موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
از پروندۀ پرترۀ مارکز

قدردانان فرصت | نگاهی به داستان «زیباترین غریق جهان»

15 اسفند 1400 08:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
قدردانان فرصت | نگاهی به داستان «زیباترین غریق جهان»

شهرستان ادب: یادداشتی می‌خوانیم از امیر مرادی، به مناسبت زادروز گابریل گارسیا مارکز که در آن داستان «زیباترین غریق جهان» را از زاویه‌ای خاص، به تماشا نشسته است.

 

«هر طرف مژگان گشایی حسرت دل می‌تپد

هر دو عالم گرد بال‌افشانی یک بسمل است» (بیدل)

گابریل گارسیا مارکز را عموماً به رمان‌هایی چون «صد سال تنهایی»، «عشق در روزگار وبا» و «پاییز پدرسالار» می‌شناسند امّا بر علاقه‌مندان حوزۀ داستان پوشیده نیست که بخش مهمّی از هنر نویسندگی مارکز، در داستان‌های کوتاه او جلوه‌گر شده است. یکی از مهم‌ترین داستان‌های کوتاه مارکز، داستانی است به نام «زیباترین غریق جهان» که البتّه با عنوان‌های مشابهی مثل «سرگذشت مرد غریق» نیز به چاپ رسیده است.

خلاصۀ قصّه این است که کودکانِ مشغول به بازی در ساحل، جسد مرد غول‌پیکری را پیدا می‌کنند و زندگی مردم دهکده پس از اطّلاع از ظهور این مرد مُرده، دستخوش تغییرات شگرفی می‌شود؛ مردان، روستا به روستا می‌گردند در پی خانوادۀ غریق و زنان، در غیاب مردان، به رؤیاپردازی دربارۀ غریبۀ بی‌جان می‌پردازند. وقتی مردان از جستجوی خویش ناامیدانه برمی‌گردند، زنان دهکده، شادمان می‌شوند و شروع می‌کنند به لباس دوختن و تزئین غریق. مردان نیز در ابتدا این رفتار را ناشی از خوی زنانه برآورد می‌کنند امّا دیری نمی‌گذرد که آن‌ها نیز به سبک خویش، برای تحکیم ارتباط عاطفی با «استبان» (نامی که اهالی روستا برای جسد غول‌پیکر برمی‌گزینند) بی‌شائبه تلاش می‌کنند و سرانجام طیّ مراسم تشییع باشکوهی، استبان را به آب دریا می‌سپارند.

امّا عایدی قصّه برای مخاطب چیست؟ چه چیزی قرار است پس از خواندن این شاهکار مارکز در ذهن خواننده ته‌نشین شود؟ به عقیدۀ من، مارکز در پی آن است که با داستان کوتاه خود، بزنگاه‌های زندگانی را بیشتر و بهتر به ما بشناساند. هر کسی در زندگی خویش با فرصت‌های متعدّدی روبه‌روست که اگر بدان‌ها بها ندهد، ماهی‌وار از دستش سُر خواهند خورد و فقط حسرت است که روی حسرت تلنبار خواهد شد.

مردم دهکده پس از مشاهدۀ عظمت جسدی که با آن روبه‌رویند، تازه متوجّه می‌شوند که اگر استبان زیبا و تهمتن، زنده بود و بنا داشت از دهکدۀ آنان بازدیدی داشته باشد، هیچ خانه‌ای برازندۀ استقبال او نبود و هیچ وسیله‌ای وجود نداشت که بتوانند چنان که شایسته است، از او پذیرایی کنند. پس به تکاپو می‌افتند که دست‌کم برای روح استبان که شاید از دهکدۀ آنان گذری داشته باشد، کاری کنند:

«با دیدن شکوه و زیبایی غریق خود، برای اوّلین بار به صرافت افتادند که تا چه اندازه کوچه‌هایشان دورافتاده، حیاط خانه‌هایشان خشک و رؤیاهایشان حقیر است. او را بدون لنگر روانۀ دریا کردند تا اگر زمانی دلش خواست برگردد و در کسری از زمان که چون قرن‌ها طول کشید، نفس در سینه نگه داشتند تا جسد در دریا فرو رفت. نیازی نبود به یکدیگر نگاه کنند تا دریابند که از آن به بعد دیگر هیچ گاه کامل نخواهند بود. امّا به خوبی دریافته بودند که از آن لحظه به بعد همه چیز فرق خواهد کرد؛ خانه‌هایشان درهایی بزرگ‌تر خواهد داشت، سقف‌هایشان بلندتر خواهد بود و کف اتاق‌هایشان محکم‌تر، تا خاطرۀ استبان بتواند بی آنکه سرش به چارچوب درها بخورد، به همه جا سرک بکشد...»

هر کسی در طول حیات خویش، با «استبان‌»هایی چشم در چشم خواهد شد (چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد) و آنچه در میانه اهمّیت دارد، این است که اگر استبانِ حقیقی خویش را بشناسد، دیگر هیچ چیزی برایش به حالت سابق برنخواهد گشت و از آن پس، این زندگی است که باید از بیخ و بن، کوبیده شود و بازسازی گردد.

مردم دهکده ماییم و استبان، انسانی است که هنگام مرگ به عنوان آنچه می‌توانسته‌ایم و انتظار می‌رفته باشیم، پیش روی ما قدم خواهد زد و آن گاه ما–آنچه شده‌ایم و هستیم- به میزان نزدیک و دوری نسبت به او، درجات مختلفی از حسرت را تجربه خواهیم کرد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • قدردانان فرصت | نگاهی به داستان «زیباترین غریق جهان»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.