شهرستان ادب: علیجواننژاد به مناسبت سالروز درگذشت فرانتس کافکا، نویسندۀ نامدار آلمانی، در یادداشت خود، راهنمای جامعی ارائه داده است که برای کسانی که تمایل دارند وارد جهان شگرف این نویسنده شوند، میتواند مفید باشد. در ادامه این یادداشت را با هم میخوانیم.
معروف است توماس مان، نویسندۀ معروف آلمانی، یکی از کتابهای کافکا را به انشتین قرض میدهد تا بخواند. انشتین وقتی کتاب را برمیگرداند میگوید: «من نمیتوانم آن را بخوانم. ذهن انسان (برای فهم این کتاب) به اندازۀ کافی پیچیده نیست.»
اگر پیش از این سعی کردهاید با جهان کافکا رابطه برقرار کنید و حس کردهاید جهان عجیب او را نمیفهمید، نگران نباشید. بسیاری از خوانندگان در مواجهه با آثار کافکا با انشتین همداستانند. خوانندگان در مواجهه با ادبیات کافکا با جهانی روبهرو میشوند که یا اجزایش را درک نمیکنند یا باعث انزجارشان میشود.
اینکه با چه ترتیبی کافکا بخوانید تا حدّ زیادی به سلیقۀ ادبی خودتان و آشناییتان با ادبیات سورئال ربط دارد امّا در این یادداشت سعی داریم مسیری امن را برای ورود به آثار کافکا پیشنهاد دهیم تا دست خالی از خوانش آثار او بازنگردید.
□
کافکا در عمر کوتاهش، تنها به چاپ تعداد کمی از آثارش راضی شده است. بیشتر آثار این نابغۀ ادبی بعد از مرگش و برخلاف وصیتی که کرده بود، به چاپ رسیدهاند. کافکا در وصیت خود به نزدیکترین دوستش، ماکس برود، گفته بود: «آخرین درخواست من این است که همۀ نوشتههایی که از خود به جا میگذارم، قبل از خواندن سوزانده شود.» از این وصیت شاید بشود اینطور برداشت کرد که کافکا کارهایش را برای خوانده شدن نمینوشت، بلکه از نوشتن به عنوان درمانی برای روح رنجورش بهره میبرد.
کافکا در میان دوستانش، آدمی خندان، گرم و اجتماعی بود امّا در خلوتش مردی بود افسرده و فروشکسته. کافکا یکی از آن انسانهای بااستعدادی بود که در خانوادههایی به دنیا میآیند که هیچ درکی از استعداد بچّههایشان ندارند. از آن دست خانوادههایی که حتّی اگر برایشان توضیح هم بدهی، نمیفهمند آن همه استعداد به چه کار میآید. کافکا نابغهای ادبی بود که در خانواده درک نمیشد و رابطۀ خوبی با پدر و مادرش نداشت. به زودی دکترای حقوق گرفت تا کاری پایدار و حقوقی مطمئن داشته باشد امّا نه از راه وکالت، بلکه به عنوان کارمندی دونپایه. لابد با خودش فکر میکرده با درآمدی که به دست میآورد، میتواند زندگی مستقلّی برای خودش دست و پا کند. امّا اینطور نشد و تا سی سالگی در خانۀ پدرش زندانی بود؛ زندانی که به قول خودش زنجیری نداشت یا زنجیرهایش را نمیشد دید و همین دیده نشدن زنجیرها، به معنای اسارت دائمی بود.
کافکا کارمند دونپایهای بود که علاوه بر شغل کارمندی، در کارخانۀ پدرش هم کار میکرد و از هر دو کار تنفّری عمیق داشت. از زنها میترسید امّا ازدواج را تنها راه رهایی خود میدانست. سه بار نامزد کرد و آخر سر مجرّد ماند. از ظاهر لاغر و قدّ دیلاقش بد مینوشت، بدنش را دوست نداشت و سرآخر بر اثر سل در چهلویک سالگی، در حالی که چهرهاش به زور سی ساله به نظر میرسید، جان باخت.
ادبیات را عاشقانه دوست داشت و نوشتن راه فراری بود تا از آن همه رنج و شکستی که در واقعیت احساس میکرد، فرار کند. نوشتن برای او حکم روانکاوی را داشت. کافکا به روانشناسی و روانشناسان بدبین بود و نوشتن، خلأ نیازش به روانکاوی را پر میکرد. همۀ اینها یعنی بهترین آثارش، نتیجۀ جنون نبوغی شعلهور است و برای جذب مخاطب یا فروش نوشته نشدهاند. آثار کافکا پنجرهای گشاده به روان آدمی است و چون روان آدمی، موهوم و توهّمانگیز است.
با همۀ این حرفها، بهترین راه برای ورود به این جهان شگفتآور چیست؟
حقیقت آن است که جواب این سؤال تا حدّ زیادی به خود شما وابسته است. اگر از ادبیات، انتظار قصّههای قابلفهم سرراست دارید، بهتر است کافکا را با داستان «سرزمین محکومان» یا رمان ناتمام «آمریکا» شروع کنید. امّا این دو اثر هرچند در شمار شاهکارهای ادبی هستند امّا نمایندۀ تمامعیاری از کافکا نیستند.
برای ورود به آثار اصلی کافکا، شاید بهتر باشد، اوّل «مسخ» را بخوانید با ترجمۀ فرزانۀ طاهری از انتشارات نیلوفر. این کتاب یک پسگفتار عالی از ناباکوف دارد. در مواجهۀ اوّل، احتمال آنکه داستان را نپسندید زیاد است امّا تحمّل داشته باشید و مسخ را بخوانید تا به درسگفتار ناباکوف برسید. ناباکوف در همان درسگفتار کوتاه به شما کلیدی میدهد که با آن میتوانید تمام آثار کافکا را بخوانید و لذّت ببرید.
مسخ داستانی نیمهبلند است. «سامسا» شخصیت اوّل داستان یک روز صبح که از خواب بیدار میشود، میبیند به سوسکی بزرگ بدل شده است. یک انسان عادّی در برابر همچون اتّفاقی لابد به این فکر میکند که چهطور باید از این کابوس رها شود امّا انسان کافکایی در فکر آن است که با آن ظاهر و قیافه چهطور میتواند برود سر کار. از همین شروع حیرتآور میتوانید حدس بزنید مسخ تا چه اندازه میتواند شگفتانگیز و عجیب باشد و البتّه تا حدّی آزاردهنده.
پس از مسخ بهتر است به سراغ رمانها بروید. کافکا سه رمان دارد که هر سه ناتمامند. علیرغم این ناتمامی، هر سه حضوری فعّال و پررنگ در لیستهای شاهکارهای ادبی دارند. هر سه رمان با ترجمۀ خوب علیاصغر حدّاد توسّط انتشارات ماهی به چاپ رسیدهاند.
بهتر است رمانهای کافکا را با «محاکمه» شروع کنید. داستان محاکمه دربارۀ مردی است که یک روز صبح بعد از بیدار شدن متوجّه میشود توسّط دادگاهی که نمیداند کجاست و زیر نظر کیست، جلب شده است. به چه جرمی؟ نمیداند. شما هم نخواهید فهمید. کسی هم در داستان جرم را نمیداند. او از طرف این دادگاه بی نام و نشان، برخلاف دادگاههای عادّی، محکوم شده است که به زندگی روزمرّهاش ادامه بدهد و به سر کار برود. تمام رمان، تلاشهای بیثمری است که شخصیت اصلی داستان برای دستیابی به دادگاه اصلی، قاضی و چند و چون پروندهاش دارد. همه چیز که تا دیروز روزمرّه بود، به یکباره معنا و رنگی دیگر میگیرد و زندگی روی دیگرش را نمایان میکند.
محاکمه هرچند رمان ناتمامی است امّا بی سر و ته نیست. کافکا پس از نوشتن فصل اوّل، فصل آخر را نوشته است و تازه بعد از اتمام پایانبندی به نگارش فصلهای میانی پرداخته است. این فصلهای میانی هستند که ناقصاند امّا این ناقص بودن باعث نمیشود که داستان را متوجّه نشوید.
محاکمه پر از صحنههای بهیادماندنی و جاودان است. بعد از خواندن محاکمه، صحنۀ کلیسا و دادگاه هیچجوره از ذهنتان پاک نخواهد شد. از طرفی داستانکِ جلوی در قانون و تفسیرهایی که کافکا از آن ارائه میدهد تا مدّتها ذهنتان را درگیر خواهد کرد.
بعد از محاکمه، اگر کتاب را نیمهکاره رها نکرده باشید و هیبت آخر داستان و فضای مهآلودش شما را گرفته باشد، دنبال کتابی در همان حال و هوا و با همان مفاهیم عمیق و انسانی خواهید گشت. شما برای خواندن «قصر» آمادهاید.
قصر، رمان پیچیدهتری است. البتّه نه آنکه داستان و روایت داستان پیچیده باشد. برعکس، روایت داستان به سادگی یک خاطره است. شخصی به اسم کا. وارد مهمانخانۀ روستایی میشود تا شب را در آن بماند امّا مردم به او میگویند هر کس بخواهد وارد روستا بشود یا در آنجا بماند، باید از قصری که در مرکز روستاست، اجازه داشته باشد. کا. هر چه توضیح میدهد که مسّاح است و خود قصر با دعوتنامهای او را به روستا دعوت کرده است، نمیتواند مردم را راضی کند. باقی داستان تلاش کا. برای دسترسی به قصر است امّا هیچ راهی به قصر یا فردی صاحبنفوذ در قصر ختم نمیشود.
علیرغم تمام تفاوتها، قصر و محاکمه شباهتهای زیادی به هم دارند امّا «آمریکا» در میان رمانهای کافکا، کاری به تمامی متفاوت است؛ آنقدر متفاوت که اگر تکنیکهای داستانگویی و نثر کافکایی را از او بگیری، چندان کافکایی به نظر نمیرسد.
آمریکا داستان پسرکی شانزده ساله است به اسم «کارل روسمن». کارل روسمن از خانوادۀ فقیری است که به دلیل یک رسوایی اساسی به نیویورک گریخته است. تمام رمان، شرح وقایع پیدرپی و نسبتاً غافلگیرانهای است که برای کارل در آمریکا اتّفاق میافتد. کافکا هرگز پایش را به آمریکا نگذاشته بود امّا در این رمان توانسته با تخیّل فوقالعادهاش آمریکا را چنان به تصویر بکشد که آمریکا باشد. رمان ناتمام آمریکا تا حدّ زیادی سرگرمکننده هم هست امّا بهتر است آن را بعد از قصر و محاکمه بخوانید، نه قبل از آنها.
با خواندن آمریکا میشود گفت اکثر کارهای شاخص ادبی کافکا را خواندهاید. آنچه باقی میماند داستان کوتاهها، حکایتها و تمثیلهای اوست. تمام اینها را علیاصغر حدّاد در کتابی تحت عنوان «داستانهای کوتاه کافکا» به چاپ رسانده است. شاید خواندن دهها داستان و حکایت برایتان ملالآور باشد و فقط بخواهید بهترین و معروفترین داستانهای کافکا را خوانده باشید. پیشنهاد من «مسخ و داستانهای دیگر» با ترجمه و انتخاب حدّاد است.
به جز اینها چیز زیادی نمیماند. تنها یادداشتهای روزانه، سفرنامه و نامههای کافکا به پدر و مادر و نامزدهایش میماند که هرچند خواندنی است امّا خواندن و نخواندنشان به خودتان برمیگردد. اگر از این مرد بلندقامت ناراضی خوشتان آمد، اگر دوست داشتید به یکی از عجیبترین ذهنهای معاصر وارد شوید، یادداشتها و نامههای او شما را فرامیخوانند.