شهرستان ادب: بعضی وقتها که پای صحبت بزرگترها مینشینم و به خاطراتشان گوش میدهم، هر چیزی از آن دوره را در ذهنم تصور میکنم و برایم واقعی جلوه داده میشود و انگار که خودم هم در آن صحنه حضور دارم. به خصوص هنگامی که از دوران کودکی و مدرسۀ خود و برخی واژههای قدیمی، خیابانها، کارها، حرفها و... سخن میگویند، آنقدر برایم جذاب است که گویی من نیز در آن زمان حضور دارم و اتفاقات برایم آشناست. به گمانم این واقعه برای خیلی از ما پیش آمده است و حس مشترکی در برخورد با خاطرات بزرگترها در ما ایجاد میشود. حسی که «سید مهرداد موسویان» از آن بهره جسته و مجموعه داستان «شهید خودم» را به نگارش درآورده است.
«شهید خودم» مجموعهای از هشت داستان کوتاه است که برای مخاطب نوجوان به رشتۀ تحریر درآمده است. داستانهایی که همه در زمان انقلاب اسلامی مردم ایران رخ داده است و قهرمانان آن، همه نوجوان هستند. شخصیتهای اصلی داستان دانشآموزانی هستند که هر کدام به نوعی کودکیشان با انقلاب مردم گره خورده و بخش اعظمی از خاطرات آنان را تشکیل داده است؛ لذا میتوان اینگونه برداشت کرد که مخاطب «شهید خودم» تنها نوجوانان عصر ما نیستند، بلکه نوجوانان و دانشآموزان زمان انقلاب –که قهرمانان داستاناند- مخاطب اصلی و البته واقعی این کتاب به شمار میروند.
موسویان در نگارش این هشت داستان، برای مخاطبش تنها قصه تعریف نمیکند، بلکه مبانی فکری و اعتقادی مردم در زمان انقلاب را لابلای قصه به نوجوان نسل حاضر میشناساند و حتی در نگاه عمیقتر، برای هم نسلهای انقلاب این مبانی را یادآوری میکند. در داستانهای موسویان انقلاب متعلق به همۀ مردم است و هر کسی با هر سن و موقعیتی در پیروزی آن نقش دارد. شخصیتهای انقلابی این کتاب به مبارزات خیابانی و راهپیامیها خلاصه نمیشوند، بلکه همه با هم هستند که قطار انقلاب را به پیش میبرند؛ از روزنامه فروش و کسبۀ معتقد بازار گرفته تا کودکی که هنوز از ترس خودش را خیس میکند.
سیدمهرداد موسویان در زمستان سال گذشته، کتاب را برای انتشار به مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب و انتشارات «سلمان پاک» سپرده و 2500 نسخه از این کتاب 84 صفحهای روانۀ بازار شده است. کتاب در قطع رقعی است و برای خرید آن میبایست 2000 تومان پرداخت کرد.
در پایان میخواهم اعترافی بکنم: شاید برای شما اینچنین نیست، اما باور کنید هنوز نمیدانم که این کتاب شهید: خودم است یا شهیدِ خودم! به ظاهر یک کسره کم و زیاد دارد اما در معنی میتوان تفاوتهای زیادی برای آن قائل شد. نمیدانم! شاید این چند سطر بتواند جوابی مناسب برای من باشد:
«داد میکشم:
- شهید...
اما اسمی در خاطرم نیست. دوباره میگویم:
- شهید...
اما هیچ اسمی به نظرم نمی آید. جمعیت مشتاق، منتظر هستند که جلوی کازرونی یک صدا درود بفرستند و کف بزنند. کلافه هستم. بوی بدی از لباس مسلم بلند شده است. دلم میخواهد زمین دهنش را باز کند و من بروم داخلش. مسلم پاچۀ خیس شلوارم را میکشد و می گوید:
- بیارمت پایین؟ یادت رفته؟
فریاد می کشم:
شهید...
و اسم خودم را به جای اسم شهید میگویم:
- شهید مهرداد موسویان
جمعیت همه با هم دست میکوبند و:
- درود، درود، درود...»
صفحۀ 55
محمد غفاری