موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
دوبیتی های فایز دشتستانی برای زلزله دشتی

چرا بشکسته زلف یار فایز/ مگر افتاده از جای بلندی؟

25 فروردین 1392 12:24 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.5 با 8 رای
چرا بشکسته زلف یار فایز/ مگر افتاده از جای بلندی؟

1-

سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن الرحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است

2-
از این بالا می آیم خرد و خسته
رسیدم بر در دروازه بسته 
در دروازه را واکن به فایز
که یادم یکه و تنها نشسته
3-

سفر بر من دگر سخت است و دشوار
که می بایست کردن پشت بر یار
نمی آید دل خون گشته فایز
گرفتم آن که خود رفتم به ناچار

4-

گذشت ایام گل ای بلبل زار
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
گل تو سر زند هر ساله از نو
گل فایز نمی روید دگر بار

5-
سحر با باغبانی گفت بلبل
که گر مردم تو باری بی تامل
ز برگ نسترن بهرم کفن ساز
بکن دفنم به زیر شاخه گل
6-
سحر چون ماه سر بر زد ز خاور
دریغا یار هم سر می زد از در
برای انتظار دوست، فایز!
نشینم منتظر تا صبح محشر

7-
بتا بیژن صفت در چه گرفتار
منیژه وار اگر هستی  وفادار
کمند زلف بگشا چون تهمتن
تو فایز را ز چاه غم برون آر

8-
گهی در خواب بینم قد و بالاش
گهی یاد آورم زلف چلیپاش 
اگر بخشد به فایز حور و کوثر
به غیر از یار خود نبود تمناش
9-
سحر! امشب دمی بر جای خود باش
که من ترسانم از تو همچو خفاش
بهل فایز دمی آسوده خسبد
مکش تیغ و دل غمدیده مخراش

10-
به عزم فاتحه رفتم که حمدی
بخوانم بر مزار ارجمندی
بتی ابرو کمان در راه فایز
به من سوفار مژگان می فکندی
11-
تو که از پای تا سر دلپسندی
به راز لعل لب ها نوشخندی
چرا بشکسته زلف یار فایز
مگر افتاده از جای بلندی؟
12- 
دو شهلا نرگس خمار داری
هزاران همچو من بیمار داری
به یاد چشم بیمار تو فایز 
کند شب تا سحر بیمار داری
13-
به بالا بنگری مهتاب بینی
گل خوشبو کنار آب بینی
برو فایز سزای تو همین است
پری مثل من اندر خواب بینی
14- 
نه خسرو خواهم و نه خسروانی
نه شیرین خواهم و حسن جوانی
نمی خواهد به جز دلدار فایز
نه اسکندر، نه آب زندگانی
15-
سحر بلبل به گل این داستان داشت
شکایت ها ز جور باغبان داشت
سحر فایز ز دست نارفیقان
گهی ناله، گهی آه و فغان داشت
16-
پس از مرگم نخواهم های هایی
نه فریاد و نه افغان و نوایی
بگویی گشته فایز، کشته ی دل
ندارد کشته ی دل، خون بهایی
17- 
ز دست جور تو دارم شکایت
ولی با کس نگویم این حکایت 
اگر در کلبه ی فایز نهی پای 
کنم جان را نثار خاک پایت


شعرها  از فایز دشتستانی 

به انتخاب علی محمد مودب


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • چرا بشکسته زلف یار فایز/ مگر افتاده از جای بلندی؟
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: