در نامگذاری شعر آیینی اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد. برخی از کارشناسان و صاحبنظران اسم شعر آیینی را مناسب مسمای آن نمیدانند و آن را نارسا و منفعلانه میخوانند و حتی از بهکاربردن آن نیز پرهیز دارند. برخی دیگر از اهالی نظر در حوزة شعر معاصر نیز این اصطلاح را پذیرفتهاند و به ورود آن به دایرة واژگانی شعر امروز روی خوش نشان دادهاند. میتوان از جملة مخالفان این اصطلاح دکتر محمود اکرامیفر و سیداحمد نادمی را معرفی کرد و در سوی دیگر از دکتر موسوی گرمارودی و مصطفی محدثی خراسانی نام برد که با بهکاربردن این اصطلاح در سخنرانیها و مقالات علمی خود، رسمیت حضور آن را امضا کردهاند. نگارنده ضمن توجه به این اختلاف رأیها، از سر ناگزیری و نظر به آشنایی عموم مخاطبان با این اصطلاح، شعر آیینی را در این یادداشت معادل شعر مذهبی مفروض میدارد و سعی میکند در شعر قیصر امینپور در پی جستجوی نشانهها و ویژگیهای آن برآید.
اما مسئلة دیگر همین تعریف شعر آیینی است که باز در تعیین حد و حدود آن با اختلاف آرای محققان روبرو هستیم. بسیاری شعر مذهبی را شعری میدانند که دربرگیرندة موضوعی مذهبی باشد و در مقابل کسانی هم هستند که اصالت را به موضع مذهبی میدهند. از جملة گروه متأخر شاعر همروزگار ما محمدکاظم کاظمی است که در کتاب «رصد صبح» و «ده شاعر انقلاب» به اجمال به مسئلة موضعمندی مذهبی پرداخته است. زهیر توکلی نیز منتقد دیگری است که در نشریة پنجره و در گفتگو با قربان ولیئی از همین منظر دیدگاه خویش را بیان داشته است. نگارنده بر این باور است که شعر شیعی اصیل هیچگاه از این دو بینیاز نخواهد بود و بیتوجهی و کمکاری در هر یک از این حوزهها موجب آسیب دیدن چهرة راستین شعر شیعی خواهد شد. زیرا این عرصه هم نیازمند آثاری با موضوعات مذهبی و ذکر مناقب و مراثی و مدایح بزرگان دین است و هم نیازمند اتخاذ مواضع برگرفته از سیرة همین اسوههای نورانی. یادکرد از این الگوهای وارسته بدون پیروی عملی از ایشان ابتر و اتخاذ موضع فعالانه اما بدون ذکر نام و نشانی از پیشوایان برحق، بیضمانت خواهد بود. با وجود این در اینجا نیز به جهت شهرت بیشتر قول اول، یعنی موضوع مذهبی، در میان عموم اهالی شعر، این تعریف را مبنای بحث خود قرار میدهد. اما پیش از آن لازم است یادآور شود شعر مرحوم قیصر امینپور در تعریف دوم نیز دارای نمونههایی فراوان از موضعمندی متعهدانه و به تعبیری مذهبی است. به عنوان مثال امینپور در یکی از اولین سرودههای خویش که مشهورترین آنها نیز هست و به اعتقاد بسیاری جزء مهمترین آثار دفاع مقدس محسوب میگردد، پس از چند سطر تأثیرگذار میسراید:
بگذار شعر من هم
چون خانههای خاکی مردم
خرد و خراب باشد و خونآلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
...
در این شعر امینپور به تعبیر خود، شعر خشم و فریاد فصیح را بر جلادادگی واژگان و ظرافت الفاظ ترجیح میدهد و آیة 148 از سورة نساء قرآن کریم را فرایاد مخاطب میآورد تا به این طریق مواضع متعهدانه و حقیقتاً مذهبی خویش را با بیانی هنری به تصویر بکشد. همو در چند رباعی ماندگار به زبانی دیگر موضع مذهبی و مسئولانة خویش را اینگونه اعلام میدارد:
گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
آنسان که نسیم برگ را میبوسد
یا حادثه زین و برگ را میبوسد
وقتی لبِ پلکِ خستهاش را میبست
گفتی که لبان مرگ را میبوسد
امینپور حتی اتخاذ مواضع خویش را محدود به ستایش و پاسداشت مقاومت و ایستادگی نمیسازد و گاهی زبان به طعن و درشتگویی به روسیاهان و ساکتنشستگان روزگار نیز میگشاید و از آنها به دلیل بیتفاوتی در برابر موج ایستادگی و جانفشانی مردم فداکار ایران گلایه میکند:
...
ما که اینهمه برای عشق
آه و نالة دروغ میکنیم
راستی چرا
در رثای بیشمار عاشقان
-که بیدریغ-
خون خویش را نثار عشق میکنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ میکنیم؟!
اکنون باید سری به دستة دوم اشعار امینپور زد؛ اشعاری که شاعر در آنها با ارادتی عمیقاً قلبی به آستانبوسی حضرات نور رفته است. امینپور در این عرصه نیز همانگونه که از شعر متعادل و جامع یک شاعر شیعه انتظار میرود در حجمی قابل قبول محبت و باور قلبی خویش را در کسوت واژهها نثار قدمهای مبارک اهل بیت(ع) نموده است. از آن جمله است غزل معروف او با ردیف «میشناسند» که تقدیم به حضرت رضا(ع) شده و بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفته است ؛ همچنین است اشعار دیگری از او که در رثای حضرت امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهرا(س)، حضرت سیدالشهدا(ع) و دیگر معصومان سروده شده است. اولین چیزی که در بازخوانی این اشعار به چشم میآید ادب سخن گفتن از بزرگان دین است؛ چیزی که به رغم بدیهی بودن بسیار آن، در میان برخی از اشعار آیینی روزگار ما سخت کمپیداست. امینپور هیچگاه برای بیان صمیمت خویش به تعابیر عامیانه و دور از ادب متوسل نمیشود و سخن گفتن خویش را همیشه در پس پردهای از حجب و حیا نگاه میدارد که این بسیار میتواند برای شاعران جوان کشور عبرتآموز باشد. در شعر امینپور برخلاف شعر آیینی سالهای اخیر کمتر از من و منیت سخن به میان میآید و آنگاه نیز که شاعر دیده بر خود میگشاید باز جز در جستجوی محبوب و آن هم با رعایت ادب نیست:
شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشمهای تو نیست
...
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان تو را میشناسند
دومین چیزی که در مطالعة اشعار امینپور برجسته مینماید، اهتمام او به پوشیدهگویی و پرهیز از صراحت کلام است. به عنوان مثال در غزل «تو را میشناسند» در هیچیک از ابیات اشارهای به نام حضرت رضا(ع) نشده و حتی کمتر از نشانههای آشنا و پرکاربردی چون کبوتر، گلدسته، حرم، آهو، پنجرهفولاد و... استفاده گردیده. تنها در یکی از ابیات نام نیشابور به میان آمده و در بیت آخر از خراسان سخن گفته شده است. این در حالی است شعر هیچگاه به سمت لغز و چیستان شدن نیز پیش نرفته و نشانههای آشکار و تأثیربرانگیز بسیاری همچنان در غزل رخ مینماید. از جمله ردیف هوشمندانة «میشناسند» که اشارهای ظریف به غربت حضرت دارد. نقطة اوج این رویکرد را شاید بتوان شعر «نینامة» او دانست. در این مثنوی زیبا و تأثیربرانگیز که در رثای سالار شهیدان عالم سروده شده، امینپور با عنایت به معانی چندپهلوی کلمات و با بهرهگیری از ظرفیتهای ویژة زبان فارسی، بیآنکه به وادی عریانسرایی و بیپردهگویی نزدیک شود، به بیان استعاری مصیبت کربلا میپردازد. او در ابیات ابتدایی این مثنوی با براعت استهلالی زیبا، دل مخاطب دردآشنا را به صحرای کربلا میبرد:
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نینامهای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
که با استخدام واژههایی چون سر، نی، آتش و نینوا اشارهای پنهان و نجواگونه به بزرگترین مصیبت تاریخ دارد. این زبان رمزگونه در ادامه با شیبی مناسب به سمت بیان روشنتر مطلب میرود، اما هیچگاه به پردهدری و فاشگویی نمیانجامد. همچنین است غزل محجوبانهای دیگر از او که در رثای دردانة عالم هستی حضرت زهرا(س) سروده شده و جز در بیت آخر و آن نیز به اشاره، سخنی از مصیبت حضرت به میان نمیآید که خود نشاندهندة رنجش شاعر از ذکر صریح ماجراست.
به آن زخمهای مقدس قسم
که جز زخم، مرهم برای تو نیست
این رویکرد بیشک پرورش ذوق مخاطب و اثرگذاری بیشتر کلام شاعر را در پی دارد و کاش بتوان شاعران جوان را بیش از این با آن آشنا ساخت.
نکتة دیگر توجه امینپور به مسائل معرفتی و شناختی در کنار مواجهة عاطفی و احساسی است. در اینجا نیز شاعر به موازات بیان عاطفی خود از طرح مسائل عمیقتر غافل نمیگردد و با حفظ وضعیتی متعادل، مخاطب را به درنگ در این ساحت از ارتباط با اهل بیت(ع) دعوت میکند. در همین غزل فاطمی اخیر شاعر با بیانی هنرمندانه و ضمن اشاره به رنجها و مصائب حضرت، راه را برای محبان و پیروان آن حضرت منحصر به انتخابی سخت میداند:
کسی کز پی اهل مرهم رود
دگر شیعهی زخمهای تو نیست
و اینگونه نشان میدهد ماندن در صف دوستداران اهل بیت(ع) تنها با اتکا به سوز دل و محبت قلبی حاصل نخواهد گردید. شیعگی مسیری است که از میان زخم و رنج میگذرد و هرکس را تاب پا نهادن در آن نیست. همچنین است بیت تأملبرانگیز و زیبایی که در میانة غزل «میشناسند» با اشارهای تاریخی، دقیقة مهم راه صحیح سعادت را در پیش دیدگان اهل نظر قرار میدهد.
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
در اینجا نیز امینپور با تلمیح به حدیث سلسلهالذهب و ماجرای نقل این حدیث در میان کاتبان شهر نیشابور، بر لزوم توسل به دامان اهل بیت(ع) و تعیین ایشان به عنوان شرط لازم سعادت تأکید دارد. همچنین است برخی از ابیات مثنوی نینامة او که در میانة شور و عاطفه به بیان مسائل عمیقتری چون راز قیام عاشورا و کیفیت ارتباط حضرت ثارالله با محبوب میپردازد:
...
پر از عشقِ نیستان سینة او
غم غربت غم دیرینة او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی آشنایی ست
به هم اعضای او وصل از جدایی ست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
...
و عجیب آن است که تفکیک ذکر مصیبت از بیان مسائل عرفانی و عمیق در این ابیات سخت مشکل است و بهراستی درهمآمیختگی عاطفه و معرفت را در صورتی هنری میتوان در این چشمانداز به نظاره نشست.
اما نکتة پایانی و البته مهمترین نکته در بررسی اشعار آیینی امینپور تفکیک موضوعی اشعار اوست. همانطور که گفته شد شوریدگی و وجد امینپور در هنگام سرودن از اهل بیت(ع) و پرواز خیال او به این حریم مقدس، به شهادت اشعارش حالی برآمده از قلبی دردمند و ایمانی ریشهدوانده در جان اوست؛ اما این شوریدگی در هنگام نظر دوختن پلنگ خیال شاعر به ماه دوازدهم رنگ و بویی دیگر مییابد. امینپور به استناد آثارش بیشترین وابستگی عاطفی و معنایی را به خورشید غائب از نظرها دارد و گاه و بیگاه دل سوختة خویش را روانة این آستان میسازد. گاهی با بیانی آشکار:
این روزها که می گذرد هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
...
و گاهی نیز با اشارههایی پنهانی که پی بردن به مقصود شاعر را کمی سختتر میسازد. همچون غزلی با مطلع زیر:
من سایهای از نیمة پنهانی خویشم
تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
که تنها بیت پایانی پرده از راز شعر برمیدارد:
حافظ مگر از عهدة وصف تو برآید
با حسن تو حیران غزلخوانی خویشم
و گویی دغدغة همیشگی شاعر فرارسیدن لحظة شکوهمند دیدار است و جانش در شوق این لحظه، پیوسته در آتش.
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدهی آیندههای ما
و البته گاهی نیز این شوق و شور با ترس و حسرتی جانفرسا همراه میگردد:
این روزها که می گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
اما در بیشتر مواقع تصویر نهایی شعر قیصر از انتظار، تصویری دلگرمکننده و امیدبخش است:
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها
و در پایان مأمن نهایی شاعر و پناه دلتنگیهای او جز دامان حضرتش نیست:
سایة امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
از نگاه نگارنده این بیتعادلی و دلبستگی ویژه به حجت آخرین را نیز باید عین اعتدال خواند؛ چه آنکه اگر شعر را آیینة جان شاعر بدانیم، پناه جستن شاعری چنین دلآگاه و دردمند به حاضرترین یار غائب بدیهیترین و طبیعیترین اتفاق ممکن در آیینة بیزنگار شعر اوست و جز این نیز نباید تصویر دیگری را از شاعر دردکشیدة شیعه انتظار داشت. در پایان بنا به آنچه گذشت گزاف نیست اگر شعر آیینی قیصر امینپور را، با هر تعریف آن، شعری متعادل و رشدیافته بنامیم؛ شعری که در آن پرداختن به وجهی شاعر را از توجه به وجه دیگر باز نداشته است و البته رعایت نسبتها نیز در آن جز به تعادل نیست.
محمدرضا وحیدزاده