شهرستان ادب: آنچه در ادامه میخوانید، گزارش اوّلین جلسۀ شعر چهارشنبههای شهرستان ادب (آفتابگردانها) در تابستان سال 1401 است.
اوّلین روز تابستان سال 1401 گره خورد به جلسۀ دیگری از چهارشنبههای شعر شهرستان ادب و حضور پررنگ علاقهمندان به شعر و ادبیات. جلسه با صحبتهای محمّدرضا طهماسبی راجع به سبکهای شعر فارسی و عناصر آن و توضیحاتی دربارۀ حبسیههای مسعود سعد سلمان و خاقانی و ویژگیهای هر یک شروع شد. اوّلین نفری که به دعوت علی داودی برای شعرخوانی حاضر شد، کاظمی بود که غزلی با مطلع زیر خواند:
«رفتهای امّا مگر مهر تو از دل میرود
عشق آسان میشود مهمان و مشکل میرود»
سپس علی نورالدّینی غزلی خواند با این مطلع:
«همین خوب است با من مهربانی، دوستت دارم
اگر روزی مرا از خود برانی، دوستت دارم»
در ادامه، محمّد هنری غزل خود با مطلع زیر را برای حضار قرائت کرد:
«با زندگی عجینم و با مرگ همنشین
تنهایی بزرگ مرا اینچنین نبین»
جواد شیخالاسلامی به بهانۀ زلزلۀ اخیر افغانستان، یک مثنوی از محمّدکاظم کاظمی، از شاعران و پژوهشگران افغانستانی، برای حاضران خواند:
«شام است و آبگینۀ رؤیاست شهر من
دلخواه و دلفریب و دلآراست شهر من
دلخواه و دلفریب و دلآراست شهر من
یعنی عروس جملۀ دنیاست شهر من»
جلسۀ شعر یکم تیر ماه، میزبان شاعران افغانستانی از جمله خانم زاهدی بود که شعر سپیدی را خواند و بعد از ایشان علیمدد رضوانی از دیگر شاعران افعانستان، غزلی با مطلع زیر را که در کتاب «درختان تبعیدی» که شامل نمونههای غزل امروز شاعران افغانستان است و توسّط مؤسّسۀ شهرستان ادب به چاپ رسیده، خواند:
«ليلا مهاجر است که حرفی نمیزند
آزردهخاطر است که حرفی نمیزند»
خانم ساحل، از دیگر شاعران افعانستانی، غزل زیر را برای حاضران خواند:
«قسم به جسم سوخته، قسم به جان سوخته
به خون ما تر است این دو لقمه نان سوخته
تو پر کشیده رفتهای به باغهای بیخزان
منم که مانده پاسبان آشیان سوخته
گلولهها به جای گل نشسته روی موی من
چگونه شعر تر چکد از این زبان سوخته؟
تویی که تیغ تازهدم، نشستهای و دمبهدم
مدام دسته میکنی از استخوان سوخته
برای حس درد من، نفسنفس نبرد من
بیا به فصل سرد من، به هفتخوان سوخته
به دیدنم که آمدی، مرا بپال بین این
جنازههای آشولاش و زخمیان سوخته
میان چتر و چپتر و کلاه و شال و دست و پا
دوباره جمع کن مرا از این جهان سوخته»
فریدونی از دیگر بانوان حاضر در جلسه بود که غزل زیر را قرائت کرد:
«مرا به طرز غریبی قبیله دور انداخت
برای رفتن من سفرههای سور انداخت
کنار چشمه منم دختری که مردی بد
درون ذهن سفالش تب بلور انداخت
به سرشکستگی ای دل بگو که میارزید
که عشق در سر من مغرضانه شور انداخت؟
که سنگ خوردم و خوردم، چهقدر این صحنه
مرا به یاد رسولان نوظهور انداخت
بدون حرف و صدایی شبانه ریزش کرد
چه زود کوه مرا رنج، از غرور انداخت
سیاهی دل دنیا سفیدبختم کرد
به روی صورت من تا همیشه تور انداخت
چه شد به باور من زندگی که شیرین بود؟
چه شد زمانه مرا گیر چشم شور انداخت»
بعد از خواندن غزلی توسّط حامد فلّاحیراد، نوری غزلی خواند با این مطلع:
«خلاصه اینکه دلم را به دختری دادم، چه دختری که زمان زادۀ نگاهش بود
فقط نه اینکه زمین بر مدار او میگشت، ستاره نیز هواخواه روی ماهش بود»
خانم مزینانی، در ادامه، غزلی مهدوی را تقدیم حاضران کرد:
«آسمان ابر شد و موسم باران آمد
بارش عشق به امداد بیابان آمد»
بعد از خواندن شعری محاوره توسّط سبحان قائد حسینی، سیّدرضا بیدی غزلش با مطلع زیر را ارائه داد:
«چون رود پرخروشی وچون موج بیقرار
آسوده باش ای به فدایت هزار بار»
میثیم یوسفی از دیگر شاعران حاضر در جلسه بود که چارپارهای را تقدیم به حضرت علیبنموسیالرّضا (ع) کرد. سپس نوبت به نیرومند رسید تا چند رباعی برای حاضران بخواند که دو تا از آنها را با هم میخوانیم:
1
«ای یاد، به باد سرد شب پیوستی
در مشت خیال بودی امّا جستی
بارانزده بود خاک چشمم دیروز
چون برف دمی آمدی و ننشستی»
2
«تا چند به هر نغمه همآواز شوی؟
پایان بده خویش را، سرآغاز شوی
سربسته بگویمت که سرّ هستی
فاشت نشود مگر تو خود راز شوی»
سپس خانم سپهری غزلی با مطلع زیر خواند:
«در این تنهایی و رخوت غم از مهتاب میریزد
تو رفتی و نگاهم پشت پایت آب میریزد»
خانمها ساداتی، حبیبی، الوندی، فراهانی، حسینی، چمنمطلق و خواجهزاده و آقایان نوروزی، شفیعی، امینآیی، قاسمینژاد، بهاری، محمّدیرابع، حسامزاده و کریمی از دیگر شاعرانی بودند که شعرهایشان، زینتبخش جلسۀ نخست تابستانی چهارشنبههای شهرستان ادب شد. در پایان با خواندن قصیدهای تقدیمی به حضرت علی(ع) توسّط محمدرضا طهماسبی، جلسۀ اوّل تیر ماه 1401 خاتمه یافت.