یادداشتی از محسن خیابانی
از تاریکی گریزی نیست l مروری بر ادبیات پلیسی
19 آذر 1401
09:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب: توجّه به ادبیات معمّایی، جنایی و پلیسی، همواره از اولویتهای نویسندگان در سراسر جهان بوده است؛ گونهای که همیشه طرفداران پروپاقرصی داشته است. محسن خیابانی، با تسلّط ویژۀ خود بر این ژانر، مروری سریع و کلّی داشته است، به تاریخچه و انواع و اقسام این گونه. در ادامه، این یادداشت در اختیار علاقهمندان خواهد بود.
ادبیات معمّایی، جنایی و پلیسی، پیش از آنکه به صورت یک ژانر مشخّص ادبی (و بعداً سینمایی) سر و شکل پیدا کند، ریشههایی در تاریخ ادبیات جهان دارد. شخصیت «قاضی دی» در ادبیات قرن شانزدهم چین و داستان «سه سیب» در «هزار و یک شب» از مهمترین ریشههای ادبیات جنایی و معمّایی محسوب میشوند. امّا ادبیات جنایی، با تعریف امروزی، به عنوان یک ژانر ادبی متمایز و با نویسندگان متخصّص و خوانندگان پیگیر در قرن نوزدهم به وجود آمد. داستان کوتاه «قتلهای خیابان مورگ» از ادگار آلن پو، که در سال 1841 منتشر شد، نزد اغلب محقّقین، نخستین اثر ادبیات کارآگاهی محسوب میشود. از طرف دیگر «ماه الماس» اثر ویلکی کالینز، نخستین رمان جنایی و از منظری، نخستین اثر ادبیات پلیسی تلقّی میشود. تفاوت «قتلهای خیابان مورگ» و «ماه الماس» با «قاضی دی» و «سه سیب» در این است که نمونههای قدیمیتر، فاقد تلاشهای روشمند و منظّم برای کشف معمّا بودند. هیچ پلیسی برای حلّ یک پرونده وجود نداشت و قاضی دی هم بیشتر یک حکیم محسوب میشود تا یک پلیس یا کارآگاه. از طرفی هیچ بحثی در مورد انگیزهها، حقایق، شیوۀ عمل یا هر یک از عناصر دیگری که جنایینویسی مدرن را تشکیل میدهد، در آن ریشههای ادبی، وجود ندارد.
نکتۀ مهمّ دیگر آنکه داستان معمّایی یا داستان اسرارآمیز، گونهای داستانی است که معمولاً با محوریت تحقیق و جستجو پیرامون یک جرم نوشته میشود و مهمترین و معروفترین داستانهای معمّایی، در ردۀ ادبیات جنایی قرار میگیرند ولی لزوماً تمام آثار معمّایی، جنایی نیستند. این قبیل آثار معمّایی (ولی غیرجنایی) بیشتر در عرصۀ داستان نوجوان نمود یافتهاند. ادبیات جنایی، نامی کلّیتر از ادبیات پلیسی و کارآگاهی است و به کلّیۀ داستانهایی اطلاق میشود که اعمال مجرمان و انگیزههای آنان را روایت میکند. در واقع، موتور محرّکۀ داستانهای جنایی، کشف مجرم و چگونگی انجام کار توسّط او و البتّه انگیزههای اوست. در این آثار، اگر کاشف معمّا یک پلیس رسمی یا کارآگاهی خصوصی باشد، میتوان آن داستان را اثری پلیسی یا کارآگاهی نامید ولی وقتی که کاشف معما فردی عادّی است (مثلاً در داستان شاخص «ده بچّۀ زنگی» اثر آگاتا کریستی) از همان عنوان کلّی «ادبیات جنایی» استفاده میشود.
شرلوک هولمز وارد میشود
«سر آرتور کانن دویل» با چاپ رمان «اتود در قرمز لاکی» در سال 1887 یکی از مهمترین شخصیتهای ادبیات جنایی و شاید مهمترین آنها را خلق کرد: کارآگاه «شرلوک هولمز». هولمز که خودش را «کارآگاه مشاور» میداند، برای حلّ پروندههایش، به مهارتهای ویژهای از جمله مشاهدۀ دقیق، علم پزشکی قانونی و استدلال منطقی مجهّز میشود. کانن دویل که خود پزشک بود، اعتراف کرده که شخصیت شرلوک هولمز را از پزشک و جرّاح اسکاتلندی، جوزف بل، الهام گرفته است. کانن دویل مدّتی زیر دست جوزف بل کار کرده بود. دکتر واتسن، دیگر مخلوق ادبی مهمّ کانن دویل است که شرلوک هولمز را به عنوان دستیار و دوست، در حلّ پروندههایش یاری میکند. برخی علّت خلق این شخصیت را برجستهتر کردن هوش شرلوک هولمز میدانند ولی برخی تحلیلگران ادبی، دکتر واتسن (و دیگر دستیاران کارآگاه که بعدها پایشان به ادبیات جنایی باز شد) را در فرایند حلّ معمّا مهمتر و فعّالتر از این میدانند. چهار رمان و پنجاهوشش داستان کوتاه از شرلوک هولمز به قلم آرتور کانن دویل باقی مانده است. نویسندگان زیادی با محوریت این شخصیت، به خلق داستان جنایی دست زدهاند ولی کمتر به موفّقیت خالق این شخصیت نزدیک شدهاند.
همیشه پای یک زن در میان است!
آگاتا کریستی به علّت خلق داستانهای متنوّع و محبوبش در زمینۀ ادبیات جنایی، به ملکۀ جنایت معروف شده است. کتابهای او بیش از هر نویسندۀ دیگری در جهان فروش رفته و آثارش بیشترین ترجمه را به زبانهای مختلف دنیا داشته است. مشهورترین و محبوبترین مخلوق ادبی او «هرکول پوارو» پلیسی بلژیکی است که به خاطر ناامنیهای حاصل از جنگ جهانی اوّل، مجبور شده از موطنش به انگلستان مهاجرت کند. البتّه ماجراهای بیشتر داستانهای هرکول پوارو، در دوران بازنشستگی او رخ میدهند و او به عنوان یک کارآگاه در آنها حضور دارد. پوارو در مقایسه با مخلوق کانن دویل (شرلوک هولمز) بیشتر به استنتاجهای مبتنی بر روانشناسی دست میزند. در ضمن، دستیاران پوارو متنوّعتر هستند و او در خیلی از داستانها هیچ دستیاری ندارد. نخستین کتاب سری پوارو که نخستین اثر آگاتا کریستی هم بود، با عنوان «ماجرای اسرارآمیز استایلز» در 1920 چاپ شد و این شخصیت در بیش از سی رمان و پنجاه داستان کوتاه حضور یافت.
دیگر مخلوق ادبی مهمّ آگاتا کریستی «خانم مارپل» است. زن مسن و تنهایی که برای تفنّن، به حلّ مسائل جنایی گوناگونی دست میزند و از این جهت، کارآگاه نیست یا کارآگاهی بسیار متفاوت است. خانم مارپل نخستین بار در داستان کوتاه «باشگاه سهشنبه شب» و در سال 1926 به خوانندگان معرّفی شد ولی با رمان «قتل در خانۀ کشیش، 1930» بود که به سرعت محبوب شد.
کریستی داستانهای جنایی غیرکارآگاهی را نیز رونق بخشید و نشان داد یک داستان جنایی موفّق، لزوماً به محوریت یک کارآگاه یا پلیس نیاز ندارد و افراد دیگر هم میتوانند حلکنندۀ معمّاهای مرموز باشند و این توانایی، گاه از درگیری شخصی فرد با معمّا ناشی میشود. «ده بچّۀ زنگی» و «سپس هیچکس نبود، 1939» مهمترین اثر کریستی در این رده است. این قبیل رمانهای کریستی را باید از نمونههای اوّلیه و همچنین بهترینهای تریلرهای روانشناختی دانست.
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
آگاتا کریستی بیشک مهمترین نویسندۀ ادبیات جنایی است، چه به واسطۀ انبوه مقلّدانش و چه به واسطۀ جنایینویسانی که تمام تلاششان را کردند تا مثل او ننویسند! داستانهای جریان جنایینویسی انگلیسی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، عموماً از طرف منتقدان، به عنوان آثار تفنّنی تلقّی میشدند و آگاتا کریستی به نماد این جریان تبدیل شده بود. پس نهضتی در ادبیات جنایی شکل گرفت که با خلق کارآگاهانی باهوش ولی آسیبپذیر، ضدّ قهرمانپروری عمل میکرد و به مسائل جامعهشناختی و روانشناختی، توجّه ویژهای نشان داده و در آنها، حلّ معما، لزوماً به پیروزی خیر بر شر نمیانجامید. دیری نگذشت که این دسته از آثار را داستان نوار یا داستان سیاه نامیدند.
اوّلین کشوری که موفّق شد داستان نوار مقبول جهانیان تولید کند، آمریکا بود. مشهورترین چهرههای آمریکایی ادبیات سیاه، دشیل همت و ریموند چندلر محسوب میشوند که در واقع، اوّلی را میتوان آغازگر این جریان و دومی را تکاملبخش آن دانست. چنان که در مشهورترین اثر دشیل همت، یعنی شاهین مالت «داشیل همت، 1930»، عناصر نوار به شکلی رقیق حضور دارند و در آخرین رمانی که اجل مهلت داد تا ریموند چندلر کامل کند (خداحافظی طولانی، 1953) این عناصر به شکلی پررنگ و در غایت خود نمود یافتهاند.
دنیای وارونه
تا اوایل قرن بیستم، داستانهای جنایی به حلّ معمای یک قتل میپرداختند و سؤال اصلیشان این بود که: «قاتل کیست؟» امّا در سال 1912 با چاپ داستان کوتاه «پروندۀ آقای برادسکی» اثر آر آستین فریمن، اوّلین نمونه از داستان جناییای خلق شد که از همان ابتدا، قاتل، انگیزهها و چگونگی اجرای جرم، توضیح داده میشود. به این سبک از داستان جنایی، داستان کارآگاهی وارونه (Inverted Detective Story) گفته میشود. کشش اینگونه داستانها از یک سو پیرامون خطراتی که ممکن است قاتل برای اطرافیانش ایجاد کند شکل میگیرد و از سوی دیگر، به نحوۀ پیروزی کارآگاه بر مجرم و اثبات جرم او مربوط میشود. البتّه این عنوان انگلیسی و ترجمهاش، گویای همۀ جنبههای این سبک از داستان جنایی نیستند، زیرا در این قبیل آثار، لزوماً کسی که در جدال با قاتل پیروز میشود و او را تسلیم قانون مینماید، یک پلیس یا کارآگاه نیست. هر چه جلوتر آمدهایم، اقبال به داستان کارآگاهی وارونه در ادبیات، سینما و تلوزیون بیشتر شده است. پاتریشیا های اسمیت از مهمترین نویسندگانی است که باعث رونق این سبک از داستان کارآگاهی شد، مخصوصاً به مدد اقتباسهای سینمایی و تلوزیونیای که از آثارش صورت گرفت. بیسبب نیست که اوّلین اقتباس سینمایی از روی آثار این نویسنده را آلفرد هیچکاک با فیلم «بیگانگان در ترن» (از روی اوّلین رمان نویسنده و با همین عنوان) انجام داد، چون هیچکاک استاد ساختن فیلمهای معمّاییای بود که در آنها از همان ابتدا، فرد قاتل یا دستکم فرد بیگناه، مشخّص بود! البتّه مهمترین اثر های اسمیت در ردۀ داستان کارآگاهی وارونه، مجموعهرمان پنججلدی «ریپلی» است که شخصیت اصلیشان (ریپلی) شخصیتی منفی محسوب میشود. آنچه در این سبک از رمان جنایی نمود مییابد، عوض شدن نقطۀ تمرکز نویسنده از پیرنگ به شخصیتپردازی است.
کارآگاه و همسرش
بعد از دوران اوج داستانهای نوار در آمریکا، ادبیات جنایی به سرعت در جهان گسترش یافت و خارج از انگلستان، فرانسه و آمریکا (که سه کشور پایهگذار ادبیات جنایی محسوب میشوند) نویسندگان و حتّی گاه جریانهای ادبی بومی ظهور پیدا کردند. مثلاً در ایتالیا و در 1929 انتشارات موندادوری مجموعهای از داستانهای جنایی از نویسندگان این کشور را با جلد زردرنگ منتشر کرد که به زودی به این سری از کتابها، لقب «جالو» دادند که به معنای «رنگ زرد» در زبان ایتالیایی است. کتابهای جالو در خود کشور مبدأشان، بسیار مورد استقبال قرار گرفتند و حتبی منجر به تولید زیرژانر سینمایی جالو در فیلمهای ترسناک شدند ولی در عرصۀ ادبیات، نتوانستند در سراسر جهان به محبوبیت برسند. عدم مقبولیت جهانی، کموبیش در مورد اغلب سبکهای جنایی بومی و نویسندگان موفّقشان صدق میکند. البتّه در این میان، نویسندگانی بودند که در جغرافیای خود محبوس نماندند، مثلاً ژرژ سیمنون بلژیکی که مخلوق ادبیش (کمیسر ژول مگره) یکی از شخصیتهای ماندگار ادبیات جنایی قلمداد میشود.*
سیمنون برای شخصیت مگره، گذشتۀ پروپیمانی ساخت و اهتمام ویژهای به شخصیتپردازی او و کشمکشهای بیرونی و درونیاش داشت. مگره که در ادارۀ مرکزی پلیس کار میکند، همکاران وفادار و ثابتی دارد که در حلّ و فصل پروندهها به او کمک میکنند امّا او گاه با همکارانش دچار جدالهای کارمندی (!) میشود و از طرفی به عنوان یک پلیس رسمی، محدودیتهایی دارد که برای کارآگاهانی از قبیل هولمز و فیلیپ مارلو وجود نداشتند. در بسیاری از پروندهها، دستیار اصلی مگره، همسرش لوئیز است؛ زنی مهربان و آشپزی قابل که در حلّ معمای بسیاری از پروندهها به کمیسر کمک میکند.
خون بر برف
از اواخر قرن بیستم، طیّ فرآیندی تدریجی، منطقۀ اسکاندیناوی به مرکز اصلی تولید ادبیات جنایی و پلیسی در جهان تبدیل شد. امروزه از ادبیات جنایی این منطقه با عنوان «نوار نوردیک» یاد میشود. اهمّیت نوار نوردیک در این است که توانسته تعادلی ظریف بین ویژگیهای ادبیات جنایی انگلیسی و نوارهای آمریکایی برقرار کند و در عین حال، خصلت بومی خود را حفظ نماید. در نوار نوردیک معمّاها معمولاً پیچیده است و معمولاً گروهی از پلیسها به حلّ معما دست میزنند که یکی از آنها (که معمولاً فرمانده دسته است) شخصیت اصلی و قلب تپندۀ ماجرا محسوب میشود. از طرفی، شخصیتپردازی پلیسها و مظنوین پیچیده است و صرفاً به تیپسازی تکیه نمیشود و حتّی پایانبندیهای غافلگیرکننده این داستانها نقشی تعیینکننده در شخصیتپردازی قاتل و برخی شخصیتهای دیگر ایفا میکند. همچنین اغلب اثار نوار نوردیک دارای نقدهای تند به جامعۀ خود هستند. «هنینگ مانکل» با مخلوقش «بازرس کورت والاندر» مهمترین نقش را در معرّفی نوار نوردیک به مردم اقصی نقاط جهان بر عهده داشت. در روزگار ما نیز «یو نسبو» نویسندۀ نروژی، با سری رمانهای کارآگاه «هری هوله» همچنان آتش اشتیاق به نوار نوردیک را زنده نگه داشته است. کارین فوسوم از نروژ، استیگ لارسون و کامیلا لاکبرگ از سوئد، یوسی آدلر-اولسن از دانمارک و آرنالدور ایندریاسون از ایسلند، از دیگر نویسندگان شاخص ادبیات نوردیک قلمداد میشوند.
در کشاکش جسم و جان
تریلر روانشناختی، شاخهای از داستان جنایی است که عمدتاً و لزوماً از زاویهدید پلیس یا مأمور قانون نقل نمیشود، بلکه ماجراهایش در کشاکش بین جانی و قربانی شکل میگیرد. در تریلرهای روانشناختی، پیرنگ بر مبنای کشف و شهود یا مدارک محکمهپسند شکل نمیگیرد، بلکه چالشی در روابط انسانی است. برخی محقّقان ادبی، نمایشنامۀ «مدهآ» اثر «اوریپید» را اوّلین نمونۀ تریلرهای روانشناختی میدانند امّا اگر نخواهیم راه دوری برویم، نیازی نیست به دوهزار و پانصد سال پیش بازگردیم، چون رمانهای غیرکارآگاهمحور آگاتا کریستی (ده بچّۀ زنگی، خانۀ کج، نوشابه با سیانور و...) را میتوان آغازگر اصلی اینگونه داستانهای جنایی دانست، هرچند مایههای روانشناختی رقیقی دارند.
پس از آگاتا کریستی، تریلرهای روانشناختی، کجدارومریز در کنار ادبیات کارآگاهی به حیات خود ادامه دادند تا اینکه در دهۀ هشتاد و نود با آثار نویسندگانی از قبیل سیدنی شلدون و تامس هریس (با رمانهای حول قاتل زنجیرهای باهوش «هانیبال لکتر») روحی تازه در این سبک داستانی دمیدند. امّا قرن بیستویکم را باید دوران اوج شکوفایی کیفی و کمّی تریلرهای روانشناختی دانست. هرچند نویسندگان مرد موفّقی همچون هارلن کوبن (با آثاری از قبیل «به هیچ کس نگو» و «جنگل») و الکس میخائلیدس (با «بیمار خاموش» و «دوشیزگان») در حوزۀ تریلرهای روانشناختی قلم میزنند امّا طیّ دو دهۀ اخیر، چه به واسطۀ انبوه نویسندگان زن موفّق و چه به خاطر محوریت شخصیتهای زن، تریلرهای روانشناختی، چهرهای زنانه پیدا کردهاند و البتّه اکثر مخاطبانشان را هم بین زنان میجویند. گیلین فلین (دختر گمشده)، روث ور (بازی دروغ)، لوسی فولی (مهمانی شکار)، جین هارپر (خشکسالی) و شاری لاپنا (زن همسایه) فقط تعدادی از نویسندگان زن موفّق در حوزۀ تریلرهای روانشناختی محسوب میشوند.
آیا تاریکی پایانی دارد؟
ادبیات جنایی احتمالاً گستردهترین گونۀ ادبی است. در دوران پس از عصر طلایی ادبیات جنایی انگلستان، اینگونه دائماً در حال گسترش دادن مرزهای خود بوده و دارای شاخهها و زیرشاخههایی شده که هر یک تاریخچه و نویسندگان شاخص خود را دارند و پرداختن به همۀ آنها در این مجال نمیگنجد. همچنین لزوماً کسانی که ادبیات جنایی را پیشبردهاند، همواره در این حیطه قلم نزدهاند. «پاتریک مودیانو» که در برخی از داستانهای موسوم به «پرسهزن» خود، به داستان معمّایی نزدیک میشود یا «پل آستر» که در برخی آثارش (مثل سهگانۀ «نیویورک») ادبیات جنایی را وارد ساحت پستمدرن کرده است، نمونههای خوبی از چنین نویسندگانی هستند.
اکنون سالها میشود که دیگر نویسندگانی مثل سر آرتور کانن دویل، آگاتا کریستی و حتّی داشیل همت در عرصۀ ادبیات جنایی ظهور نکردهاند ولی خالی شدن ادبیات داستانی از قلّهها در مورد حیطههای دیگر ادبیات ژانری و غیرژانری نیز صدق میکند. علیرغم انبوه آثار بد و بیکیفیت معمّایی و پلیسی، افقی روشن پیش روی این گونۀ ادبی گسترده است، چرا که بیش از هر زمان دیگری، منتقدان و محقّقان ادبی به این آثار توجّه نشان میدهند. کسی چه میداند؟ ژانری که همیشه در تاریکی پی نور میگردد، چه بسا نور امید ادبیات داستانی در عصر ما باشد.
* از طرفی دیگر، نباید فراموش کرد که سیمنون بخش مهمّی از زندگیاش را در کشوری غیر از موطن اصلیاش گذراند و شاید لزوماً بهترین مثال ممکن در این زمینه نباشد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.