یادداشتی از سیدعلیرضا شفیعی
پیچک تنهایی | دربارۀ کتاب «از پنجرۀ آپارتمان» اثر محمّدرضا سلیمی
16 شهریور 1401
10:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: «پیچک تنهایی» عنوان یادداشت سیّدعلیرضا شفیعی است که در آن به بررسی ابعاد کتاب «از پنجرۀ آپارتمان»، اثر محمّدرضا سلیمی سفتجانی پرداخته است. در ادامه، این یادداشت را میخوانیم.
در گشتوگذارهایی که در نمایشگاه مجازی کتاب داشتم، نام و طرح جلد یک مجموعهشعر توجّهم را جلب کرد: «از پنجرة آپارتمان». محمّدرضا سلیمی -شاعر مجموعه- را نمی¬شناختم امّا نام ناشر کتاب -شهرستان ادب- به کمکم آمد تا بر تردید گرفتن یا نگرفتن کتاب غلبه کنم و یک نسخه از کتاب را تهیه کنم. در اوّلین فرصت شروع به خواندن کتاب کردم. با توجّه به اینکه مجموعه مشتمل بر 88 رباعی و 23 دوبیتی است. اوّل دوبیتیها را از نظر گذراندم. نصف بیشتر دوبیتیها آیینی بود. از قضا دوبیتیهایی که بیشتر پسندیدم نیز همان آیینیها بود. چرا؟ چون دریافتم سلیمی در کشف مضامین تازه، به خدمت گرفتن زبان روان و سالم و بهرهمندی از اندیشة اصیل اسلامی، نمرة قابل قبولی می¬گیرد. به صمیمیت و عاطفة حماسهآلود این دوبیتی بنگرید:
«به صحن آسمان پا می¬گذارم
به چشم ابرها پا می¬گذارم
به عنوان تبرّک بعد روضه
سرم را پیش او جا می¬گذارم»
و به ایهام تناسب «قلم» در این بیت:
«همین که تشنگی حرف حرم شد
همین که آبروی آب کم شد
برای از جوانمردی نوشتن
علمدار آمد و دستش قلم شد»
امّا چرا دوبیتیهای دیگر عقبتر از دوبیتیهای آیینی این مجموعهاند؟ شاید چون در آنها خبری از کشفهای تازه و تصویرهای نو (چنان که در شعرهای آیینی هست) نیست و صرفاً صمیمیتی بار آنها را به دوش می¬کشد که برای مخاطب تازگی ندارد:
«سر ما را پر از شور و نوا کن
دل ما را پر از عشق و صفا کن
به ما لبتشنگان آتشینجان
خدای خوب من! باران عطا کن»
□
از دوبیتیها که بگذریم، به رباعیها می¬رسیم که به شهادت تعداد بالای آنها، حیطۀ اصلی فعّالیت ادبی محمّدرضا سلیمی است و کتاب نیز با آنها آغاز می¬شود.
اگر در یک جمله بخواهم بنویسم، دغدغة اصلی محمدرضا سلیمی «انسان مدرن» است. او وقتی به انسان قرن بیستویکم می¬نگرد، «تنهایی» را یکی از مسائل او تشخیص می¬دهد و می¬گوید:
«ای جان من و جهان من، تنهایی!
ای همدل و همزبان من، تنهایی!
امشب چهقَدَر حرف برایت دارم
ای دوست مهربان من، تنهایی!»
البتّه او «تنهایی» را همیشه دوست مهربان خود نمی¬داند و گاهی از دست آن خسته و کلافه می¬شود:
«تنهایم و در مصاف با تنهایی
من بسته و زخمی و... رها تنهایی
ای دشمن! ای دوست! به دادم برسید
دارد خفه می¬کند مرا تنهایی»
او همین مضمون را شاعرانهتر در این رباعی هم آورده است:
نقنق زدنش شروع شد آخر باز
اعصاب مرا ریخت به هم از آغاز
امروز مرا کلافه کردهست چهقدر
تنهایی -این بچّۀ لوس لجباز-
همین نگاه تناقضآمیز به تنهایی که گاهی آن را دوست خود و گاهی آن را دشمن خود می¬بیند، یکی از ویژگیهای انسانی است که در هیاهوی شهرهای جدید، هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست. نگاهی که سلیمی به آدمهای شهر دارد -و در این رباعی که به نظر نگارنده از بهترین شعرهای کتاب است آمده- مؤیّد این نکته است:
«این گوشة شهر، آدمی در سرما
آن گوشة شهر، آدمی بیفردا
بر روی طناب بیخیالیهاشان
پیراهنهای خالی از آدم ها»
شاید همین تنهاییهای خستهکننده و بیخیالیهای انسان شهرنشین باشد که باعث شده او از شهر خسته شود و دلش هوای روستا کند:
«از گمشدة شهر، خدا بنویسیم
دور از دود و سر و صدا بنویسیم
وقتش شده، شهر را بیا ترک کنیم
از حال و هوای روستا بنویسیم»
چنان که در جای دیگر می¬گوید:
«در شهر شلوغ خشن نامیزان
در شهر ملولها و حزنانگیزان
ای کاش که پیچکی معطّر بودم
از پنجرة آپارتمان آویزان»
در سطور بالا بیشتر از اندیشة شاعر و دغدغههای او گفتم. اگر به گوشهای از هنرمندیهای ادبی او هم بخواهم اشاره کنم، نمی¬توانم از لفّ و نشر زیبایی که در این رباعی به کار برده، بگذرم:
«ناگاه شکست، این صدای در بود
یا این که دل کبوتری پرپر بود
بغض حسن و حسین و زینب بود و
پهلوی تو بود و کمر حیدر بود»
در مجموع باید گفت سلیمی شاعری اهل اندیشه است که دغدغههای ارزشمندی دارد و کتابی خواندنی را راهی بازار نشر کرده است. او زبان و موسیقی شعر را در خدمت بیان اندیشههایش به کار گرفته و به درستی قالبی را انتخاب کرده که در طول تاریخ ادبیات فارسی، قالب بیان تأمّلات عمیق دربارة انسان و مسائل مربوط به او بوده است. نام کتاب و طرح جلد زیبا و مرتبط آن نیز مواردی هستند که به خوبی از محتوای آن خبر می¬دهند و باعث ترغیب خواننده به خواندن آن می¬شوند، چنان که برای نگارنده اتّفاق افتاد!
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.