش، راه را برای ورود مرگ به دژ باز می‌کند. همۀ ساکنان در هفت تالار شروع به رقص و شادی و می‌خوارگی می‌کنند. لباس‌ها و گریم‌های عجیب، فضایی سورئال ایجاد می‌کند که می‌تواند آبستن هر گونه اتّفاق غریبی باشد. در این میان، مردی با گریمی وحشتناک در جمع دیده می‌شود. یک شخصیت جدید و جذّاب و معمّاگون دیگر: مردی کفن‌پوش با صورتی خونین که تشخیص گریم و واقعیت ظاهرش را برای دیگران سخت کرده. هم‌زمان با ورود این ناشناس به این جمع، ساعت به نیمه‌شب نزدیک می‌شود و با زنگ‌های متمادی ساعت، جشن و پایکوبی از نفس می‌افتد. تعلیق به اوج رسیده: چه کسی پشت این ظاهر است؟ چه برخوردی با او خواهد شد؟

همان‌طور که دیدید، وقتی تمام عناصر یک داستان در خدمت تأثیری واحد درآیند، اوّلاً گره باورپذیر خواهد شد و ثانیاً انتظار و اضطراب مخاطب برای باز شدنش دوچندان. پایان‌بندی پو در این داستان، دیگری نیازی به اطناب و کش دادن و توصیفات بی‌جا برای افزایش هیجان ندارد و در عین سادگی، مفهوم مدّ نظرش را به عمق جان مخاطب فرو می‌برد: آن فرد ناشناس مرگ است و وقتی شاهزاده در آستانۀ تالار هفتم با خنجری در دست به مبارزه‌اش می‌رود، نخست خون او و سپس همۀ اعضای کاخ را به زمین می‌ریزد. آیا مخاطب پیام پو را مبنی بر قوّت تقدیر و مرگ عادلانه برای فقیر و غنی را به مخاطب منتقل کرده؟ صد البتّه!

خواندن و بررسی داستان از زاویۀ تأثیر واحد یا کانونی‌سازی، می‌تواند کمک شایانی به یک نویسنده یا منتقد در نوشتن یا ارزش‌گذاری یک داستان دارد و یک نویسنده چه زمانی می‌تواند یک داستان با تأثیر واحد خلق کند؟ زمانی که یک طرح کامل از داستان پیش رویش باشد. تمام عناصر را در خدمت آن هدف تنظیم کند، پایان‌بندی را بداند و سپس درست مثل یک نقّاش، شروع کند به رنگ زدن بر آن سیاه‌قلم.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • تأثیر واحد مرگ سرخ | نگاهی به داستان «بالماسکۀ مرگ سرخ» از ادگار آلن‌پو
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.