موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
خوانش غزلی از محمدحسین نعمتی به قلم علی داودی

وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است

19 فروردین 1392 21:40 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 4 رای
وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است

 
این غزل را چند سال پيش شنيدم و به نظرم  بدک نبود و ساده از کنار آن گذشتم. اما بعد از شش سال شاید  هم بیشتر دیدم که هنوز شمایلی از آن در ذهنم باقی است و برایم جای سوال بود، برگشتم یک بار دیگر خواندم و دوبار و دوباره! شعر خیلی خوبی به نظرم آمد؛ غزلی ساده با ظرفيت‌های پنهان تکنیکی. نه از دسته‌کارهای مد روز و کم دوام است، نه موضوعش مندرس و نخ‌نما و نه شعری فرمی و خودنما، خصوصا از این نظر که نمایش ذات زندگی امروز است.
*
این شعر، يك تغزل صميمی است كه به طور طبیعی به مسئلۀ عام عشق پرداخته، اما با تأمل بیشتر، با جزئیاتی از یک عشق خاص و شرح آن مواجه می‌شویم.

برگی به دستم بود گفتم: آخرین شعر است

عاشقانه سرایی صرف نظر از شکل و قالب، اتفاقی دیرسال است. در نگاهی اجمالی به تاریخ شعر در می یابیم که شعر و عشق، پیوسته لازم و ملزوم هم بوده اند، به‌طوری که عمر عاشقانه سرایی را میتوان به قدمت شعر خواند. درونمایۀ بیشتر اشعار را عاشقانه ها تشکیل می دهند که در آن ها شاعر به توصیف قد و چشم و ابرو و لب معشوق پرداخته است. حتی عناصر و کلمات و عبارات در انواع مختلف شعر اعم از عرفانی یا مذهبی و ... نیز در موارد بسیار، همان عناصر معمول شعر عاشقانه اند. با همان نگاه که معشوق آرمانی، خلاصۀ جهان و فراتر از هستی است. البته نوع عشق به تناسب ادوار، دستخوش تغییر و تحولاتی بوده و در این مسیر انواعی از معشوق ها و رابطه های عاشقانه به چشم می‌خورد. به هر روی، شعر و عشق آنچنان عجین‌اند كه گويا شعر، به ویژه برای ما که در سرزمین گل و بلبل هستیم، جز بيان مرتبۀ عشق چيزي نیست. این شعر محمدحسین نعمتی نیز چنین است:
برگی به دستم بود گفتم: آخرین شعر است
بعد از تو شاعر نیستم، گفتی: همین شعر است
شاعر براي سخن گفتن از شعر و جايگاه آن، يك تجربه و خاطرۀ شخصي را بهانه قرار داده تا توأمان از عشق و شعر، هر دو سخن بگويد. اگر چه با توصیف شعر می آغازد و در یک بیت یک بار کلمۀ شاعر و دوبار کلمۀ شعر را به کار می‌برد، لکن محتوا عشق است و علی رغم توصیفی بودن مصرع دوم، لحن آن به هیچ وجه رسمی نیست.

كشش شعر با بازي يك در ميان عشق و تكرار رديف كه مدام گوشزد ميكند «شعر است» ادامه مييابد. رديفی تازه و شايد غير جذاب، كه شاعر از عهدۀ پرداخت برآمده است.

برگی به دستم بود گفتم: آخرین شعر است

 برگ همان برگۀ شعر است، ورقی از این گلستان که هميشه خوش باشد. اما برگی که در دست است، مثل برگی است که از دست رفته است. قصه از يك جدايي شروع مي شود و برگ بهترين تصوير براي كندن و رها شدن. انگار برگي رها در باد است که ميگويد ما رفتيم و پاسخ رندانۀ طرف مقابل كه انگار الهۀ شعر است، جالب‌تر و دندان شكنتر است كه برو اما خلاصي نداري؛ همين رفتن تو، شعر است.
بعد از تو شاعر نیستم، گفتی: همین شعر است!
شاید عاشق که همه‌چیز حتی آخرین برگ را هم از دست داده، تنها دل به این خوش کرده باشد که شعر است و بن مایۀ اندوهناک شعر، تسلایی برای او باشد که خوب هرچه بادا باد، این خاصیت شعر است.
گاهی پر از حرفی ولی چیزی نمی گویی
اما سکوتت هم برایم بهترین شعر است
علامت حرف داشتن همیشه حرف زدن نیست، بلکه لب فرو بستن، گاه نشانۀ محافظت از رازی درونی است. اما شاعر صدای نگفته ها را هم می شنود و بالاتر از آن، این رفتار را تعبیر به شعر میکند. چه بگويي، چه نگويي من آن را شعر مي دانم، صدا و سكوت تو برايم شعر است. شاید بهتر بود می گفت همواره پر حرفی ولی گاهی چیزی نمی گویی.
بر سطر سطر شعرهایم رد پای توست
در دفترم هر قدر دارم نقطه چین شعر است
 کشف شاعرانه و زیبایی که نمايش عيني مضمون است؛ تصويري معادل حرف شاعر. مسئلۀ بررسي شعر و جستن سرمنشأ آن است، سطر به سطر و نقطه به نقطه، سوال این است كه این شعرها از کجا می آیند و ما را به کجا راهنمایی می کنند؟
سطرها در واقع نقاط نوشته شده و نقطه چینها نقاط نوشته نشدۀ شعر هستند که هر دو ردپای یک نفر است و آن عشق است که جابجا در این غزل با نام شعر از او یاد می شود. شاعر می گوید شعرهاي ننوشته ام هم از آن توست. یا هنوز ننوشته ام یا نتوانسته ام بنویسم. آدم یاد نقاشی های کپی می افتد. یک طرح کمرنگ (نقطه چین) بر صفحه وجود دارد که نقاش تنها آنها را پر رنگ و به نام اثر خود معرفی می کند، گویا همۀ هنر نیز چنین محاکاتی باشد؛ چنان که فلاسفه در این باب فصل‌ها پرداخته اند.
من با تو هر حرفی که می گفتم غزل میشد
وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است
در این بیت نیز جستجوی شاعر امتداد دارد و همه چیز را شعر می بیند و می خواند:
من با تو هر حرفی که می گفتم غزل میشد
جایی که هر حرف نگفته شعر باشد، حرف گفته شده حتماً غزل خواهد شد، آن هم در جایی که اساساً زبان رسمي شعر باشد. ترکیب زبان رسمی در مقابل زبان شاعرانه و صميمي، انتخاب بسیار هوشمندانه اي است که علی‌رغم رسمی بودن، شاعرانه از کار درآمده.
آری من از هر پنج انگشتم تو می‌بارد
دست خودم هم نیست اینها را ببین شعر است

پايان بندي زيباي شعر كه یادآور داستان شاه میداس است که دست به هر چه میزد، طلا می شد. شاعر دست به هرچه بزند و به هرجا اشاره كند (ببين) شعر است. به هر چه اشاره کند «تو» حضور دارد. این صمیمیت تغزلی تو را معادل همان شعر می داند. باور نداری ببین شعر است.

یک هماهنگی عجیب و دلپذیر به وجود آمده که دیگر می تواند گرهگشایی کند تا مخاطب دریابد همۀ این شعرها که می گویم، منظور اوست و حتی به سرانگشت نشان میدهد تا ببینند همۀ شعرها از اوست و این حس آنقدر سیال است که سرریز کرده و می بارد و نیازی به تکلف «زبان رسمی» و «شما» نیست. بيان زيبايي دارد كه «دست خودم هم نيست» گنجاندن این تكیه كلام محاوره اي در ساخت غزل به صميميت آن افزوده است. در اينجا شاعر با زبان عام سخن گفته كه دیگر نمی توانم پنهان کنم دارد منتشر میشود و دست خودم نيست.
اينجا سرزمين شعر است و اصلا نيازي به سرودن و نوشتن و گفتن و بودن نيست. شعر آنقدر ساری و جاری است که از همه جا می بارد. دليل اين همه شعر بودن حضور توست. چون همه‌جا هستي پس همه جا، شعر است. اصلا اينها كه گفتم همه دست كس ديگري است و بي اراده و بدون اينكه من بخواهم، تو هستي و همه جا شعر شده است.
این ارجاع اجتماعی، گریزی به فرهنگ است و عاشقانه دیدن سرزمین که همه چیز در آن شعر است و تازه حالا متوجه می شویم چرا عاشق همه چیز را می دیده و می خوانده. چرا که در این سرزمین (این زمین و شاید فقط همین سرزمین) همه چیز سهمی از بلاغت دارد و مگر جهان چیست جز کلمه؟ به این ترتیب نقطه چین و یا سطر، سواد یا بياض، نوشته یا ننوشته، سكوت یا صدا، گفتن یا نگفتن، ماندن یا رفتن و بود یا نبود، همه و همه شعر است. چرا که در این سرزمین عشق باريده است و زمين تر شده است. چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود.
*
اين غزل توصيفی است از ابعاد و آثار عشق که رد آن را در جهان و زبان زندگي انسان، به ویژه ايراني، دنبال مي كند که توانسته با انتخاب و انعکاس تنها چند تصوير گويا به بیان یک موضوع حساس نائل شود و آن یکی بودن شعر و عشق برای ماست.
از جمله محاسن این شعر، یکی اینکه محدود است و چندان تنوع فضا و ترافیک تصاویر و ازدحام و تلنباری کلمات ندارد، تعمد شاعر در استفاده از واژگان مربوط به حوزۀ سخن و بلاغت، باعث تمرکز بیشتر و پرداخت عمیق‌تر شده است. واژگانی از این دست: حرف، شعر، شاعر، سکوت، گفتن، غزل، زبان و باز شعر! آن هم در غزلی پنج بیتی.

و دیگر اینکه ابیات هر یک ضمن تكميل ديگري، به طور جداگانه بیت كاملي هستند و از نوعي استقلال نیز برخوردارند.

در مجموع  غزلی کوتاه (به قول خود محمدحسین مختصر) و ساده و گویا. همان ساده-غزل نعمتي و به صمیمیت خود او که شعر است!

علی داودی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • وقتی زبان رسمی این سرزمین شعر است
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.