شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ فئودور داستایفسکی، یکی از بزرگترین نویسندگان روسیه و جهان، یادداشتی از محمّدهادی عبدالوهّاب میخوانیم که در آن به بررسی مسأالهای اجتماعی با الهام از فضای کتاب «ابله» از داستایفسکی پرداخته است.
چیز زیادی نمیتوان نوشت دربارۀ یک شاهکار کلاسیک. حالا من هم یکی از آن هزاران پژوهشگر و منتقدی هستم که دربارۀ داستایفسکی و اثر شکوهمندش «ابله» نوشته است، و نوشتن دربارۀ اورست یا دماوند، چیزی به آن قلّه اضافه نمیکند، جز آنکه شاید راه جدیدی را برای صعود به آن چکاد، پیش روی باقی کوهنوردان قرار بدهد.
به گمانم شاهکارهای ادبی کلاسیک، عموماً تبدیل به یک موتیف میشوند. میتوانیم اینجا بنشینیم و موتیف را برای هم تعریف کنیم و بعد برویم سراغ یک نظریۀ ادبی در اثبات این گزاره. امّا اگر من جای شما باشم، به جای تعمیم قاعده و حرکت از کل به جزء، میروم سراغ تجربیات شخصی خودم و آنها را اجزایی قرار میدهم برای رسیدن به این گزارۀ کلّی.
دوران دانشجویی من در دانشگاه شهید بهشتی، پر بود از کشف افکار و آدمهای مختلف. یکی از این انواع، دانشجوهای خوابگاهی بودند. به آنها میگفتند شهرستانی و حتّی شاید در خفا، به تحقیر، دهاتی لقبشان میدادند. این شد که وقتی سالها بعد «ابله» را دست گرفتم، به گمانم آمد دارم یک قصّۀ آشنا میخوانم. یک وضعیت تکرارشونده که از صدوپنجاه سال پیش تا حالا از چندهزار کیلومتر آنطرفتر در پترزبورگ تا اینجا در تهران رخ میداده و قربانی میگرفته. مسألۀ سلطۀ مرکز بر حاشیه، شهر بر روستا یا طبقۀ اشراف بر عوام، البتّه ریشۀ چندهزار ساله دارد. یعنی پیش از من و داستایفسکی، هزاران نفر این وضع را به چشم دیدهاند. کدام وضع را میگویم؟
میدیدم که وقتی جوان هجده ساله برای اوّلین بار وارد تهران میشود، حتّی به فرض هضم شکوه شهر و بلندمرتبگیاش در برابر روستا، در برابر یک مسألۀ بزرگ قرار میگیرد. پذیرش در گروه اجتماعی مرجع، مستلزم رفتارهای شهری است و دوری از اصالت روستایی؛ چیزی که با آن بزرگ شده و خو گرفته و تا همین یک ماه پیش، به آن افتخار هم میکرده است. مقابل او امّا بچّهپولدارهای بالاشهری تهرانی هستند که صبح به صبح ماشینشان را توی پارکینگ میگذارند و ریموت به دست وارد کلاس میشوند. روبهروی او زبان صاف و بیلهجۀ تهرانی است و لباس پوشیدنها و شوخیهای دختر و پسرشان که هیچ ربطی به گذشتۀ یک روستایی ندارد. در برابر او دروغ است. یک گناه که در روستا کبیر است و در شهر صغیر و گاه لازم. برای من رصد هر ورودی جدید روستازادهای در دانشگاه، یک آزمایش اجتماعی بود. ماه به ماه اوضاع و احوالش را نظاره میکردم و این که تن به آب زده یا نه. شهرزدگی در بسیاریشان مسلّم بود. ساختار پیچیده و بیرحم شهر، به هیچ روستازادهای اجازه نمیداد بدون پذیرش آداب و استانداردهاش، از پلّههای پیشرفت بالا برود. همین یک مورد را فرض کن که تا چند ماه طوری نگاهت کنند که انگار با یک گدا طرفند یا طوری دربارهات حرف بزنند، گویی تو یک ابلهی.
ابله! بله، این اصطلاح در رمان بزرگ داستایفسکی هم از همینجا ریشه میگیرد. شاهزادهای مبتلا به صرع، سالها در میان کوهستانهای سوییس زندگی کرده و حالا پا به پترزبورگ مدرن میگذارد. شهری زیر سلطۀ غول هفتسر بروکراسی، پر از کارمند و دروغگو و خائن و منفعتطلب، که حالا توی یک خانه دور تا دورش را گرفتهاند و مثل دهاتی ابله نگاهش میکنند. پرنس میشکین مانند آن آدمهای ازدرونتهی، به آداب احمقانۀ چاپلوسی مسلّط نیست، رک است و صریح و البتّه مهربان و بخشنده. و از طرفی به حیله و دروغ مسلّط نیست و مانند آب چشمه زلال است. همینها برای یک روستایی کافی است تا در شهر عذاب بکشد، تا انتخاب کند: پشت با به اصل و ریشه و پذیرش و پیشرفت در شهر، یا پایبندی به اصالت و آمادگی برای عزلت و پذیرش داغ کِهتری.
به گمانم شاهکارهای ادبی کلاسیک، عموما، تبدیل به یک موتیف میشوند. عنصری تکرارشونده در متن؛ مثل جملۀ قبل من. تکراری برای ایجاد یک وحدت و پیوند در سراسر روایت و نویسنده اگر به حکمت مسلّط باشد، بنمایۀ اثرش را هم از موتیفهای تاریخی انتخاب میکند. وقایعی همیشگی که حالا تبدیل به ادبیات میشوند تا انسان را به پیوستگی این تکرار متوجّه کند. مسألۀ داستایفسکی در «ابله»، ویروس ویرانگر شهرزدگی بوده بر تن اصالتزادگان روستا؛ چیزی که شاید از بدو تأسیس جامعۀ طبقاتی، گریبان بشر را گرفته بوده است و سرمنشأ بسیاری از بیماریها مثل ناعدالتی و فقر و جنایت نیز. نویسنده، اگر فرزند تاریخ باشد و در عین حال، بیتفاوت به زندان زمان، ادبیات را به بلندگویی برای فریاد این درد کهن تکرارشونده تبدیل کند؛ دردی که اگر میخواندیم و به بازی از کنارش عبور نمیکردیم، دانشجوی دهاتزادۀ امروز ما، چنین بر دوراهی تباهی و انزوا قرار نمیگرفت.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز