روبهرویم آینهای از شعرهایم میسازم و به آن مینگرم. باور دارم که این مسافر پس از پانزدهسال و اندی سیر و سلوک و دلدادگی، هنوز مشق رفتن میکند و در آغاز راه است. اعتراف میکنم که سری نیستم بین سرها و کسی نیستم بین ادبا و شعرا؛ اما مفتخرم که کلاف سردرگم ذوق و شوق جوانیام با دست بزرگمعلم ادبیات انقلاب به شعر گره خورده است. مردی که فقط در کلاس معلم نبود. مردی که نهتنها کلامش، بلکه نگاه و رفتارش به زندگی شاگردانش جهت میداد.
چه سخت است در سوگ کسی قلم بزنی که قلم به دستت داده است
تنها وقتی به عمق صداقت رفتارش پی میبردی که از کلاس شعر پا در حریم خصوصی خانهاش بگذاری. آنقدر بروی و بیایی تا خانهزاد شوی و عضوی از خانوادهاش؛ بیایی و بروی، زمان بگذرد و تو تفاوتی در سلوک دیروز و امروزش نبینی. و چه کماند چهرههایی از این دست که در سالوسی روزگار جز به صداقت نفس نمیکشند.
صحبت از «خلیل عمرانی» است و چه سخت است در سوگ کسی قلم بزنی که قلم به دستت داده است.
عمرانی دلسپردة شعر بود و پرکار. اما لازم به تکرار نیست که هیچگاه در پی چهره کردن خود نبود. او در عین شایستگی، در عرصة ادبیات غریب زیست. نه اینکه نفوذ و تریبون برایش فراهم نبود، نه! اصلاً زیبایی غربت او در این بود که میتوانست اما نکرد!
اگر چه او نیز مثل همة مردم دفترچههای قسطی داشت که انتظار درآمدهای پیشبینی نشده را میکشید اما چه بسیار اتفاق میافتاد که وقتی برای شعرخوانی یا داوری در جشنوارهای دعوت میشد عذری میآورد و شاعر جوانی را بهجای خود معرفی میکرد تا آن جوان ضمن تشویق در پیمودن مسیر شاعرانگی، حق قدم و حق قلم اهدایی را به زخم زندگیاش بزند.
هیچ گاه از نام قیصر و مرگ ناگهانیاش برای خود نردبان نساخت
اگرچه افتخار میکرد پایاننامة کارشناسی ارشدش را با مشاوره و راهنمایی دکتر ترکی و زندهیاد قیصر امینپور به پایان رسانده است اما هیچگاه راضی نشد که از نام قیصر و مرگ ناگهانیاش برای خود نردبان بسازد. خوب یادم هست که در مراسم تشییع پیکر قیصر حتی یکبار هم تن به مصاحبه نداد در حالی که بسیاری از خبرنگاران مشتاق بودند تا بدانند روز قبل از درگذشت قیصر در جلسة دفاعیه پایاننامه خلیل عمرانی چه گذشته است و طبع سختگیرانة قیصر چگونه راضی شده تا به عمرانی که همه او را بهعنوان شاعری انقلابی و آیینی میشناسند نمرة 20 بدهد در حالی که عنوان پایاننامهاش «بررسی غزل عاشقانة پس از انقلاب» بوده است.
حتی دوستان هم با او غریبه بودند
عمرانی شاعر بود. شاعری که بیتعارف شعر را زندگی میکرد اما دوستان و پیشکسوتان همدورهاش کمتر این بُعد زندگیاش را جدی گرفتند. دوستان او آنقدر با او غریبه بودند که نمیدانند وسواس زیاد در انتخاب شعر مانع از آن بود که دل به چاپ تمام نوشتههایش بدهد. بیهوده نیست که از بین دفتر غزل، دوبیتی و مثنوی، تنها سه کتاب در زمان حیاتش به چاپ رسید و اگر او دچار این وسواس نبود بدون شک تعداد کتابهایش بیشتر و بیشتر از این میشد. حقیقت این است که علیرغم آنکه گفتهاند کارهای اجرایی مانع از تمرکز او بر فعالیتهای ادبیاش میشد اینگونه نبود، حجم و تعدد دستنوشتههایش دلیلی است در تأیید این ادعا. برای ما باور کردنی نیست که دوستان نزدیکش در مورد او اینقدر بیراه رفته باشند که علت روی آوردن او به پستهای اجرایی را مرهمی بدانند بر عدم پذیرشش از طرف جامعة ادبی. بیتردید این جملات نتیجة برداشت های غلط گزارشگران بوده است نه منظور نظر گویندگان آنها.
بندبند وجودش را به انقلاب گره زده بود
بیگمان پس از تنظیم و انتشار مجموعة آثارش شعرهایی رونمایی خواهد شد که زبان و سبک شخصی او را به نمایش میگذارد و حجم و یکدستی آن اشعار آنقدر هست که بتوان شعر عمرانی را در سبکی که در پی تثبیت آن بود کاملتر از گذشته معرفی کند. او هرچند به زبان و مسیر شعریاش اعتقاد داشت اما هیچگاه از شاگردانش نخواست که تکرار او باشند. او دلداده شعر بود و بالندگی شعر را در رشد«من» جوانان و شاگردانش میدید نه تکثیر خودش!
عمرانی مرد جنگ بود و دلدادة انقلاب. بندبند وجودش را به انقلابی گره زده بود که باور داشت جز به حقیقت و راستی نمیاندیشد و سطرسطر شعرش را وقف آگاهی و روشنایی مسیری کرده بود که با تمام وجود به آن ایمان داشت. او از انقلاب و ولایت چیزی بهجز خودشان نمیخواست و تمام کسانی که سری به سادگی خانة او زدهاند به این حقیقت اذعان دارند که تجربة چندین سالة مدیریت ارشد در سطح استان و حتی کسوت مشاور وزیر آموزش و پرورش هیچ اثری در سلوک رفتاری او نداشت و کمترین تحولی در توشة زندگی او ایجاد نکرد.
هیچ کس نمیدانست عمرانی شیمایی بود
هرچند قلم زدن در حریم زخم و روزهای جنگ از دغدغههای همیشگی او بود اما کمتر پیش میآمد که چیزی از نحوة حضورش در جبهه و جنگ بگوید. وقتی پس از بستری شدنش شنیدیم که آثار شیمیایی در خونش دیده شده خیلی تعجب کردیم. عمرانی زندگیاش را با ما شریک بود اما شگفتا که نزدیکترین شاگردانش- و حتی خانوادهاش- نمیدانستند که مدتهاست تلفنهای بنیاد ایثارگران و جانبازان را برای پیگیری درمان اثرات شیمیایی و تشکیل پرونده جانبازی بیپاسخ گذاشته است.
خودم را یتیم میبینم
شاگرد او بودم اما دروغ است اگر بگویم که عمرانی استادم بوده است.او برای من فقط یک معلم نبود . او دوستی بود که در سختترین تصمیمات زندگی از مشاوره با او به یقین و انکار میرسیدم. شانههایش کوهی بود تا ابریترین روزها را در کنار او به خورشید برسانم. عمرانی مرا با کتاب و درس آشتی داد و با گشودن پنجرة ادبیات به زندگی من، مرا به دنیای دیگری پیوند زد. اگر پدر و مادرم به من زندگی دادند او به من انگیزة حیات داد چیزی که والاتر از نعمت حیات است. وقتی دلم برای تشکیل خانواده پرپر میزد او نخستین کسی بود که در جریان قرار گرفت، آنقدر با او احساس صمیمت داشتم که پیش از محرمترین محارمم او را در جریان قرار دادم. او برایم به خواستگاری آمد و عقدنامهام با امضای او متبّرک شد. پس اغراق نیست که در پس چهل روز سردرگمی و ناباوری خود را یتیم بیانگارم.
وقتی برای آخرینبار پس از بیست روز بستری شدن در بیمارستان دستان استخوانیاش را که در جدال با دیالیز مثل تمام بدنش به شدت ورم کرده بود را در دست گرفتم؛ با هزار ترفند پزشکی و در ترافیکی از سیمها و لولههای نامهربان هنوز نفس میکشید هرچند در چشمهای بیاختیارش تنها «کما» بود که پلک میزد.
او ناتوان و بیحرکت بر تخت افتاده بود و چه خوشحالم که فرصتی دست داد تا پیش تختش زانو بزنم و دستانش را ببوسم و «هایهای» برای تنهایی پیش و بعد از کوچ او برای خودم بگریم. خوشحالم که در واپسین لحظهها پاهایی را بوسیدم که جز در مسیر حقیقت و معنویت گام برنداشتند. او آنقدر دلدادة اهل بیت بود که هیچگاه اجازه نمیداد سیدی دستانش را ببوسد. گاهی در اوج سیاهی میتوان کور سویی از روشنی و زیبایی را دید و در آن تاریکی تلخ چقدر فرصت خوبی بودی ای «کما»!
شاعر! همان بهتر که در این مصیبت لال بمانی
یاد دارم که میگفت پس از رحلت امام بسیاری شاعر شدند و دست به قلم بردند اما من تا مدتها نتوانستم هیچ شعری بنویسم.
گویا آتش آن داغ جنگل ذوق و هنرش را به خاکستر نشانده بود.
و اگر امروز این کمترین تن به نثر سپرده است دلیلش جز شکستگی قلم نظم نیست. مگر نه اینکه من هم شبیه او پیر و مراد از دست دادهام!
شاعر! همان بهتر که در این مصیبت لال بمانی. بهراستی سخت است گلآرایی قبر کسی که به تو باغبانی یاد داده است!
سیدوحید سمنانی