در كتاب «زنداننامههای فارسی از قرن پنجم تا پانزدهم» غیر از مسعود سعد، مشهورترین حبسیهسرای ادب فارسی، زنداننامههایی از 51 شاعر حبسیهسرا گردآوری شده است. زنداننامه یا حبسیه یکی از انواع ادب غنایی است که در ایران سابقهای هزارساله دارد. مسعود سعد سلمان (درگذشته 515 قمری) پایهگذار این نوع ادبی در شعر فارسی است و زنداننامههایی که پس از او سروده شده، کموبیش متاثر از وی هستند.
در مجموعه حاضر زنداننامههایی از 51 شاعر حبسیهسرا گردآوری شده است. بدین ترتیب مخاطبان میتوانند علاوه بر مسعود سعد، به عنوان مشهورترین حبسیهسرای ادب فارسی، با 50 شاعر فعال دیگر در این حوزه نیز در طول هزار سال تاریخ ادب فارسی آشنا شوند. بهویژه اینکه 22 نفر از این شاعران، نزدیک به زمان ما و جزو شاعران معاصر، و 9 نفر از آنان شاعران فارسیزبان غیر ایرانی هستند.
کتاب «زنداننامههای فارسی» در سه فصل تنظیم شده است. فصل نخست 32 حبسیه از مسعود سعد و به ترتیب حروف الفبا را شامل میشود. توضیحات هر قصیده، دربرگیرنده شان سرایش آن قصیده (در صورت مخفی بودن)، معانی لغات، آرایهها و شرح ابیات مشکل نیز در پایان هر قصیده آمده است.
فصل دوم زنداننامههای دیگر شاعران ایرانی را شامل میشود. این فصل 61 حبسیه از 41 شاعر زندانرفته را در بردارد. در این بخش از شاعران مشهوری چون خاقانی، مجد همگر، کلیم کاشانی، قائممقام، یغما، بهار، اخوان، شاملو و شاعران کمتر شناخته شدهای در زمینه حبسیهسرایی، مانند خسرو گلسرخی، مرضیه اسکویی، مرتضی مطهری، علی شریعتی، خسرو فرشیدورد، رضا براهنی، علی موسوی گرمارودی و جواد محدثی، به ترتیب تاریخی، نام برده شده است.
فصل سوم کتاب به زنداننامههای شاعران غیر ایرانی اختصاص دارد و چهارده حبسیه از 9 شاعر از افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان را در برمیگیرد. شاعرانی چون اسماعیل بلخی، خلیلالله خلیلی، واصف باختری، کریم دیوانه، بازار صابر و حیات نعمت سمرقندی از این جملهاند.
کتاب «زنداننامههای فارسی از قرن پنجم تا پانزدهم» به کوشش محمدرضا یوسفی و طاهره سیدرضایی در 328 صفحه گردآوری و از سوی انتشارات دانشگاه قم منتشر شده است.
در ادامه برخي رباعي ها و يك قصيده از مسعود سعد سلمان را مي خوانيد:
تاريکي:
در تاريکي ز بس که مي بنشينم
در روز چو شب پرک همي بد بينم
باشد چو شب از خوابگهي بگزينم
از پهلو و دست بستر و بالينم
شب زندان:
مونس همه شب خيال دلجوي تو بود
در چنگ نه زلف غاليه بوي تو بود
هر چند شبي سيه تر از موي تو بود
اميد به آفتاب چون روي تو بود
اوضاع:
نه روزم هيزم است و نه شب روغن
زين هر دو بفرسود مرا ديده و تن
در حبس شدم به مهر و مه قانع من
کاين روزم گرم دارد آن شب روشن
*
هرکسی را به نیک و بد یک چند
در جهان نوبتی و دورانیست
مقبلی را زیادتیست به جاه
مدبری را ز بخت نقصانیست
آن تن آسوده بر سر گنجیست
و این دل آواره از پی نانیست
هر کجا تیز فهم داناییست
بندهی کند فهم نادانیست
تن خاکی چه پای دارد کو
باد جان را دمیده انبانیست
عمر چون نامهییست از بد و نیک
نام مردم بر او چه عنوانیست
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیار گوی کشخانیست
کردهام نظم را معالج جان
ز آن که از درد دل چو نالانیست
کز همه حاصلی مرا نظمیست
وز همه آلتی مرا جانیست
مینمایم ز ساحری برهان
گرچه ناسودمند برهانیست
بخرد هر که خواهدم امروز
خلق را ارز من چه ارزانیست
تو یقین دان که کارهای فلک
در دل روز و شب چو پنهانیست
هیچ پژمرده نیستم که مرا
هر زمان تازه تازه دستانیست
نیک و بد هرچه اندر این گیتی است
به خرابیست یا به عمرانیست،
آدمی را ز چرخ تاثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست