یادداشتی از آزاده جهاناحمدی
دروغی به نام عدالت l جستاری بر مهمترین اثر فریدریش دورنمات
23 آذر 1401
08:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
1.76 با 58 رای
شهرستان ادب: آزاده جهاناحمدی در یادداشت تازۀ خود، نگاهی داشته است به کتاب «عدالت» نوشتۀ فریدریش دورنمات. این یادداشت را که به مناسبت درگذشت نویسنده، نوشته شده، با هم میخوانیم.
فریدریش دورنمات در میانۀ دهۀ چهل، تحصیل در رشتۀ ادبیات نمایشی را به دلیل فقر شدید مالی رها کرد و تصمیم گرفت برای گذران زندگی، شروع به نوشتن کند. امّا بعدها نه تنها چهرۀ درخشان و اثرگذاری در ادبیات آلمانی شد، بلکه تکتک نمایشنامههایش بارها و بارها روی صحنه رفت. دورنمات در سال ۱۹۵۹ جایزۀ شیللر را نیز از آن خود کرد. تکتک رمانهای این نویسنده در حال و هوای جنایی نوشته شده و در زمرۀ سرآمدان این ژانر قرار دارد. دورنمات در سال ۱۹۹۰ بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت.
برای دوستداران ادبیات، نام فردریش دورنمات با ادبیات نمایشی و نمایشنامههایش گره خورده است و در ایران هم حمید سمندریان با ترجمه و اجرای نمایشنامههایی مانند «ازدواج آقای میسیسیپی»، «ملاقات بانوی سالخورده»، «غروب روزهای آخر پاییزی» و... سهم بسزایی در معرّفی دورنمات به علاقهمندان ایرانیاش داشته است. کسانی که این رماننویس و نمایشنامهنویس سوئیسی را میشناسند و با آثارش آشنایی دارند، به خوبی میدانند که مفهوم عدالت برای او دستمایهای تقریباً همیشگی برای خلق آثار ادبی است و معمولاً در کتابهایش با مفاهیمی چون خیر، شر و عدالت مواجه میشویم.
دورنمات نوشتن رمان عدالت را سال ۱۹۵۷ آغاز کرد و به قول خودش تصوّر میکرده طیّ چند ماه، نگارش ایناثر را به پایان میرساند امّا نوشتن «فرانک پنجم» مانع اینکار میشود و دفعات بعد هم تلاشهایی در این زمینه انجام میدهد که ناکام میماند. دورنمات در نهایت، در سال ۱۹۸۵ که میخواست عدالت را به پیشنهاد یکی از دوستانش به طور نیمهتمام چاپ کند، آن را بازنویسی و چاپ کرد.
مشکل شک و اعتقاد در اندیشۀ دورنمات، کیفیتی محوری دارد. برای دورنمات که فرزند کشیشی پروتستان و سختگیر بود و در دانشگاه الهیات و فلسفه خوانده بود، این موضوع اهمّیتی ویژه داشت. وقتی اعتقاد از دست برود، احساسی از سرخوردگی و درماندگی پدید میآید که در طنز تلخ و سرد و گزندۀ دورنمات به وضوح احساس میشود. بنا بر قول اریش هلر، دورنمات نیز مانند کافکا با مشکل لاینحل کسی روبهروست که تشنۀ یقین به منشأ و منبع متعالی و متافیزیکی است امّا در همان حال، او هستی انسان را میان پردهای بین دو نیستی و در جهانی خالی از معنویت میبیند، گو اینکه زندگی پوچ و بیمعنا و نامفهوم است و آنچه همه جا بر آن حکم میراند، نه عقل و منطق، بلکه بخت و تصادف است. اکنون به نظر میرسد به نقطۀ قابل اتکّایی رسیدیم تا از آن دریچه و نظرگاهی به سوی رمان عدالت او بگشاییم.
رمان عدالت با وجود پیچیدگیهایی که دارد، در عین حال بسیار ساده است. «ایزاک کوهلر» که نمایندۀ سابق مجلس ایالتی و یک سیاستمدار موفّق و محترم است، وارد رستورانی شلوغ در قلب شهر زوریخ میشود و در ملأعام مرتکب قتل میشود. او پروفسور «وینتر» را که عضو انجمن قلم است، از پای درمیآورد.
قتل بسیار آشکار و روشن بود و شاهدان زیادی نیز در رستوران حاضر بودند. در ادامه، ایزاک کوهلر خیلی سریع دستگیر و محکوم هم میشود و به هنگام بازجویی از او سؤالات و معمّاها کمکم پدیدار میشوند. به عنوان مثال وقتی از او دربارۀ انگیزۀ قتل سؤال میپرسند، نمایندۀ سابق بدون اینکه کوچکترین احساساتی از خود نشان دهد، صرفاً میگوید برای قتلی که مرتکب شده دلیلی نداشته است. در تمام مدّت هم با آرامش و غرور رفتار میکند، انگار که هیچ کار اشتباهی انجام نداده است. حتّی هنگامی که به زندان میافتد، از همه چیز راضی است. امّا داستان اصلی کتاب از جایی شروع میشود که قاتل از یک وکیل بیاعتبار که «اشپت» نام دارد، میخواهد پروندۀ او را دوباره بررسی کند. اشپت در نوع خودش آدم جالبی است و میتوان او را نمایندۀ اجرای عدالت دانست. وضعیت مادی اشپت بسیار وخیم است. او در کارش مطلقاً موفّق نیست و در ازای مقدار زیادی پول که به شدّت به آن نیاز دارد، درخواست ایزاک کوهلر را قبول میکند. البتّه کوهلر نیز فقط یک درخواست دارد. قاتل از این وکیل ناشناس و سردرگم میخواهد که فقط یک داستان بنویسید. البتّه او نباید «دربارۀ واقعیت تحقیق کند» بلکه باید داستانی بنویسد که در آن ایزاک کوهلر قاتل نیست و احتمالاتی پشت واقعیت پنهان شده است.
قسمت اصلی کتاب نیز شامل داستان اشپت است. او در قالب گزارش دربارۀ وکیل جوانی مینویسد که درگیر پروندۀ یک قتل شده و سعی در اجرای عدالت دارد؛ عدالتی که اکنون به نحوی روی دوش او قرار دارد. اشپت تلاش میکند تمام جزییات آنچه اتّفاق افتاده و قرار است در آینده رخ دهد، برای دستگاه عدالت بازگو کند.
رمان عدالت در بستر این داستان جنایی-معمّایی جریان دارد و نویسنده از آن استفاده میکند تا مفهوم عدالت را در مقیاسی بزرگتر بررسی کند. در واقع عدالت و حقیقت از درونمایههای اصلی کتاب است، به این شکل که کشف حقیقت قرار است به برقراری عدالت کمک کند. امّا «حقیقت جملهای نیست که بتوان آن را نوشت. حقیقت ورای هر تلاشِ زبانی است، ورای هر شعر و شاعری.» ضمن اینکه «حقیقت خریدار نداره. نه قاضی خریدارشه، نه هیئتمنصفه. حقیقت توی طبقاتی خیلی بالاتر جریان داره که دست عدالت به اونجاها نمیرسه.» پس شاید بهتر باشد که خود اشپت دست به کار شود تا عدالت را برقرار کند.
رمان «عدالت» سرشار از اشارات غیرمستقیم و نسبتاً مستقیمی به نظم نوین جهانی پس از جنگهای جهانی اوّل و دوم است که بهدست قدرت سلطهگری که ما آن را استکبار میخوانیم و نام دیگرش حکومت جهانی یهود یا صهیونیسم است، منظم و مدوّن شده است. دورنمات همانطور که در انتهای کتاب اینکار را کرده، در ابتدا هم تاریخ را مرور میکند. در ابتدای کتاب او با مرور تاریخ بشریت به جنگ جهانی دوم میرسد و میگوید: «هر کی اینجا (اروپا) ورشکست میشد، ماورای اقیانوسها شانس میآورد. همهچیز باید سودآور میبود و بود.» میدانیم که در اینجمله، اشاره به سرزمین آن سوی اقیانوس، آمریکاست که بهعنوان سرزمین آرزوها و تحقّق خواستههای دور و دراز شناخته میشد و کلیدواژۀ مهمّش هم «رؤیای آمریکایی» بود. آمریکا همانطور که نویسندگان و محقّقان دیگر گفتهاند، از مقطعی به بعد به طور کامل در چنبرۀ صهیونیستها قرار گرفت.
اگر دقّت کنیم، دورنمات دارد از همان حکومت جهانی سلطهگر صحبت میکند که همۀ کشورها از جمله آمریکا و سوییس را تصاحب کرده است. او در ادامه این نکتۀ مهم را هم میگوید که دم و دستگاهی که خودش را دولت سوییس مینامد و نیمی از آن توسّط خارجیها خریداری شده، فقط توسّط آنها (خارجیها) سرپا ایستاده است و همه اینحقیقت را میدانند و انگار نمیدانند. دورنمات با اشاره به مردم کشور خودش، سوییس، میگوید این ملّت، دو جنگ جهانی را با رنگ عوض کردن پشت سر گذاشت، با ترفندهایی زیرکانه از بین جانوران خونخوار گذشت و مدام جان سالم به در برد تا اینکه نسل او آمد. در زمان حال (۱۹۷۵ بعد از میلاد) هم بخش اعظم مردم سوییس تقریباً بدون هیچ دغدغۀ خاطری زندگی را سپری میکنند، امن و امان و بیمهشده و در رفاه کامل. از نظر دورنمات در زمانی که «عدالت» را نوشته، مدّتها بود که ملّتهای به یوغ کشیده شده، یاد گرفته بودند با آنچه شهامت و زیرکی میخواند، خود را رها کنند.
در چند نوبت و چند فراز از رمان «عدالت» به صاحبان صنایع اشاره میشود. اگر تاریخ را به خوبی خوانده باشیم، میدانیم در چند سدۀ گذشته صنایع مهم و تأثیرگذار در تجارت جهانی، یک به یک به تسخیر یهودیان و خاندانهای بزرگ یهودی، چون روتچیلد و... درآمد و در حال حاضر تحت تملّک آنها هستند. این شرایط در روزهای پس از جنگ جهانی دوم، بسیار محسوس و مشخّص بود.
در رمان «عدالت» شخصیتی به نام «مونیکا اشتایرمان» حضور دارد که ورودش به داستان، مخاطب را به یاد نمایشنامۀ «ملاقات بانوی سالخورده» میاندازد. شخصیت کلارای ملاقات بانوی سالخورده که برای انتقام به زادگاهش برمیگردد، مانند مونیکا نقص عضو دارد. امّا مونیکای «عدالت» یک بدل به اسم «دافنه مولر» دارد که فرزند نامشروع آدولف وینتر یعنی مقتول پرونده است. به هرحال، صحبت از صاحبان صنایع بود که آینهدارشان در رمان «عدالت» شخصیتهای یاکوبوس و هاینریش اشتایرمان و سپس مونیکا اشتایرمان هستند. زیر سایۀ چنین افرادی است که به روایت راوی اوّل داستان یعنی اشپت، کارگاه اسلحهسازی به تدریج تبدیل به یک شرکت صنعتی مدرن میشود. به این ترتیب، به قول اشپت، انگیزهها کمکم از انظار محو میشوند، تار عنکبوتهای نامرئی تنیده میشوند و به زاویههای دید ملّی و بینالمللیها هم اضافه میشوند. راوی داستان «عدالت» میگوید هاینریش اشتایرمان را میتوان پایهگذار کارخانههای ماشین و اسلحهسازی تروگ دانست. جیمز اشتایرمان هم کارخانجات اسلحهسازی را تبدیل کرد به کارگاههای تولید برای پروتز و خاندان اشتایرمان به مرور بازارهای دنیا را تصرّف کردند و لفظ بازارهای دنیا، اصلاً اصطلاح غلوآمیزی نیست.
کوهلر در روایت و واگویهاش، عبارت کلیدی «مناسبات درونی یک شرکت عظیم» را به کار میبرد که ما را دوباره به یاد شرکتهای عظیم یهودی میاندازد. سپس وارد مفاهیم فلسفی شده و از «توجیه» صحبت میکند که آن را جزو مقولات دیالکتیک میداند. از نظر دیالکتیک هم همه چیز قابل توجیه است و اگر اینطور باشد اصول اخلاقی هم قابل توجیهاند. امّا کوهلر میگوید از نظرش هر اصل اخلاقی، خود غیراخلاقی است و او فقط میتواند تأکید کند به خاطر منافع یک شرکت عظیم آدم کشته است. اینرویه را هم که اصول اخلاقی را با اینتوجیه زیر پا میگذارند، بین صهیونیستها زیاد دیدهایم. پس بیراه نیست اگر بگوییم قاتل داستان «عدالت» دورنمات، یک صهیونیست است.
اشارات دیگری که نویسندۀ رمان «عدالت» در دهان شخصیت کوهلر گذاشته، باز هم مخاطب را یاد سرمایهداری جهانی یهودیان و شرکتهای عظیمشان میاندازد. استفاده از الفاظی چون «بورسبازی» یا «بورسبازها» هم ما را یاد تألیفات نگارندهای چون ورنر سومبارت در کتاب «یهودیان و حیات اقتصادی مدرن» میاندازد.
راوی دوم رمان «عدالت» که تقریباً آینهدار دورنمات و نویسندۀ کتاب است، در پایانبندی اثرش، با حال و هوایی کلاسیک، دست به نتیجهگیری میزند و ایننتیجهگیری، مخلوطی از فلسفه و الهیات است. او قصد دارد دربارۀ صلح شکننده و ناپایداری بحث کند که صهیونیستها و کمپانیهای بزرگ یهودی به ظاهر برای دنیا به ارمغان آوردند و در ابتدای بحثش هم میگوید باید قبول کرد که جنگ جهانی اوّل و دوم و آشویتس فقط پیشامدهایی فرعی بودند.
دورنمات «عدالت» را زمانی نوشت که ۴۰ سال از پایان جنگ جهانی دوم میگذشت و به قول کنایی او، ۴۰ سال بود که مردم دنیا در دوران صلح به سر میبردند. امّا «آیا این صلحی که داریم و برای حفظ آن میلیونها نفر تظاهرات میکنند، پارچهنوشته حمل میکنند، موسیقی پاپ اجرا میکنند و با موسیقی پاپ دعا میکنند، مدّتها نیست با کارهای فاجعهآمیز خودمان حالتی به خود گرفته که قبلاً به آن جنگ میگفتند؟ تاریخ جهان، بشریت را با تأکید بر بینهایت بودن زمان، فریب میدهد.» راهبرد آدمهای چنیندنیایی هم از نظر دورنمات، غریزه است، نه عقل و خرد. او میگوید: «مثل گوریلها مشت میکوبیم به سینههایمان تا بقیه گلّههای گوریل را بترسانیم، در حالی که این خطر هست تا همان صلحی که سعی در نگه داشتنش داریم، باعث شود تا سقط شویم، زیر شاخههای درختان جنگلهایی که نابود کردهایم.»
در مجموع هرچند این رمان، داستان یک قتل است و فروریختن دستگاه عدالت در سوئیس است و دورنمات در این رمان با پیچیدگیهایی که در شکل روایتگری ایجاد کرده، خواننده را به سرگیجه میاندازد امّا نمیتوان کتمان کرد «عدالت» نقدی ساختاری به پایههای جامعۀ اروپایی است. دورنمات در عدالت، صدای رسای قربانیان بیعدالتی است. پس اینکه ادّعا میشود رمان «عدالت» نوعی تسویهحساب عریان با جامعه و دستگاه عدالت سوئیس است، کاملاً قابل درک و فهم است.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.