«نو میشوم به سنّت سال
سبز میشوم به سنّت دشت
لطیف میشوم به سنّت بهار
تا روزی که باران رحمت عشق
دشت سبزمان را گلباران کند»
«لقد خلقنا الإنسان فی کبد»
به راستی ما انسان را در رنج و مشقّت آفریدیم. (سورۀ بلد، آیۀ ۴)
«غمسوزی» روایتی است برای تلطیف سوزاندن رنج انسان در مواجهه با چیستی جهان. بدون شک این رمان روایتی قابل اعتنا و تأمّل در حوزۀ داستانهای اندیشهمحور و فلسفی است که با نثری روان و بدون پیچیدگی، یکی از سختترین سؤالهای میراث ازلی-ابدی انسان را به چالش میکشد.
عظیمی در روایتی لطیف و احساسی با جسارت و هوشمندی به حوزۀ عشق ممنوعه ورود کرده ولی با تمهیدات دقیق، اجازه نمیدهد «فرحان» داستانش به سرنوشت تلخ فرهاد کوهکن دچار شود.
نویسنده با یک روایت چندلایه و تودرتو و با پیشبرد روایت بر خطّ تراز عدم تعادل میکوشد از دیالکتیک شوق عشق و رنج انسان به حقیقت معنابخش زندگی انسان برسد و به راستی چه کسی جز خود انسان میتواند تصویرگر نقش معنای زندگی خویش در جهان هستی باشد؟ در حقیقت، پاسخ به این سؤال که «رنج مقرّرشده توسّط خدا برای انسان چه حکمتی دارد؟» همۀ تلاشی است که نویسنده سعی میکند در داستان، برای جواب به آن، متعهدّانه روایت را به پیش ببرد.
اگر مرگ، سنّت مقرّرشدۀ خدا برای انسان است، رنج نیز تقدیر همیشگی اوست و همانگونه که انسان را از مرگ گریزی نیست، رنج را نیز باید پذیرا باشد ولی باید توجّه داشت که این رنج، علّتی است برای معلولی به نام رشد و تکامل انسان و این دگردیسی برای آدمی اتّفاق نمیافتد، مگر به واسطۀ حرکت و سیر زمینی.
فرحان یک جوجهفیلسوف ترسخورده است که در مواجهه با ترسهایش مثل یک دختربچّۀ منکوبشده، قدرت حرکت ندارد. قدرت حرکت ندارد، چون به یقین نرسیده است ولی در مقابل، «احسان»، برادرش، فارغ از صعود یا سقوط، مرتّباً در حال حرکت کردن است و همین حرکت احسان است که به «فریده»، این دلگرمی و جسارت را میدهد که بدون نگرانی از رابطۀ خارج از عرف همسرش با «فتحی»، دلگرم باشد که احسان به طرف او برمیگردد.
غمسوزی یک روایت رئال اجتماعی-فلسفی با سویههای پررنگ احساسی-عاطفی است. روایتی آکنده از سؤال، سؤالهایی که مخاطب را هر لحظه در مقابل خود و جهان هستی قرار میدهد ولی در آخر کار، عظیمی خود را متعهّد به پاسخ میداند و راه رستگاری را که همان حرکت است، پیش پای فرحان قرار میدهد.
پل هفتم کارون، همان خان هفتم دیو سپید است که فرحان، رستموار از آن میگذرد و به نجات و رستگاری میرسد. اساساً حقیقت داستان غمسوزی بر تضارب آرا و اندیشهها و دیالکتیک حاصل از این تفاوتها شکل میگیرد. اگرچه عظیمی در داستان به اسطورۀ هابیل و قابیل وفادار میماند ولی ترتیبی اتّخاذ میکند که احسان همچنان کنار فریده بماند و فرحان را هم سیاوشوار از آتش این عشق ممنوعه عبور میدهد.
عظیمی به واسطۀ تحصیلات حوزوی و دانشگاهی خود در رشتۀ فلسفه، هراسی از بیان آرای فیلسوفان غربی مخالف اندیشههای خود ندارد و به صراحت، به آرای آگوست کنت (اثباتگرایی، پوزیتیویستها)، مارکس و... اشاره و سعی میکند در روایت به چالش ایجادشده توسّط خود، پاسخ منطقی بدهد.
نویسنده سعی دارد فیلسوف را از سطح تقلیلیافتۀ تاجر کلمات به شارح کلمات ارتقا دهد و به مخاطب بنمایاند که زندگی را باید زیست، به دور از هر تفسیر غامض و پیچیدهای، درست مثل مقالۀ فریده در مورد فلسفه، سر کلاس فرحان.
مهمترین شاخصۀ داستان را باید جسارت ستودنی و قابلتقدیر نویسنده دانست. نویسنده زن تحصیلکردۀ دانشگاهی و حوزوی است که راوی داستانش یک مرد دانشگاهی نیمهمتشرّع است و نویسنده ابایی ندارد از بیان زیبایی والس امیلی، صدای ملکوتی امّکلثوم، لذّت بردن سرپرست حوزۀ علیمه از صدای سامی یوسف، رقص فریده و احسان با آهنگهای ششوهشت و بالأخره تصویرسازی زیبای «قلب نقشزده میان جای لبهای ماتیک قرمز زده روی آینه» توسّط فریده برای احسان.
به نظر میرسد نویسنده با یک ساختارشکنی سنّتی تلاش میکند چهرۀ جدیدی از حوزه و فقه به مخاطب نشان دهد. جدا از قابلیتها و نکات مثبت در روایت، نمیتوان از ضعف پیرنگ در داستان به راحتی عبور کرد. در واقع، نقطۀ ضعف اصلی داستان در پیرنگ روایت است:
- آیا صرف یک تلفن میتواند چنان رفتار دور از منطقی توسّط فرحان را به دنبال داشته باشد؟
- چهطور آقا و در کجای داستان وارد ماجرای تقابل با داعشیها شد؟
- چرا احسان به یکباره متحوّل شد؟
- اساساً تصوّر این چهرۀ مقدّس و هالۀ تقدّس به دور بانو توسّط فرحان به چه علّت بود؟
- وقتی شیخ اسوف، عروس و نوههایش را طرد کرده است و هیج خبری از آنها ندارد، بر اساس چه منطقی حاضر به ازدواج سها نیست؟
و خیلی سؤالات دیگر که در پیرنگ داستانی شکل نگرفته و به درستی پرداخت نشده بود.
در جمعبندی نقاط ضعف و قدرت این داستان، بدون شک این روایت نمرۀ قبولی گرفته و به طور حتم، از عظیمی در آینده، بیشتر و بیشتر خواهیم شنید.