ازبس كه هرشب با غمت تا صبح بيدارم
حس ميكنم مانند شهرت زير آوارم
باخود نسيم امروز هم آه تو را آورد
بايد گلی پژمرده را از باغ بردارم
حالا به جای شانه های مهربان تو
بايد سرم را روی تلی خاک بگذارم
دارم خجالت ميكشم از شعرهای خود
ای كاش ميشد خانه ای هر بيت اشعارم
همخاک من سخت است اما اشک جايز نيست
وقتی تو من را داری و من هم تو را دارم...
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز