شهرستان ادب: ستون داستان سایت را با نقدی که آزاده جهاناحمدی بر مجموعهداستان «رانندۀ رئیسجمهور» نوشته، به روز میکنیم. کتاب مذکور، نوشتۀ سلمان کدیور است که توسّط نشر شهرستان ادب، روانۀ بازار شده است. یادداشت حاضر، از سری یادداشتهای «قفسۀ شعر و داستان» است که به بحث و بررسی کتابهای نشر شهرستان ادب اختصاص دارد.
داستان کوتاه، به شکل و الگوی امروز، در قرن نوزدهم ظهور کرد. اوّلین بار، آدگار آلنپو، در سال 1842 اصول انتقادی و فنّی خاصّی را ارائه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستاننویسی را مشخّص میکرد. گوگول که همزمان با پو بود، موپاسان، مریمه و چخوف، از بزرگترین نویسندگان داستان کوتاه شمرده میشوند. داستان کوتاه ترجمهای است از Short story اصطلاحی انگلیسی و مترادف با نووِل Nouvelle اصطلاح فرانسوی است. داستان کوتاه هم از نظر شکل و ساختمان و هم از نظر مضمون و محتوا، اختلافهای اساسی با قصّه، حکایت و رمان دارد.
کتاب «رانندۀ رئیسجمهور و چند داستان دیگر» نوشتۀ سلمان کدیور به صورت کلّی از چهار بخش تاریخ معاصر ایران و تاریخ اسلام، دو اثر افسانهای و شش اثر در خصوص نقد جامعۀ امروز ایران تشکیل شده است و یک داستان دیگر هم در کتاب وجود دارد که غیرمستقیم به جنگ میپردازد.
داستان کوتاه ژانری است که در ادبیات کلاسیک ما وجود ندارد و فرمی وارداتی محسوب میشود. یکی از فرمهای سختنویسی که برای خوب نوشتنش، نیاز به تبحّری ویژه است. پرورش یک ایده در قالب داستان کوتاه، کار آسانی نیست. حالا برویم سراغ کتاب «رانندۀ رئیسجمهور».
کدیور پیش از این در «پس از بیست سال» نشان داده که نویسندۀ خوبی است، تعلیق و پیرنگ را میشناسد و بلد است که فرم را به خدمت محتوا دربیاورد؛ محتوایی که تحت تأثیر روحیات و دغدغههای نویسنده، رنگ و بوی اصلاح و عدالت دارد. به هر حال کاملاً هویداست که ادبیات داستانی برای کدیور ابزاری است برای انعکاس هنرمندانۀ مسائل اجتماعی. به همین دلیل در این کتاب، مسائل اجتماعی ایران معاصر، حضور جدّی و معنادار دارد.
اگر بخواهیم منصفانه داوری کنیم، باید بگوییم قوّت همۀ آثار در مجموعههای داستانی یکسان نیست؛ برخی قویتر با فرامتنهای جدّی و معنادار هستند و برخی ضعیفتر. این مجموعۀ داستان کوتاه هم از این امر مستثنا نیست. داستانها همگی دارای رنگ و بوی اجتماعی و مذهبی بودند و از علائق و دغدغههای نویسنده ناشی میشدند امّا در پرداخت و ساختار در یک سطح نبودند. به عنوان نمونه، آخرین داستان این مجموعه، داستان «سپاه وحشت» یکی از قویترین داستانهای این مجموعه است و حتّی یکی از محکمترین آثار در حوزۀ ادبیات عاشورایی و آیینی؛ داستانی مربوط به بعد از واقعۀ عاشورا و اسارت اهلبیت علیهمالسّلام. قساوت و کوردلی دشمنان خاندان پیامبر(ص) دستاویز کدیور برای خلق این اثر شده است.
داستان «ندای وجدان» با مسئله و معضل پارتیبازی، تسلّط استفاده از رابطه در مقابل ضابطه و قانون در مواجهه با مشکلات، داستانی نسبتاً پر و پیچ و خم است که نویسنده از پس پرورش ایدۀ آن، خوب برآمده است، دقیقاً خلاف داستان «اینجا ایرانه دیگه» که معضل تجاوز به حقوق شهروندی به دم دستترین شکل ممکن نوشته شده است، هرچند پایان داستان از بهترین پایانهای محتوایی است، یعنی قطع زنجیرۀ رفتار غلط توسّط خود ما شهروندان. هرچند که در چرخدندههای زنگزده و تنبل سیستم اداری له شویم، بالأخره رفتار غلط را باید از جایی قطع کرد. چرا آن قطعکننده من نباشم؟ در این داستانها شکنندگی اجتماعی و تعارض منافع به خوبی به تصویر کشیده شده و رگههای طنز تلخ و تکاندهندهای دارد. حتّی نویسنده در دام افراط در طنز آن نمیافتد و گرفتار لودگی و حتّی سیاهنمایی نمیشود.
در داستان کوتاه برای اینکه بتوان با ضمیر ناخودآگاه جمعی بهتر ارتباط بگیریم، میبایست از سه صناعت یا تکنیک بهره بگیریم: یکی استفاده از استعاره است، دیگری استفاده از مجاز مرسل و سومی استفاده از نماد. هر سۀ اینها کمک میکند چیزی را که بیان نکردهاید و مستقیم نگفتهاید، به خواننده و مخاطب القا کنید. استعاره همین کارکرد دلالتسازانه را دارد. مثلاً در شعر، شاعر با استفاده از استعاره به چه میرسد؟ به همانندی بین مشبّه و مشبّهبه. شاعر آن همانندی را به صراحت بیان نمیکند امّا وقتی شما به مشبّهبه فکر میکنید، کیفیتی مشترکی را در مشبّه کشف میکنید.
نویسنده در داستان کوتاه باید از استعاره به عنوان ابزاری برای نگفتن و در عین حال گفتن استفاده کند. این پارادوکس زبان در ادبیات است که همزمان برای بیان و اجتناب از بیان به کار میرود. زبان در کاربردهای روزمرّه و غیرادبی اساساً برای گفتن است، مثلاً اینکه شما به کسی بگویید «لطفاً کولر را خاموش کنید». بیان چنین جملهای در حکم درخواست مصرّح است و اقدامی را میطلبد. حال آنکه هنر نویسنده در آفرینش داستان، سر باز زدن از بیان مصرّح است. مجاز مرسل نیز کارکرد مشابهی دارد. با استفاده از این صناعت به جزء اشاره میکنید ولی کل را در نظر دارید، یا کل را بیان میکنید ولی یک کیفیت جزئی را در نظر دارید. نمادها یکی دیگر از صناعات دلالتساز است که میتواند نقش بسزایی در رهنمون کردن خواننده به سمت لایۀ دوم داستان داشته باشد. در بسیاری از رمانها و فیلمهای سینمایی، از نماد، استفادهای هنرمندانه به عمل میآید ولی در داستان کوتاه، به علّت فشردگی و ایجازی که از جمله ویژگیهای ذاتی این ژانر است، نماد میتواند کارکرد حائز اهمّیتی داشته باشد. فکر کنید به بارش برف یا به طوفان یا باران. هر کدام از اینها، یعنی یک وضعیت جوّی در یک داستان کوتاه، میتواند ابزاری باشد برای نگفتن و القا کردن.
نکته این است که در مجموعۀ «رانندۀ رئیسجهور» همانطور که عناوین داستانها خیلی مستقیم به محتوا اشاره دارند و فاقد استعاره هستند، خود داستانها هم از نمادها، استعارهها و حتّی تشبیهات خیالانگیز و بعدساز بیبهره هستند. شاید بزرگترین ضربه به این مجموعه را همین فقدان و فقر رقم زده است. از این رو در کل، کتاب فاقد عمق قابل قبول است. «رانندۀ رئیسجمهور» از این حیث اثری فقیر محسوب میشود. البتّه شاید نویسنده این عدم استفاده گسترده از نمادها را ترفندی برای خودش تلقّی کند امّا به هر روی، این تکنیک در نگارش داستان کوتاه متداول است و کدیور از آن چندان استفاده نکرده است.
در پایان لازم به ذکر است که داستانهای کوتاه از منظر هماهنگی ساختار و محتوا به خواننده این فرصت را میدهند تا با برشی از یک زندگی مواجه شوند امّا همین برش فرصتی است تا فضا، زمان، کنش و شخصیت یا همان عناصر زندگیساز در معرض نگاه و داوری و بازاندیشی مخاطب قرار بگیرند.