پژوهشی از احمد میراحسان
جستاری دربارۀ هویت ایران (بخش دوم)
20 خرداد 1402
10:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: احمد میراحسان از پژوهشگرانی است که اندیشههای او در حوزههای گوناگون، همواره قابل تأمّل بوده است. شهرستان ادب سعی دارد تحقیقات ایرانپژوهی میراحسان را در چند نوبت جداگانه در اختیار علاقهمندان ایران و هویت ایرانی قرار دهد. بخش دوم این پژوهشها را در ادامه میخوانید.
1
گفتیم که وحدت ملّی استوار است بر عوامل سازندۀ هویت ملّی و آگاهی به آن و داشتن تصوّر مشترک در مقام عضو یک ملّت واحد واقعی. هویت ملّی، محصول یک تصمیمگیری یا نیاز سیاسی قدرتها نیست و مبتنی است بر بنیانهای تاریخی و مشترکات زندۀ کنونی و آگاهی مردم و یک ملّت نسبت به این هویت و نیز پژوهشهای نظری که ارکان هویت ملّی را تعریف کرده است. البتّه نظریههای موجود در حوزۀ فلسفۀ سیاسی هویت و جامعهشناسی و انسانشناسی بحث هویت و هویت ملّی، به عنوان علم مدرن، خود در مسیر تغییر و نفی و قبول نظری پدید میآید و نفی میشود.
به هر رو، در ارتباط با هویت ملّی ایران، متفاوت با ارتباط موضوع ناسیونالیسم بورژوایی و انقلاب فکری و سیاسی عصر جدید و پیدایش دولت/ملّت جدید، میتوان اثبات کرد این هویت خاص با ویژگی قدرت هضم و جذب که به نام «این آن دیگر » از دیرباز شکل گرفته است و من آن را در قالب مفهوم «این آن دیگر» صورتبندی کردهام و از ورود قوم آریایی و اسکان در این سرزمین و جذب میراث بومیان آغاز میگردد و به چالشهای دفع و جذب امروزی در ارتباط با مدرنیت غربی و نیز گاه شرقی ختم میشود. باز گفتم پایداری و قدرت هویت ملّی ایران، محصول این وضع لبهای و آستانهای و در معرض آمدوشد بودن کشوری است که از نظر تاریخی، جغرافیایی، جغرافیای سیاسی، قومی، اقتصادی، تولیدی و تجاری، فرهنگی و قومی و تنوّع مذهبی، محیطزیستی، انسانشناسی و فرهنگی و... موقعیت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت دارد و این امر به این سرزمین، نقش تاریخی مهمّی داده است و در آغوش خود، مهمترین دستاوردهای بشری را حفظ کرده و به هویت خود بدل کرده است. این توان محصول یک موقعیت پیچیدۀ حیات معقول و ویژۀ ایرانی است و برگزیدگی این دانشوری و هوش و عقلانیت و عطش کشف حقیقت است که سرشت سلمانی به طور نمادین آن را باز مینمایاند و روایت نبوی در ارتباط با قدرت و عطش کشف و علم به رخداد هستی ولو در دورترین ستارگان، آن را تبیین مینماید.
بنا به این هستی پایدار، ما بحرانها و چالشهای ایرانی را در دوران تهاجم آشور و یونان مقدونی و رابطۀ دوسویه با پدیدۀ اسلام و واکنش برابر نژادگرایی سلطهجوی عرب عصر آغازین تمدّن اسلامی تا پایان سلطۀ بنیامیّه و بنیعبّاس و تهاجم مغول و ترکان و تهاجم اروپای استعماری و عصر مدرن و دوران سرمایهداری استکباری و امپریالیستی و سرمایهسالاری جهانی را میتوانیم درست ادراک کنیم و بدفهمیها و تخریفات شوونیستی دربارۀ هویت ایرانی یا بر عکس، ستایش بیهویتی و انحلالطلبی هویتی به سود مطامع اربابان متفرعن سلطهگر را فاش سازیم و برابر هم قرار دادن و تضاد دروغین دین و ایرانیت را افشا کنیم و با مستندات و تجربه و مباحث عقلی اثبات کنیم در پایداری و استمرار و غنای حیات و هویت ایرانی، اسلام ناب اهلبیتی و عقل دینی، نقش ماهوی و کانونی دارد، نه نقش سلبی و منفی که کذب کامل و تحریف مستندات و واقعیت تاریخی و عینی زندگی ایران است. بر این مدار است که ما در شکلگیری کمالی و تکاملی هویت ایران، ادغام ملّیت و اسلام را میتوانیم بپژوهیم و در آینۀ هویت زبانی ما، نقش کانونی آگاهی و محتوا و فرهنگ اسلامی را دنبال کنیم و غنای فارسی را در گرهخوردگی با اسلام شیعی از قرن سوم و چهارم در شاهنامه و ادبیات عظیم عرفانی و زیباشناسی و تعقّل و هنر و نظام حقوقی و متون نثری و علمی و دینی و تلاشهای فکری دانشمندان و هنرآفرینان، پیگیر باشیم و در فرهنگ عمومی و عامّه و زندگی روزمرّۀ مردم طی قرنها و گزینش شگفتآور اسلام با تأویل معصومانۀ خاندان وحی و رسالت و معدن علم الهی و نقش آن در آیین و ملت و نحلۀ برگزیدۀ ایران، رد و اثر نازدودنی و انکارناپذیر و حیاتبخشش را محقّقانه دریابیم و آسیبشناسی هویت ایرانی در عصر مدرن و هجوم مدرنیت و تسلیمطلبی جاهلانه به سلطهخواهی غرب و شرق از سوی غربزدگان و شرقزدگان را درست ادراک کنیم.
هجوم غرب مدرن، از زوایای گوناگون سبب آسیب به هویت ایرانی شد:
۱- تصوّر دروغین کشمکش دین و ملّیت در ایران از دوران مشروطه تا امروز، محصول نگاه تقلیدی از شرقشناسی غربی و استعماری و نیز تطابق کور رخدادهای غرب از قرون وسطی تا عصر جدید و تقابل مسیحیت کلیسایی با هویت ملّی و با دانش در اروپاست و نیز تفسیر چپ از دین در مقام افیونگونگی خرافات کلیسایی و علمستیزی آن که ربطی به اسلام و علمدوستی و عدالتخواهی و عقلباوری قرآنی و عترتی در ایران ندارد که همواره در تقابل با ظلم هر قدرت، از جمله اسلام، دستمایۀ عالمان توجیهگر ظلم قدرتها بوده است و این با کار عالمانی که حتّی سلاطین جور عبّاسی و مغولها را آدم کردند و تا حدّی و گامهایی از وحشیگری باز داشتند و تا حدودی به مروّجین علم و هنر تبدیل کردند، ماهواً فرق داشت.
۲- دومین کانون بحرانزایی نگاه مدرن، بویژه چپ مدرن، تجزیهطلبی و گسستهای قومیتی و تشویق فدرالیسم است. ساختارزدایی این گرایش، اهداف سلطهگری غرب و شرق را در پشت نقاب ایرانخواهی فاش میسازد و باید به درستی این چهره را تبیین کرد.
3- از مهمترین ابزارهای بحرانزایی مدرن علیه هویت و وحدت ملّی، نفی این هویت بر اساس نگرش ایدئولوژیک غربگرا و شرقگراست. بهرهبرداری ابزاری از عوامل هویت ایرانی چون قومیت، زبان، قدرت سیاسی و دستکاری هویت ایرانی، به نفع مطامع ایدئولوژیک و قدرتخواهی بویژه در دوران مدرنیزاسیون رضاشاهی از سوی قدرت و نیز روشنفکران ناسیونالیست و ایرانباستانگرا و سوبژکتیویسم مفرط این گروهای سیاسی غربگرا و شرقگرا و روشنفکران چپ عصر مشروطه و بعد، کسرویها و هدایتها و قومپرستان و... گسترش گرفت.
4- از جملۀ دیگر عوامل بحرانزای هویت ملّی در ایران مدرنیزاسیون غربگرای مستبدانۀ پهلویها بود. ستم قومیشان، رشد ناموزون مناطق گوناگون، مرکزگرایی و فقر و فاقه پیرامون کردستان و بلوچستان و... و تبعیض بین مرکز و پیرامون و شهرهای دور و روستاها و توسعۀ نمایشی ضدّ مردمی و محرومیت مردم و قومها و ترک و کرد و بلوچ، منجر به موفّقیت قدرتهای سلطهگر در برانگیختن احساسات گسست در روشنفکران دنبالهرو و سپس گروههایی از مردم شد. تبیین این واقعیات و حقایق برای تودۀ مردم به زبان علم و هنر و روشنگری و افشای مداوم چشمپوشی همه از متفکّران و هنرمندان تا سیاستمداران و رسانهها و دانشگاه و آموزش و پرورش، کار ماست.
2
دیدیم امر زنده و وجود و عمل مشترک برای ساختن زندگی متعالی و مقاومت برابر نیروهای ویرانگر حیات متّحد اجتماعی ما و ارزشهای معنوی و رؤیاهای ما و همراه آن، نشر آگاهی در هر نسل نو دربارۀ پایهها و معنای حقیقی هویت و ضرورت وحدت و عوامل ضدّ آن، بس حیاتی است و آگاهی هویتی و نیز درک درست مطامع دشمنان هستی و ترقّی ما و خواستاران بردگی ملّت، واجب است و شناخت کانونیترین عنصر هویتی ملت ما یعنی اسلام خاندان وحی و حقیقتهای عالی و بیبدیل و این اگاهی جامع و هویتی که موضوع شناسایی این آگاهی است، همه و همه، نقش یگانهای در تداوم زندگی عادلانه و عقلایی و پیشروی ما به عنوان یک ملّت آزاده دارد.
درک ریشههای پیشامدرن و عمیق و نیرومند و بیبدیل هویت و وحدت ملّی در ایران، بسیار حیاتی است و باید این آگاهی را در هر نسل نشر داد. در اینجا، نه تنها امر عاطفی ریشهدار یک ملّت کهن و امر نیاکانی و ادبی و اسطورهای و قومی، بلکه امر ژرف ساختیِ عقلی و ایمانی و توحیدی و معرفتی و فرهنگی، فراتر از ریشۀ نیاکانی و احساسی و عاطفی جای دارد. در این جایگاه، موضوع هویت و معرفت عالی و پیامدهای معرفت توحیدی که مقوّم هویت جمعی اصیل است، هستی دارد. اموری مثل امر حیاتی و ماهوی قسط و عدالت اجتماعی و نفی تبعیض و ظلم، مثل اختیار و انتخاب و حقوق ملّت، مثل مشارکت و اخلاقیات اجتماعی و سیاسی، مثل الگوهای حکمرانی و همۀ عناصر مقوّم هویت جمعی که ریشه در آگاهی توحیدی و اسلام دارد و کانون درخشان هویت ملّی و عنصر شکوهمند وحدت ما در هر عرصۀ هویت جمعی است و در هویتهای گوناگون انسانی ما، نقش موتور هدایت و حرکت اصیل را ایفا مینماید. در حقیقت، هویت توحیدی ایرانی، هویتی در عرض هویت ملّی و سیاسی و طبقاتی و قومی و فرهنگی اقشار نیست، بلکه سر و رأس نورانی و حقیقت هدایتگر همۀ هویتهای ما و کانون عقلانیت و خردگرایی ایرانی است. این کانون، تغییرات و تحوّلات هویتی ما را پیش میراند و از تباهیزدگی و کژراهگی و بردۀ حرکت شیطانی شدن نجاتمان میبخشد و آسیبها را به درستی میشناساند و در تاریخ ملّت ما، نقش پیامآورانه و نگهدارندۀ آن، بیبدیل است.
حال ببینیم شکلگیری تکامل هویت جمعی ما بر بستر هویت اوّلیۀ ما، چه تصویری برمیسازد؟
برخی از دانشگاهیان ما، تحت تأثیر گفتمانهای نو و مدرن و پسامدرن کوشیدهاند این هویت جمعی را با تصویری که علوم مدرن میسازد، معرّفی نمایند. این امر، بدون احاطه بر کانون معرفت هویت جمعی ایرانی، چه بسا روایت نادرست و مقلّدانه و سوبژکتیوی ارائه میدهد. میخواهم در نقد همین التقاطهای پسامدرنیستی، پس از نفوذهای اغتشاشآفرین مدرنیستی و ناسیونالیستی پیشین صحبت کنم.
□
دکتر علمداری در مقالۀ «هویت، تاریخ و روایت در ایران» پژوهش خود را بر تلقّیات پستمدرنیستی، بدون نقدی بر آن، از منظر قرآن و معارف خاندان استوار کرده است. ایشان در پاسخ به پرسشهایی دربارۀ چگونگی تداوم حسّ ملّیت و هویت ملّی در ایران، نگرش پسامدرن را بکار میگیرد، پرسشهایی نظیر «چرا حسّ ملّیتخواهی اینقدر اهمّیت دارد؟ تا چه حد عینی است؟ ابعاد ذهنی آن کدام است؟ چه ارتباطی میان هویت ملّی و احساس تعلّق به یک گروه خاص وجود دارد و چرا با وجود همۀ تغییرات سیاسی و اقتصادی در سطح بینالمللی، هنوز هم ملّتدولتها، واحدهای اصلی روابط بینالملل را تشکیل میدهند؟». برای پاسخگویی به این پرسشها، ایشان نقش دو متغیّر مستقل تاریخ و روایت را بررسی میکنند و توضیح میدهند که هویت ملّی به صورت یک امر ساختهشده از طریق تاریخ و به واسطۀ روایت، تداوم پیدا میکند.
نقد من دربارۀ همین مفهوم مصنوعی بودن هویت ملّی است که معتقدند صرفاً جنبۀ طبیعی ندارد. فرضیۀ من آن است که اساس هویت اقوام و ملل، نه مصنوعی است و نه طبیعی، بلکه پایهای الهی دارد که در تاریخ، نوع روایت بشری میتواند سبب پایداری این وجه الهی و در نتیجه تداوم حیات آن شود یا برعکس، عصیان و جهل و عمل مصنوعی، باعث نابودی و اضمحلال هویت وحیانی آن گردد که خداوند به جمعی اهدا کرد و با تخطّی از سنّتهای الهی حیات جمعی و پیروی از میل و خواستهای نامعقول و سرکشانه و نفس عاصی فرعونی و شیطانی، آن قوم مشمول عذاب الهی و نابود و مضمحل شد. نهاده و هویتی معیّن افاضه شده که سیرش در تاریخ، به سوی برافراشتن پرچم تحقّق انتظار عدل الهی در زمین و قیام موعود الهی(عج) است. وقتی که معرفت و علم متّکی بر وحی و عقل و علم الهی از متن تاریخ حذف میشود، علم ابتر مدرن و پسامدرن مادّیاندیش و مقلّد، قادر به ارائۀ تصویری راستین از حیات فردی، جمعی و تاریخی انسان در زمین نیست. مشکل مدرنهای ما در عدم درک هویت ملّی ما درست اینجاست.
3
دانش جامعهشناسی و سیاسی مدرن، عامل آگاهی وحیانی و توحیدی، ربّالعالمین و دین و حقیقت آفرینش اقوام و آیین و روح ملل و رخدادهای الهی و پیامآوران روایت فرامادّی را از هستی هویت جمعی، خاطرۀ جمعی، ضمیر جمعی، تاریخ ملل، روایت تاریخی و رؤیتها و رؤیاهای باطنی انسان و اجتماع انسان و تاریخ اقوام و اجتماعات بشری، حذف میکند.
محدود کردن گفتمان هویت به دنیا و گسست از هویتبخشی باطنی و ربوبی، بزرگترین کذب نگرش مادّی و مدرن و پوزیتیویستی به هویت است. خاطرۀ جمعی انسان از موجودیت انسانی، تنها رخدادهای دنیوی را در بر نمیگیرد و نفی خاطرۀ ازلی آدم در هویت و وحدت یک ملّت با ریشههای مشترک، یک وانمودۀ شیطانی است که کانون مدرنیته را تشکیل میدهد. نقش خاطرۀ فراتاریخی هبوط و حتّی خاطرۀ عدن و رخداد فرامادّی و بازگشت به بهشت زهدان، آسودگی و امنیت و عبور از خطرات و اضطراب و اضطرار زندگی زمینی، نقش مهمّی در هویت جمعی یک جامعه دارد. میزان فراموشی یا یادآوری این خاطره، تمایزات ملل ایمانی و متذکّر و ملل شقی و عاصی و عذابدیده را میسازد.
ملّت ایران در دورانهای مختلف حیاتش، همواره گرایش به جستجوی حقّ و علم به آن داشته و سرزمینی خداجوی باقی مانده است. همۀ کوشش شیطان و نفس امرکننده به بدی و جهان مدرن، تبدیل ملّت ایران به ملّت فراموشکار و تغییر هویت داده و ساقط در ظلمات فراموشی و جهل وکفر و تباهی و دنیاپرستی است. نقش خاطرۀ ازلی ملّت ایران در پایداری هویت جمعی دینی، خاطرات اهورایی تا خاطرات ابراهیمی و اسلامی و آن عبودیت و عشق یکتای ابراهیمی تا محمّدی و آن رؤیای صادقۀ ظهور منجی در همۀ این تاریخ روایتی را ساخته که اصلاً ذهنی نیست، بلکه آگاهی الهی در ضمیر و حافظۀ قومی ماست که بدان ایمان داریم و بر خلاف قوم یهود و سامی، به آن خیانت نکردهایم. فضای معنوی و معنابخشی که در تاریخ از این یاد و خاطره ساخته شده، وهمی و ذهنی و محصول خرافه نبوده، بلکه حقیقی است و فرهنگ و هنر و خرد ایرانی بر آن استوار و پایدار است و کانون آن، خدای جان و خرد بوده است. این امر، نقش حیاتی در تکوین و قدرت هضم هویت ایرانی و پایداری آن برابر تهاجمات و بلع هجومها و به رنگ باور توحیدی خود درآوردن توانهای مهاجمان داشته است. ویژگی «این آن دیگر» هویتی و سرپلی ایران و پلگونگی و معبروارگی حیات نمادین ایرانی و وصلکنندگیاش از اینجا ریشه میگیرد. غلبۀ خاطرهسازی دینی بر خاطرهبافی اسطورهای در ایران از همینجاست و تلاش شیطانی مدرنیته برای حذف اسطورههای اصیل دینی و نشاندن انواع قهرمانان اسطورهای یا جعلی و پوچ و دنیایی و لهو و لعب ورزشی و سینمایی و سلبریتی، از همینجا ریشه میگیرد. تبدیل این ساخت حقیقی دینی به مفهومی اسطورهای، از حقّههای شیطانی و تحریفات مدرن و پسامدرن است. عهد الهی، بقای حقیقت شیعی ایران تا ظهور منجی است و راه آینده را سرنوشت کنش ما نسبت به این رخداد بزرگ، روشنی میبخشد. آنچه در جامعۀ اخلاقی ایران ریشه دارد، همین حقیقت جهانشمول همگونی با منتظر است. خرددوستی و عقلانیت دانشوری و عطش کسب علم به حقیقت، و عدالتخواهی، دو رکن اصلی سازندۀ این اخلاق جهانشمول در ایرانِ منتظر منجی است و از همین رو، اسلام ناب محمّدی و امر ولایتپذیری الهی، یک پیوند و وحدت ماهوی با هویت و ملّیت ایرانی داشته است. این چیزی است که برای مدرنهای سطحینگر و مادّیاندیش و بیخبر از عالم غیب، فهمپذیر نیست و نخواهد بود و دلیل اشتباهات مدام آنهاست. ملّت ایران، منادی ولایت در عصر حاضر است و تا به آن پشت نکند، از مدد الهی برای بقا برخوردار خواهد بود.
4
امروز ما با مسئلۀ اقوام روبهروییم. ملّت ایران از قومها تشکیل شده و استکبار و کافران سلطهجو، از مسئلۀ قومی برای براندازی و تکّهپاره کردن ایران و و نابودی وحدت ملّی ما سود میجویند.
بهرۀ عالمانه و تفقّه ربّانی دربارۀ قوم و ملّت بدیهی است که کار فقیه و عالم ربّانی است. اهل ایمان در ایران باید خدا را شکر بگزارند که سررشتۀ حکومت به دست فقیهی متّقی و دانا و مدبّر است که برای ادارۀ کشور، ستم بر قومها را راهی مشروع ندانسته و از نژادپرستی و برتریجویی قومی و زیر پا نهادن حقوق اقوام دفاع نمیکند و آن را حرام میداند.
از تکرار بیش از سیصد بارۀ کلمۀ «قوم» در کلامالله، هر قرائتکنندهای به روشنی میتواند دریابد که قوم، یک هویت جمعی است؛ شکلی از هستی اجتماعی که تعدادی از انسانها را گروه میکند. گروهی که زندگی مشترکی دارند و میتوانند صالح باشند و مستوجب پاداش عبودیت، یا کافر باشند و محکوم به عذاب در دنیا و آخرت. هرچند در کلّیتی به نام قوم صالح، افراد ناصالح و اهل عذاب خود جزو قوم ظالمین و کافرین محسوب میشوند، نه قوم عبد خدا، و بر عکس، در قوم ظالم، افراد صالح از این قوم مستوجب عذاب به حساب نمیآیند.
خداوند تفاخر قومی را امری جاهلانه میپندارد. جنس تفاخر ملّی هم ماهواً چنین است، مگر آنکه مایۀ تفاخر، محصول عبودیت و تقوای قومی و فرمانپذیری علیه کفر در همۀ وجوه و داشتن ویژگیهایی در این مسیر باشد، زیرا در کلامالله، حکیم قوم میتواند کافر، فاسق، ظالم، مجرم، نابخرد، جاهل، فراموشکار ذکر الله، ناشکرگزار و ناسپاس، منکر، طغیانگر و... باشد و یا بر عکس، اهل ایمان و تقوا و عمل صالح و باورمند به غیب و اهل انجام تکالیف و انفاق دارایی مادّی و معنوی خود در راه خدا.
قوم از این منظر در قرآن، هم معنای کلّیتی به نام قوم با وابستگیهای عینی و ذهنی، خونی و نحوۀ زیست مشترک را در بر میگیرد و هم دستهای که از یک قوم نیستند امّا در نسبت با ربّالعالمین، مشترک در بندگی و یا سرکشیاند و حتّی در جهان پراکندهاند امّا یک قوم به شمار میآیند و جزئی از گروه و قوم وسیع ظالمین و کافرین و مجرمین و هستند یا عابدین و صالحین و شاکرین. در قرآن، گاه اقوام با نام پیامبرانشان معرّفی میگردند، در حالی که علیه آنان عمل میکنند و هدایت نمیپذیرند، مثل قوم نوح و ابراهیم و موسی و گاه به نام خود قوم، از آنان صحبت میشود.
در کانون هویت جمعی هر قوم و ملّت، این حقیقت عبودیت و ایمان و خردورزی یا بندگی نفس و اهوا و جهل و کفرورزی، امری اصلی است؛ چیزی سعادتآمیز که مایۀ وحدت و پبشرفت مصلحان میشود و یا مایۀ شقاوت و عذاب. مکرّراً کتاب حکیم تأکید میورزد که بدون این هدایتپذیری و ایمان، هویت اقوام و ملل، بیهویتی و باطل و پوشیدن حق است و خداوند قومهای با هویت پردهپوش و منکر و کافر و ظالم را هدایت نمیکند و آنان در ظلمات دوزخی فرو خواهند رفت و گردنکشی و ثروت و مکنت و جلال و شکوه متفرعن ناسپاسان را ننگرید، عاقبت کار قوم کافر و ظالم را بنگرید که عاقبت بدی است .و تاریخ و روایت و داستانشان از منظر ربّالعالمین، شوم و عذابناک است و در تیرهروزیشان شکّی ندارد، زیرا بارها در سورههای مختلف از جمله سورههای توبه، انفال، انعام، بقره، مائده، خداوند تأکید میکند که اقوام ظالم و کافر و فاسق و مجرم را هدایت نمیکند و مجازات مینماید.
پس هویت جمعی یک قوم و ملّت و هر گروه و اجتماع انسانی در کانونش با بندگی حق تعالی و گریز از کفر و خودپرستی و بتپرستی و باطل تعریف میشود. جهان مدرن، این هویت الهی را نفی کرده و میکوشد کاملاً محوش کند و به فراموشی بسپارد. کفر مدرن و اومانیسم، حتّی آنجا که داعیۀ بیدینی ندارد، خدا را از عرصۀ واقعیات و تعاریف و علم و آگاهی بشری و هویتهای جمعی حذف میکند و کار حیات را به خود و قدرت انسانی متفرعنش میسپرد.
در برابر این چهرۀ هویت کافرانه و پردهپوش و در اصل، هویت نیستانگارانه و بیهویتی بنیادین، چهرۀ هویت حقیقی اجتماع انسانی، هویت ملّی، قومی و انواع هویتهای فرهنگی و اخلاقی قرار دارد که متعلّق به پذیرندگان هدایت الهی و رهسپاران صراط مستقیم است. اینان همان مردم و گروهها و اقوام و مللی هستند که حقپرست به شمار میآیند و وحدتشان بر گرد حقّ متعال است.
5
ویژگیها و جزئیات و صراط اقوام و ملّتها چیست؟ وقتی که هویت جمعیشان را کفر و ظلم تشکیل میدهد و هدایت الهی را به سبب کفر و سرکشی و ظلم و فساد از کف میدهند. ویژگی ملّتهایی که در کانون هویت جمعیشان پرستش حق تعالی مستقر است، چیست؟
قرآن در این باره، آیات و نشانههای محکمی و هدایتهای روشنی دارد که باید جدّیاش گرفت و دربارۀ آن تدبّر کرد و خود را سنجید و گروههای ملّی و قومی را با آن محک زد و راه و کژراه، حق و باطل خود را تشخیص داد.
-هویت گروه کافران:
دربارۀ مشخّصات هویتی و در اصل، بیهویتی ملّت و قوم کافر، آیات روشنگرانۀ فراوانی در قرآن مجید وجود دارد . اوّلین نکتهای که قرآن دربارۀ اینان میفرماید، بدفرجامی دنیوی و اخرویشان است. اوّلین حقیقت آن است که هویت ناسپاس یک قوم و اقوام و یک ملّت و ملّتها که مشخّصۀ جمعیشان کافرانگی است، ظلم به الله نیست، ظلم به خودشان است که عذاب و سیاهروزی دنیوی و آخروی را به سبب ستمگریشان و ستم خودشان بر خود، نصیب آنان خواهد کرد و سیمای انسانی را از آنان خواهد گرفت. در آیۀ ۱۱۷ آلعمران، خداوند در این باره سخن رانده و روشنگری نموده است.
ویژگی این ملل و اقوام، آن است که خداوند حکیم میفرماید: «بر سر این قوم چه آمده که در پی فهم و تفقّه در حدیثی نیستند که وحی الله است و به وسیلۀ فرستادهاش به این قوم پردهپوش رسیده است؟» (78 نساء) قومی که به دلخواه خود به تحریف حقیقت میپردازند و رخداد بد را به پیامبر نسبت میدهند؟ و هر تفسیر دلخواهانه و جهالتبار دیگر در زندگی دنیاییشان و انبوهی از فکرهای خطا را. همچنین ویژگی جمعی و هویت این گروه و قوم کذب، دستکاری در هدایت و فرمان خدا و دروغ بستن به حق و تحریف حقیقت است. هویت اصیل ملّت مؤمن با مرزبندی کردن علیه این ویژگی قوم کافر و عدم تبعیت و پیروی از این خصال کافرانه تعین میشود و از صراط کژ رها میشود (41 مائده) تدبّر در آیات هویت قومی و ملّی و شناخت قرآنی آن، کار فقهای مبرّز است و این اشارات، تنها ضرورت ارجاع و تدبّر جدی در قرآن و روایات و احادیث را پبش رو مینهد.
اکنون باید شمّهای از ویژگی هویتی ملّت منجی به برکت ایمان به الله، سخن بگوییم.
(ادامه دارد...)
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.