یادداشتی از آزاده جهان احمدی
به دنبال ریشهها | نگاهی به کتاب «سبیلیات» اثر فهد اسماعیل
16 شهریور 1401
09:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: یادداشت این بار «قفسۀ شعر و داستان» اختصاص دارد به کتاب «سبیلیات» اثر اسماعیل فهد اسماعیل. آزاده جهاناحمدی در این نوشتار، به بررسی جنبههایی از این رمان ترجمه پرداخته است.
اسماعیل فهد اسماعیل در سبیلیات از تبعات جنگ گفته است. کدام جنگ؟ با اینکه او متولّد بصره و اصالتاً کویتی است ترجیح داده که از عوارض حملۀ عراق به کویت در دوم اوت 1990 چشمپوشی کرده و به عواقب انسانی و آوارگی آدمها در خلال جنگ ایران و عراق بپردازد. او در یک مقدّمۀ کوتاه به دلیل نوشتن از سبیلیات اشاره میکند و حتّی عنوان این داستان را هم از آن روستا وام میگیرد. روستایی که زادگاهش است و حتّی در تنگنای جنگ هشتسالۀ عراق و ایران هم سرسبزیاش را از دست نداده است. «ناگفتههای زندگی امّقاسم» زیرعنوان اصلی کتاب است. نویسنده با همین صراحت به قهرمان قصّهاش اشاره میکند و با روایت دانای کل، سعی در چیدن تکّههای پازل زندگی امّقاسم دارد.
داستان با ضربهای ناگهانی شروع میشود. اجبار حکومت به کوچ اجباری ساکنین روستاهای حوالی بصره برای در امان ماندن از حملات جنگی و این یعنی شروع آوارگی. هنگام اعلام حکومت مبنی بر ترک منطقه، اشاره به موقّت بودن ماجرا و ترک منزل میشود. از آنجا که ذهن آدمیزاد سریع در پی آرام کردن فرد پس از اصابت ضربه است، بسیاری از ساکنین سبیلیات خودشان را با همین موقّت بودن کوچ آرام کردهاند؛ یک تسکین موقّت تا کنار آمدن با فاجعۀ آوارگی.
ضربات پشت سر هم به ساکنین و خانوادۀ امّقاسم وارد میشوند. خانوادههای دیگر ساکن در سبیلیات همگی قوم و خویش و آشنایی در جاهای دیگر دارند تا این مدّت کوچ اجباری را آنجا بگذرانند امّا از بخت بد، خانوادۀ امّقاسم که با عروسها و دامادها و نوهها بیست نفری میشوند، بی یار و یاورتر از بقیه، مستأصل باقی ماندهاند، آن هم با نُه الاغی که تنها منبع درآمد آنهایند و نمیشود رهایشان کرد و رفت.
ضربۀ بعدی، سه روز پس از ترک سبیلیات رخ مینماید: مرگ ابوقاسم، همسر امّقاسم و پدر بچّهها. خلأ حقیقی و فقدان بزرگ برای همسر است، نه باقی اعضای خانواده. آنها علیرغم علقهای که به متوفّی دارند امّا درگیر زندگی در شرایط کوچ اجباری هستند. این امّقاسم است که همراه زندگیاش را برای همیشه از دست داده است. او زود و خوب متوجّه میشود که داغدار اصلی اوست. این خلأ و فقدان تا پایان قصّه با قدرت در کلّ کتاب امتداد یافته و حضور دارد.
امّقاسم در جستجوی سکونتگاه است. نه تنها و فقط جایی برای ماندن، بلکه مکانی که موجب سکنی و سکینه شود. او با رفتن همسرش بود که محلّ سکونت و آرامش را از دست داد، نه با کوچ به بهانۀ جنگ.
تفاوت مادر با فرزندان در این است که فرزندان امّقاسم هجرت کردند، یعنی در ذهن و قلب مهاجر شدند به اطراف نجف امّا امّقاسم فقط تن به کوچ موقّت داد و برای همیشه ریشههایش در سبیلیات باقی ماند و پس از یک سال هم به دنبال همان ریشهها، فرزندان را ترک کرد.
امّقاسم و همسرش در نفس با هم گره خوردهاند. یک جور همراهی که حتّی پس از مرگ ابوقاسم هم ادامه داشته است. اتّفاقاً تمهیدی که نویسنده برای بیان این موضوع اندیشیده و به کار بسته است، موجب تعلیق در یکسوم پایانی کار شده است؛ تعلیقی که در صفحات آخر به نقطۀ پایانی میرسد، جایی که امّقاسم یقین میکند همسرش ابوقاسم، حتّی پس از مرگ هم همراه اوست و به او صادقانه خبر و وعده میدهد.
دلیل آن دلداگی عمیق و شرقی بین او و همسرش با رفت و برگشتهای زمانی در کلّ اثر به شکل تدریجی و آرام برای مخاطب از ابهام خارج شده و عینیت عقلانی مییابد.
امّقاسم مادری آرام امّا قاطع است، هم برای فرزندان خودش، هم برای فرزندان معنویاش، یعنی جاسم که او را پسر چهارم خود میداند و حتّی برای سروان عبدالکریم مهربان. او اهل تصمیمات قاطع است امّا در عین حال، برای انجامشان اهل جنگ رودرو و هیاهو هم نیست. در این مواقع، روح ابوقاسم چهقدر همراه خوبی برای اوست.
نکتۀ بعدی حضور قدمخیر در این داستان است. قدمخیر الاغی است که امّقاسم با آن به خانهاش که حالا در منطقۀ جنگی قرار گرفته است، میرود؛ الاغی که نه تنها از اوّل کتاب تا انتها حضور جدّی و پررنگ و معنادار دارد، بلکه به عنوان یک عنصر فهیم غیرانسانی در قصّه دارای نقش مؤثّر و غیرقابلحذف است. این از هوشمندی نویسنده است که از حیوانی چون الاغ، یک عنصر پیشبرنده خلق میکند که حتّی در برخی مواقع، منبع الهام برای حرکت یا تصمیمی برای امّقاسم میشود.
کتاب از قبح و سیاهی و تبعات جنگ گفته است. این گزاره به شکل کلّی و بی آنکه بخواهیم گرفتار شعارهای ضدّجنگ و شیک و روی کاغذ بشویم، درست و دربارۀ هر جنگی هم صادق است امّا در مورد جنگ عراق و ایران، نویسنده بی آنکه در این یک مورد خاص، به آغاز تجاوز و شروعکنندۀ جنگ اشاره کند، سعی در بازنمایی نتایج گریزناپذیر هر جنگی داشته است. آوارگی امّقاسم و خانوادهاش از سبیلیات در حوالی بصره، نتیجۀ دیوانگی یک دیکتاتور دیوانه به نام صدّام حسین بود که شما هیچ اثری از این موضوع در داستان نمیبینید. فقط در یکی-دو جا به شکل تلویحی اشاره میشود که اگر موشکها و حملات ایران اینجا را ویران کرده، ما هم از آن سو بسیاری از شهرهای مرزی را ویران کردهایم. یک اشارۀ ضعیف و ناقص به فاجعهای که از حملۀ عراق به ایران در کشور رخ داد.
به هر حال کتاب یک فرصت بسیار خوب برای دیدن و مواجهه با مادری در آن سوی جبهههای جنگ است. مادرها در همه جای جهان، قربانی تصمیات سیاستمداران میشوند. دیوانهای تصمیم به تجاوز به خاک کشوری دیگر میگیرد در این میان، امّقاسم و امّقاسمها، با مادری برای همه، سعی در حفظ زندگی زیر سنگینی شلّیک گلولهها دارند. در جنگ میان سیاستمداران و مادران، طرف پیروز مادران هستند. آنان با همۀ توانی که کم هم نیست، زندگی را حفظ و به نسلهای بعدی هدیه میدهند.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.