یادداشتی از مصطفی حریری
ادبیات مرگآگاه | دربارۀ آندره مالرو، به مناسبت زادروزش
12 آبان 1401
08:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: آنچه در ادامه میخوانید یادداشتی است از مصطفی حریری که در آن بنا دارد پنجرهای تازه به جهان آندره مالرو، نویسندۀ زبردست و پرماجرای فرانسوی بگشاید. به مناسبت زادروز مالرو، ستون داستان شهرستان ادب را با این یادداشت بهروز میکنیم.
پیوستگی با حادثه و سوار شدن بر قطار سریعالسّیر اتّفاقات بنیانکن و تعیینکنندۀ اجتماعی و سیاسی، یکی از ویژگیهای بارز نسلی از نویسندگانی است که در پنج دهۀ میانی قرن بیستم ظهور کردهاند. نوشتن برای کسی که اندک قریحهای در داستانپردازی، توصیف و تحلیل داشته باشد، در چنین روزگاری طوفانی، امری طبیعی است، چه برسد به این که صاحبقلمی چون همینگوی، اورول، گاری، کامو و مالرو باشی؛ قلمهایی که به جرأت میتوان گفت تکرار پذیر نیستند. پنج دههای که با جنگ جهانی اوّل آغاز میشود و پایانبخشش انقلاب می ۱۹۶۸ است، هر بیهنری را میتواند نویسنده کند، چه برسد به آندره مالرو که با کلمه زاده شد و با کلمه به گور رفت.
بر خلاف بسیاری دیگر از نویسندگان سلف و خلف این نسل، نویسندگان این دوره نیازی نداشتند برای نوشتن به سراغ مطالعۀ حوادث بروند. مالرو مانند همینگوی و کامو و اورول، در زمانهای میزیست که کافی بود نویسندۀ موقعیت باشد. از قضا، خود او از این موقعیت استقبال میکرد. کافی است حوصله کنید و مقدّمهای که به قلم ابوالحسن نجفی، مترجم کتاب «ضدّ خاطرات» بر این کتاب از مالرو نگاشته، بخوانید. این مقدّمه، نگاهی است فهرستوار به رخدادهای زندگی این نویسنده. بیایید مرورش کنیم تا مقصود نگارندۀ این سطور، برای شما هم قابل لمستر شود:
- تولّد ۱۹۰۱ پاریس
- مرگ پدر بر اثر خودکشی
- تحصیل در رشتۀ زبانهای شرقی (فارسی و چینی) تا ۱۸ سالگی
- رها کردن مدرسه و پیوستن به نقاشان کوبیست و نویسندههای سوررئالیست کافهای
- ازدواج در ۱۹ سالگی با دختری یهودی-آلمانی
- انتشار اوّلین مقالات و کتابها تا قبل از ۲۲ سالگی
- اوّلین سفر به شرق؛ سرزمین خمرهای سرخ در سال ۱۹۲۳ به همراه همسرش و دستگیری او و آزادی متعاقبش (سوژۀ رمان «جادّۀ شاهی» که چند سال بعد منتشر میکند.)
- پیوستن به مبارزات ضدّاستعماری مردم شرق آسیا، انتشار روزنامه در هند و چین و... ( اثر این مبارزات هم رمان بزرگ «سرنوشت بشر» است که بعدها موفّق به اخذ جایزۀ گنکور شد.)
انتشار کتاب «وسوسۀ غرب» (دربارۀ غربزدگی) در سال ۱۹۲۶
۱۹۲۸ انتشار رمان فاتحان
۱۹۲۹ سفری دیگر به شرق، این بار ایران که مالرو شیفتۀ فرهنگ و آثار تمدّنی آن بود
۱۹۳۰ انتشار رمان جادّۀ شاهی
۱۹۳۳ انتشار رمان سرنوشت بشر
۱۹۳۴ پرواز با هواپیمای تکموتوره برای پیدا کردن شهر ملکۀ سبا، بلقیس و گرفتار شدن در طوفان و تجربۀ رفتن تا لبه سقوط و مرگ
۱۹۳۴ پیوستن به کمونیستها به دلیل احساس خطر از فاشیسم، همزمان با روی کار آمدن هیتلر؛ سفر به شوروی در همین سال
۱۹۳۵ مالرو در کتاب «عصر تحقیر» فجایع اردوگاهها و زندانهای هیتلری را پیشبینی میکند و در همین سالها اشاره میکند که جنگ بزرگ و خونینی در راه خواهد بود...
در اینجا بد نیست همانطور که نجفی با تیزبینی به یکی از زاویهدیدهای دقیق مالرو اشاره کرده است، ما نیز با تأکید او همراه شویم. نجفی در شرح احوالات مالرو در سال ۱۹۳۵ چنین مینویسد:
«در همین سال ۱۹۳۵ هنگامی که موسیلینی به بهانۀ «صدور تمدّن» به حبشه حمله میکند، مالرو به دفاع از تمدّن شرق برمیخیزد و در «مجمع بینالمللی نویسندگان برای دفاع از فرهنگ» که به همّت خود او به وجود آمده است، در ضمن یکی از سخنرانیهایش میگوید:
« آنچه شما تمدّن مینامید، در حقیقت غربزدگی است. این بحث را فعلاً کنار میگذاریم. امّا ببینید کدام کشورها زودتر تمدّن شما را پذیرفتهاند؛ همانهایی که مستقیماً زیر سلطۀ شما نیستند... هنگامی که مارکوپولو در چین، شهرهایی را میبیند که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارند، شهر ونیز از چشمش میافتد. در قرن شانزدهم دربار شاهان فرانسه در برابر دربار شاهان ایران چه وزنی دارد؟ پاریس هنوز مجموعه آشفتهای از کوچهها و پسکوچههاست و حال آنکه در همان زمان، معماران ایرانی خیابانهای بزرگ اصفهان را با چهار ردیف درخت طرّاحی میکنند و میدان شاه اصفهان را میسازند که به بزرگی میدان کنکورد است... هیچ تمدّنی، خواه سفید یا سیاه یا زرد، با جنگجو شروع نشده است، بلکه هنگامی شروع میشود که قانونگذار و روحانی به متمدّن کردن جنگجو میپردازند، هنگامی که عقل و منطق، حقّ خود را به دست میآورد. هر تمدّنی مستلزم خودآگاهی و احترام به دیگری بوده است.»
ماجراهای زندگی مالرو اینجا تمام نمیشود و شاید بتوان گفت که پرماجرا ترین فصل زندگی او تازه از اینجا آغاز میشود. در سال ۱۹۳۶ با شورش ژنرال فرانکو و آغاز جنگ داخلی اسپانیا، مالرو داوطلبانه به نیروهای جمهوری اسپانیا میپیوندد. جنگ داخلی اسپانیا اقلّاً برای اهالی قلم و فکر، معرکۀ عجیبی است. همینگوی و اورول نیز علاوه بر مالرو در این معرکه حضور دارند امّا مالرو در این جنگ همه کاری میکند، از فیلمسازی گرفته تا نوشتن رمان و نهایتاً تأسیس نیروی هوایی برای جمهوریخواهان. فیلم سینمایی «امید» که بر اساس رمانی به همین نام ساخته شد و هر دو -هم فیلم و هم رمان ساختۀ مالروست- تا پس از جنگ جهانی دوم، در فرانسه اشغالی ممنوع میشود.
بعد از شکست جمهوریخواهان در اسپانیا و به قدرت رسیدن فرانکو در این کشور، در سال ۱۹۳۹ مالرو نسبت به کمونیستها موضع میگیرد و علیه جنایات استالین و قرارداد آلمان و شوروی سخن میگوید. پس از آغاز جنگ است که مالرو وارد ارتش شده و به یگان زرهی میپیوندد. در منطقۀ فلاندر، تانک او به گودالی میافتد و او برای چندمین بار با مرگ رودررو میشود. این اتّفاق عجیبی نیست که شخصیتی چنین ماجراجو، که ماجرا و اتّفاق را به سمت خودش جذب میکند، مداوم با مرگ روبهرو باشد. در طیّ سالهای جنگ باز هم او در حال نوشتن و چکاندن ماشه است. برخی کتابهایش مانند «وسوسۀ غرب» در همین سالها به چاپ میرسد و برخی کتابهای دیگر مانند «رسالهای دربارۀ لورنس عربستان» و «پیکار با فرشته» توسّط آلمانها از بین میرود. او به نهضت مقاومت فرانسه میپیوندد، شبنامه منتشر میکند، چریک میشود، مجروح شده و به دست گشتاپو میافتد و باز از دست آلمانها میگریزد.
لمس مرگ برای مالرو امّا شخصی نیست. او در واقعهای عجیب همسر دومش را از دست میدهد و سالها بعد، دو پسرش که از همین همسر بودند، در حادثهای رانندگی کشته میشوند. این را اگر در کنار ماجرای خودکشی پدرش قرار دهید، تصویری از مواجهه با مرگ در حیات این اعجوبۀ فرانسوی تکمیل خواهد شد.
خطّ این موضوع، یعنی مرگ، به صورتی پررنگ در آثار مالرو مشاهده میشود. به اعتقاد او این مرگ است که زندگی را به صورت سرنوشت درمیآورد. در کتاب ضدّخاطرات، در همان فصل ابتدایی کتاب، «در آبهای کرت»، مالرو داستان کشیشی را نقل میکند که در سال ۱۹۴۰ در جنگ و گریزها با او همسفر بوده است. در شبی از شبها، از او دربارۀ تجربۀ شنیدن اعتراف میپرسد. کشیش به این پرسش که «از شنیدن اعتراف دیگران چه چیزی یاد گرفتهای؟» پاسخی عجیب میدهد:
«راستش را بخواهید، اعتراف هیچ چیزی یاد نمیدهد، چون وقتی به اعتراف گوش میکنید آدم دیگری میشوید ولی با وجود این... اوّلاً آدمها از آنچه ما تصوّر میکنیم بدبختترند... ثانیاً... ثانیاً جان کلام اینجاست که آدم بزرگ وجود ندارد.»
مالرو بلافاصله بعد از این نقلقول میآورد: «او در گلییر مرد.»
مالرو، بعد از آن شروع میکند دربارۀ مرگ سخن گفتن و از این دریچه، به جهان نگاه میکند. مرگ برای او، روبهرو شدن با کشته شدن نیست. او مفهوم مرگ، یعنی پیر شدن و مردن را دستمایه قرار میدهد:
«از مرگی سخن میگویم که در آنچه از آدمی قویتر است، بروز میکند؛ در پیر شدن و حتّی در دگرگون شدن زمین (زمین با رخوت هزاران سالهاش و نیز با دگرگونی چهرهاش، یادآور مرگ است، هرچند که این دگرگونی کار آدمی باشد).»
این مواجهه و روبهرو شدن با همان مرگ که از آن به کشته شدن یاد میکند، در بیشتر داستانهای مالرو تکرار میشود. او قهرمانانش را در مواجهه با مرگ، وادار به انتخاب میکند. در «امید» این را به وضوح میبینیم و در «عصر تحقیر» و «سرنوشت بشر». او عمق شخصیتهایش را با این محک معرّفی میکند و پرده از نقاط قوّت و ضعفشان برمیدارد.
شاید گزاف نباشد اگر بگوییم با توجّه به زندگی شخصی مالرو، محوریترین عنصر آثار او مواجهه با مرگ باشد؛ مواجههای که نه تنها در شخصیتها، که در خود نویسنده، ویژگی «مرگآگاهی» را برجسته میکند و همین ویژگی است که از او یک نابغۀ متن و روایت میتراشد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.