شهرستان ادب: به مناسبت ولادت امام سجّاد(ع)، یکی از مشهورترین اشعار را در وصف ایشان که سرودۀ فرزدق است، با هم مرور میکنیم.
ماجرای این شعر فرزدق، شاعر نامدار عرب، به جایی برمیگردد که هشام بن عبدالملک، به قصد حج، عازم مکّه میشود. هنگامی که قصد استلام حجرالاسود میکند، فشار و ازدحام جمعیت، سبب میشود که او به عقب رانده شود امّا در همین اثنا، امام سجّاد(ع) به قصد استلام راهی میشود و به محض رسیدن به همان موضع، جمعیت کنار میرود و امام به راحتی، اعمال خویش را به جای میآورد.
هشام که از این دو حادثه با فاصلۀ زمانی اندک در آتش خشم و حسد میسوخته، در پاسخ یکی از بزرگان شام که از او میپرسد: «او کیست؟» در حالی که امام و جایگاه رفیع ایشان را میشناخته، تجاهل پیش میگیرد و چنین مینمایاند که از هویت امام بیخبر است.
فزردق که در اصل شاعر دربار اموی بوده است، با مشاهدۀ این مکالمه، تاب نمیآورد و خطاب به هشام و اطرافیانش میگوید: «من او را نیک میشناسم.» و سپس قصیدۀ زیر را (که به میمیۀ فرزدق نیز شهرت دارد) بر بداهه میسراید. در ادامه، این قصیده و ترجمۀ آن، به همراه زمزمۀ زیبای آن توسّط «مشاری راشد العفاسی» قابل خوانش و شنیدار است.
هَذَا الَّذِى تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأتَهُ
وَ الْبَیتُ یعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
این مرد (كه تو او را نمیشناسی) شخصیتی است كه سرزمین «بَطْحَاء» (مسیل و رَمْلزار اطراف مكّه تا سرزمین منا) جای یكایك قدمهای او را میشناسد و بیتالله الحرام او را میشناسد و حلّ و حرم (تمام نقاط خارج از حرم مكّه و داخل آن) همگی او را میشناسند.
هَذَا ابْنُ خَیرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ
هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
این است پسر بهترین خلایق و تمامی بندگان خدا. این است مرد معتصم به تقوای الهی و در مصونیت درآمدۀ حفظ خداوندی و مرد وارسته و پیراسته از هر زنگار عیب و نقص و كدورت و آن مرد پاك و پاكیزه و طاهر و قلّۀ مرتفع كوه فضیلت و شرافت.
هَذَا الَّذِى أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ
صَلَّى عَلَیهِ إلَهِى مَاجَرَى الْقَلَمُ
این است آن كس كه احمد مختار، برگزیدۀ عالمیان، پدر اوست، آن كه خدای من، تا هنگامی كه قلم كتابت بر روی لوح آفرینش به حركت درآید، مدام و پیوسته بر او درود و تحیّت و صلوات میفرستد.
لَوْ یعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ یلْثِمُهُ
لَخَرَّ یلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَى الْقَدَمُ
اگر ركن كعبه (كه در آن حجرالاسود واقع است) بداند چه كسی برای بوسیدنش آمده است، تحقیقاً از روی تواضع بر زمین میافتد تا جای پای وی را كه بر زمین قدم نهاده است، بوسه زند.
هَذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ
أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِى الامَمُ
این علی است؛ آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامی امّتهای جهان به نور هدایت وی راه یافتهاند.
هَذَا الَّذِى عَمُّهُ الطَّیارُ جَعْفَرٌ
وَ الْمَقْتُولُ حَمْزَهُ لَیثٌ حُبُّهُ قَسَمُ
این است آن كه عموی او جعفر طیاّر و حمزة مقتول (سیدالشّهداء) است. حمزه شیر بیشۀ شجاعت و هژبر اژدر افكنی است كه محبّت و مودّت با او چون شیر و شكر با جان مؤمنین آمیخته، و سوگند غیر قابل نقض و شكست با ارواح و نفوسشان برقرار نموده است.
هَذَا ابْنُ سَیدَه النِّسْوَانِ فَاطِمَهِ
وَ ابْنُ الْوَصِىِّ الَّذِى فِى سَیفِهِ نِقَمُ
این است پسر بزرگِ بانوانِ جهان، فاطمه، و پسر وصی رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندی از برق شمشیر او میدرخشید.
إذَا رَأتْهُ قُرَیشٌ قَالَ قَائلُهَا
إلَى مَكَارِمِ هَذَا ینْتَهِى الْكَرَمُ
چون قبیلۀ قریش به او بنگرد، گویندۀ آن بدون اختیار از زبانش این سخن میتراود كه مكرمت و مجد و كرم و جود و احسان در قبیلۀ قریش به این سرور ارجمند منتهی میگردد و همه باید كاروان نیاز خود را در این آستانۀ پررحمت و سنگینبار فرود آورند و از كرم او متمتّع گردند.
یكَادُ یمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ
رُكْنُ الْحَطِیمِ إذَا مَا جَاءَ یسْتَلِمُ
به جهت شناخت دست پر عطا و كرم او نزدیك است كه ركن حطیم در وقتی كه او میآید تا بدان دست بیاساید و استلام نماید، او را برای اخذ نیازها و بهرهوری و انتفاع، نزد خود نگه دارد.
وَ لَیسَ قَوْلُكَ: مَنْ هَذَا؟ بِضَائِرِهِ
الْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ
و این گفتارت كه گفتی: «او كیست؟» و تجاهل نمودی، ضرری به وی نمیرساند، چرا كه تمام عرب و تمام عجم میشناسند این مردی را كه تو او را ناشناس دانستی.
ینْمَى إلَى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِى قَصُرَتْ
عَنْ نَیلِهَا عَرَبُ الإسْلَامِ وَ الْعَجَمُ
او منسوب است به أعلینقطۀ قلّۀ عزّت و شرافتی كه از نیل بدان جمیع عالم اسلام از عرب آن و از عجم آن، كوتاه و قاصر آمدهاند.
یغْضِى حَیاءً وَ یغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ
فَمَا یكَلَّمُ إلَّا حِینَ یبْتَسِمُ
او از فرط حیا و آزرم چشم فرو مینهد و از فرط مهابت و ابهت او چشمها در برابر او فرو نهاده میگردند و بنابراین كسی با وی سخن نمیگوید، مگر هنگامی كه تبسّم ملیح بر سیمایش هویدا شود.
ینْجَابُ نُورُ الدُّجَى عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ
كَالشَّمْسِ ینْجَابُ عَنْ إشْرَاقِهَا الظُّلَمُ
از درخشش و لمعان نور پیشانی او پردههای تاریكی و ظلمت شكافته میشود، همچنان كه از اشراق و طلوع خورشید جهانافروز، پردههای مه و تاریكی شكافته میگردد.
بِكَفِّهِ خَیزُرَانٌ رِیحُهُ عَبِقٌ
مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِى عِرْنِینِهِ شَمَمُ
در دست او خیزرانی است كه بوی آن، همه جا مشام جان را عطرآگین مینماید از دست مرد شجاع و بافراستی كه محاسن او شگفتآور است و بالای استخوان بینی او قدری برآمده و در كمال زیبایی و اعتدال است.
مَا قَالَ: لَا، قَطُّ إلَّا فِى تَشَهُّدِهِ
لَوْلَا التَّشَهُّدُ كَانَتْ لَاؤهُ نَعَمُ
او هیچگاه در جواب تقاضای خلایق لفظ «لا» (نه) بر زبان نگذرانید، مگر فقط در تشهّدش كه «لَا إلَهَ إلَّا الله» میگفت و اگر هم احیاناً تشهّدی در میان نبود، «لا»ی او «نَعَم» بود.
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ
طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَ الْخِیمُ وَ الشِّیمُ
شاخۀ وجودی او از اصل و تبار استوار رسول خدا جدا گردیده است. بنابراین عناصر و اخلاق و سجایا و صفات او، همه حمیده و پاك و طیّب است.
حَمَّالُ أثْقَالِ أقْوَامٍ إذَا فُدِحُوا
حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ
او باركش بارهای اقوامی است كه از شدّت تحمّل آن به زانو درآمدهاند و در برخورد با مستمندان، شمایلی نیكو و سیمایی خوش ارائه میدهد و جواب نَعَم (آری) دادن به نیازمندان برای وی شیرین است.
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا یهْوَى جَمِیعُهُمُ
وَ إنْ تَكَلَّمَ یوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ
اگر به سخن درآید، گفتاری را ابراز میكند كه جمیع ایشان آن را میپسندند، و اگر روزی كلامی بگوید، آن كلام موجب زینت و محْمدت او محسوب میگردد.
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ
بِجَدِّهِ أنْبِیاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا
این پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهلی و در حَسَب، او كسی است كه رسالتنامۀ پیامبران خدایی آسمانی به جدّ بزرگوارش مختوم گردیده، مهر شده و خاتمه یافته است.
اللهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ
جَرَى بِذَاكَ لَهُ فِى لَوْحِهِ الْقَلَمُ
از عهد قدیم، خداوند او را فضیلت بخشیده و شرافت داده است و از ازل، قلم قضا بر لوح تقدیر وی اینگونه جاری شده است.
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِیاءِ لَهُ
وَ فَضْلُ امَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الامَمُ
این شخصیتی است كه جمیع پیغمبران در مقابل فضل و شرف جدّش در مرتبۀ پایین قرار گرفتند و جمیع امّتها در مقابل فضل و شرف امّتش، پست و حقیر به شمار آمدند.
عَمَّ الْبَرِیهَ بِالإحْسَانِ وَ انْقَشَعَتْ
عَنْهَا الْعِمَایهُ وَ الإمْلَاقُ وَ الظُّلَمُ
تابش شمس فروزان وجود او به احسان و عنایت، همه را فرا گرفته، و بدین جهت از خلایق، ضلالت و گمراهی، فقر و پریشانی، و ظلم و بیدادگری وارد به بیچارگان (یا تاریكیها) زدوده شده و از میان برافتاده است.
كِلْتَا یدَیهِ غِیاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا
یسْتَوْكَفَانِ وَ لَا یعْرُوهُمَا عَدَمُ
هر دو دستش همچون بارانهای پرآب و سرشار است كه ثمره و نفعش همگان را شامل میگردد. این دو دست پیوسته از آب زلال رحمت الهی تقاطر میكنند و هیچگاه دستخوش كمی و كاستی و فقدان واقع نمیشوند.
سَهْلُ الْخَلِیقَهِ لَا تُخْشَى بَوَادِرُهُ
یزِینُهُ خَصْلَتَانِ: الْحِلْمُ وَ الْكَرَمُ
خلق و خویش، نرم و ملایم است، به طوری كه ابداً مردم از شدّت خشم و حدّت غضبش هراس ندارند و دو خصلت حِلم و كرمش زینتبخش صفات برتر و اخلاق حمیدۀ او هستند.
لَا یخْلِفُ الْوَعْدَ مَیمُوناً نَقِیبَتُهُ
رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِیبٌ حِینَ یعْتَرَمُ
خلف وعده نمیكند و باطن و طبیعتش سرشته با خیر و بركت و یمن و رحمت است. درِ خانهاش برای پذیرایی واردین و وافدین پیوسته گشوده است. وی شخصیتی است عاقل و در برابر شدائد و مشكلاتی كه به وی روی میآورد، با عقل و درایت چارهسازی مینماید.
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِینٌ وَ بُغْضُهُمُ
كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًى وَ مُعْتَصَمُ
او از گروهی است كه محبّت بدانها دین است و عداوتشان كفر است و نزدیك شدن به آنها نجات از هلاكتها و اعتصام و پناه از گزندها و مصائب و آفات است.
یسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَ الْبَلْوَى بِحُبِّهِمُ
وَ یسْتَزَادُ بِهِ الإحْسَانُ وَ النِّعَمُ
گرفتاریها و فتنهها و گزندها به واسطۀ محبّتشان دفع میشود و همین محبّت، موجب مزید احسان و نعمت میگردد.
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمْ
فِى كُلِّ فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ
نام ایشان بعد از نام خدا در هر نماز فریضهای واجب است و در پایان سخنها و خطبهها و كتابها و قصاید، بردن اسم ایشان ختمكننده و پایاندهندۀ گفتار است.
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَى كَانُوا أئمَّتَهُم
أوْ قِیلَ: مَنْ خَیرُ أهْلِ الارْضِ قِیلَ: هُمُ
اگر اهل تقوی را به شمار آورند، آنان امامان و پیشوایانشان هستند و اگر از بهترین مردم روی زمین سخن به میان آورند، باز هم آنان امامان و نامبردهشدگان هستند.
لَا یسْتَطِیعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَایتِهِمْ
وَ لَا یدَانِیهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا
هیچ اسب یكّهتاز تندرو میدان فضیلت و مجد و علوّ رتبت را توان آن نیست كه خود را به آخرین مرحلۀ سیر آنها برساند و هیچ قومی نمیتوانند خود را بدانها نزدیك كنند و یا لااقل، همسایه و همجوارشان گردند، گرچه آن قوم، قومی بزرگوار و صاحب مجد و كرامتند.
هُمُ الْغُیوثُ إذَا مَا أزْمَهُ أزَمَتْ
وَالاسْدُ اسْدُ الشَّرَى وَ الْبَأسُ مُحْتَدِمُ
اگر قحطسالی روی آورد و سختی و تنگی دامنگیر مردم گردد، این خاندانند كه بارانهای رحمت برای خلایقاند و اگر شدّت و بأس و كارزاری پیش آید، باز هم ایشانند كه یگانه شیران هژبران دفاع از نوامیس مردم و حفظ اسلام و مسلمیناند.
یأبَى لَهُمْ أنْ یحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ
خِیمٌ كَرِیمٌ وَ أیدٍ بِالنَّدَى هُضُمُ
خوی كریمانه از طرفی و دستهای پرعطا و بخشش از طرف دیگر، نمیگذارد تا مذمّت و عیب در ساحت منزلشان بار فرو اندازد.
لَا یقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ
سِیانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا
عسر و ضیق معیشت و تنگدستی ایشان نمیتواند آن دستهای باز و بخشنده را فروبندد. بنابراین عطایشان پیوسته جاری و ساری است، چه دارا باشند و چه نادار.
أىُّ الْقَبَائلِ لَیسَتْ فِى رِقَابِهِمُ
لِاوَّلِیةِ هَذَا أوْ لَهُ نِعَمُ
كدام قبیله از قبایل است كه در گردنشان یا از جدّ او و تبار او كه اوّلین آنهاست، و یا از خود او، نعمتی و منّتی نبوده باشد؟
مَنْ یعْرِفِ اللهَ یعْرِفْ أوَّلِیهَ ذَا
فَالدِّینُ مِنْ بَیتِ هَذَا نَالَهُ الامَمُ
هر كس خدا را بشناسد، نیاكان و جدّ او را حتماً میشناسد، زیرا به امّتهای جهان، دین خدا از بیت این مرد رسیده است.
بُیوتُهُمْ مِنْ قُرَیشٍ یسْتَضَاءُ بِهَا
فِى النَّائبَاتِ وَ عِنْد الْحُكْمِ إنْ حَكَمُوا
در جمیع مشكلات و سختیها و وارداتِ گزنده و مشاجرات، تنها و تنها خانههای ایشان در قریش است كه مردم از آن طلب کمک مینمایند و در پرتوی انوار آن فصل خصومت نموده و حكم را در میزان عدل و داد استوار میدارند.
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَیشٍ فِى ارُومَتِهَا
مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ
و این به سبب آن است كه در ریشۀ اصلی وی، جدّ او از قریش، و پس از او علی بن أبیطالب، شاخص است.
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَ الشِّعْبُ مِنْ احُدٍ
وَ الْخَنْدَقَانِ وَ یوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا
شاهد و گواه او سرزمین بدر است و تنگۀ كوه احد و غزوۀ احزاب كه دو حفرۀ خندق بدان گواهی دهند و همچنین روز فتح مكّه كه آثار رشادت و عظمت او بر دوست و دشمن معلوم و مشهود است.
وَ خَیبَرٌ وَ حُنَینٌ یشْهَدَانِ لَهُ
وَ فِى قُرَیضَهَ یوْمٌ صَیلَمٌ قَتَمُ
و دو غزوۀ خیبر و غزوۀ حنین دو شاهد صادق برای اویند و ایضاً در بنیقریضه در كنار قلعههای عظیم و مرتفع یهود در آن روز وحشتزا و تاریك و دشواری كه او یگانه فاتح و گشایندۀ آنها بوده است.
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِى كُلِّ نَائِبَهٍ
عَلَى الصَّحَابَهِ لَمْ أكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا
این مواطن و مواضع، صحنههای پرهیجان و وحشتانگیزی بوده است كه صحابه از گشودن و چارۀ تدبیر فتح آن فروماندند و این واقعیتی است كه من، بر خلاف آنان، آن را كتمان نمیکنم.