در ابتدا به عنوان یک مشهدی باید به شما خوش آمد بگویم برای حضورتان در مشهد. میخواستیم دربارۀ دهۀ هفتاد و اوایل هشتاد صحبت بکنیم؛ زمانی که شما به عنوان یکی از چهرههای شاخص شعر جوان کشور مطرح شدید. ولی اول توضیح بدهید که محمدسعید میرزایی شعر را چطور شروع کرد که به آن مرحله از پختگی و تمایز در شعر رسید؟
بنده هم خوشحالم که توفیقی دست داده و بزرگترین عنایت است که در شهر مقدس مشهد و در جوار امام رضا(ع) باشم. شروع کار بنده در شعر از دورۀ دبیرستان بود. من متولد 1355 هستم. تقریبا سال دوم یا سوم دبیرستان بود که شعر گفتن من را فرا گرفت ...
پس در اردوهای دانشآموزی هم حضور داشتهاید؟
بله، من سال چهارم دبیرستان که بودم در کشور نفر اول شدم. بعد از آن هم همین حوزه را ادامه دادم. در همان دهۀ هفتاد شعر من در مطبوعات چاپ میشد. یعنی اولین جایی که شعر من چاپ شد در روزنامۀ اطلاعات و در صفحۀ «بشنو از نی» بود و همین طور در صفحۀ شعر مجلۀ جوان که آن زمان خیلی فعال بود. صفحۀ بشنو از نی سه شنبهها منتشر می شد و خیلی خواننده داشت. یعنی از همۀ تجربهها و گرایشها و شعرهای نو و سپید و کلاسیک در آن دیده میشد. نقدهای خیلی خوبی در آن منتشر میشد. مثلا هر کتابی که منتشر میشد آنجا نقد میشد و اصولا یکی از دلایلی که در دهۀ هفتاد شاعران خوبی در کشور ظهور کردند همین ژورنالیسم موفقی بود که در آن دوران وجود داشت که متاسفانه الآن جای آن خالی است. هر شعری که چاپ میشد همۀ کشور خیلی زود خبردار میشدند و خبرش به همه می رسید. مثلا یکی همین روزنامۀ اطلاعات بود، جوانان امروز، مجلۀ اطلاعات هفتگی بود، مجلۀ اهل قلم بود، مجلۀ شعر بود که آن زمان خیلی خوب و پویا بود. از این طرف هم نشریات دیگری بودند که خصوصی بودند و در کل فضای ژورنالیسم قویای وجود داشت. این ژورنالیسم بود که شعر دهۀ هفتاد را به نوعی معرفی و ساپورت میکرد. ولی الآن دیگر نیست و فضای ژورنالیسم جایش را داده به فضای مجازی و اینترنت و یک فضاهایی که بی در و پیکر است و آنچه در آن ارائه میشود خیلی سندیت ندارد؛ هرکس هر ادعایی که میخواهد میکند. دروغبازی و گروهبازی خیلی در آن مشاهده میشود و این خودش نیازمند آسیبشناسی است که چرا الآن در بحث ژورنالیسم ما ضعیف شده ایم و شعر هم کمی از پویاییاش بازمانده است؟
در دهۀ هفتاد به هر حال ما به عنوان نسل سوم نسلی بودیم که بعد از سالهای دفاع مقدس شعر را شروع کردیم. خب طبیعتاً وقتی دفاع مقدس جریان داشت یک سری ضروریاتی هم در کشور وجود داشت. به همین دلیل شعر آن سالها هم مختصات خاص خودش را داشت. اما بعد از جنگ فضاهای دیگری هم در شعر مطرح شد. شاید بشود گفت به نوعی فضاها یأسآلود و خاکستری بود، شاید. نسل ما نسلی بود که جنگ را تجربه کرده بود؛ فقط حرفهایش را به زبان شعر نزده بود.
منظورتان چیست؟ یعنی شاعران بعد از دفاع مقدس با کمبود مضمون مواجه شدند؟
نه اینکه آن فضای آرمانی و شهادت و اینها نبود، اما همینطور که شعر دفاع مقدس به یک پارامترها و شاخصهایی نیاز داشت تا خلق شود، ادبیات پس از دفاع مقدس هم برای اینکه بتواند گفتمان انقلاب اسلامی را حفظ کند نیاز داشت که یک نمادهای جدید در او زاده بشود و و به هر حال یک شرایط دیگری بود. خب این است که شعر خود من هم کمابیش در این حوزه شکل گرفت، و اینکه حالا چرا قالبهای کلاسیک را انتخاب کردم، باز دلایل خودش را دارد. یکی اینکه خب جذابیتهایی در قالب غزل هست. غزل خیلی زود با عموم مخاطبان ارتباط برقرار میکند. در جشنوارهها غزلِ خوب، خیلی بیشتر میتوانست مورد استقبال قرار بگیرد. منتها خود من چون آدم منتزعی بودم بیشتر سعی داشتم در شعرم کشفهای ذاتی خودم را انعکاس بدهم. معمولا میگشتم تا ببینم چه چیزی هست که میتواند شعر من را نسبت به شعر دیگران متمایز کند و بعد دست میگذاشتم روی آنها. معمولا روی نقاط اشتراکم با دیگر شاعران دست نمیگذاشتم.
قبل از اینکه بخواهیم بیشتر وارد شعر خودتان بشویم، میخواستم بپرسم در آن فضایی که فرمودید شعر انقلاب بعد از جنگ دچار یک سردرگمیای شده بود، شما نسبت به این اتفاق چه کردید و شعرتان به چه سمتی رفت؟
من در آن سالها دبیرستانی و در آغاز راه تجربه کردن بودم. مثلا یک موجی در شعر ایجاد شد به اسم غزل نو. در آن سالها شعر احمد عزیزی خیلی جذاب بود. با آثاری مثل کفشهای مکاشفه و غیره... غزل میگفتیم و قالبهای دیگر را نیز میآزمودیم. مثلا من خودم مثنوی هم میگفتم، یا رباعیهایی که بچههای جنگ داشتند برای ما جالب بود. با این تجربهها توانستم راه خودم را پیدا بکنم. اما بعد به تدریج که پیش رفتیم راهمان را بیشتر پیدا کردیم. یعنی آن قابلیتهایی که در ذهن خودم و در ناخودآگاهم بود را پیدا کردم. و طبیعتا محاکاتمان هم با نسل اول شعر انقلاب اسلامی بود و هم با کل شاعران معاصر، یعنی شاعران بعد از نیما، کما اینکه خود شاعران انقلاب هم با نسل پیش از خودشان بیارتباط نبودند. ممکن است که با بعضیهایشان به لحاظ فکری خیلی دور بودند، مثل شاملو. اما خب شاعرانی مثل سهراب و فروغ را شاعران انقلاب اسلامی بیشتر می پسندیدند. شاید به خاطر آن روح ایمانی ای که در شعر آنها بود، و شاعران انقلاب هم از شعر آنها استفاده کردند. مثلا شما میتوانید ارتباطی بین شعر سلمان هراتی و سهراب سپهری ببینی. این ارتباطها خیلی ظهور داشت. به هرحال آن چیزی که غزل را برای من شکل داد، همین انتزاعی بود که طی سالها من آن را ادامه دادم و زبانم پوست انداخت و حالا به این شکلی که هست رسیده. این را بگویم که کار خوب همیشه مدیون تجربههای خوب است. اگر یک شعر یا یک شاعر موفق بشود –من هم ادعایی ندارم که موفق بودم، به طور کل دارم عرض میکنم- این را مدیون تجربهها و شعرهایی است که میگوید نه اینکه تئوریها به او کمک کنند. تئوری هم بعد از شعرِ شاعر زاده میشود. یعنی اگر در قالبی و در سبکی مقداری شعر شاخص گفته نشده باشد، هیچوقت مورد توجه قرار نمیگیرد. یعنی تئوری همیشه در مقام ثانویه است. حالا اشتباهی که بچهها میکنند و دوستانی که خیلی مدعی هم هستند، فکر میکنند که با تئوری میشود شعر گفت. در صورتی که اینجوری نیست. این دوستان ما اگر واقعا تجربههای شاخصی داشته باشند، شعرهای خوبی بگویند، شعری که قابلیت تداعی داشته باشد، بتواند ارتباط برقرارکند، نه اینکه صرفاً یک سری جذابیتهای ظاهری داشته باشد، خب طبیعتاً اصلا نیاز ندارند به اینکه هیاهو کنند و یکسری پسوندها به کارشان اضافه کنند که شعر فلان است و فلان... اصلا نیازی به چنین پسوندهایی نیست. یعنی اگر کار شاخص باشد، خود به خود مخاطبان جدی و منتقدان شعر معاصر به آن کار توجه خواهند کرد. بعضی وقتها میبینی 90 درصد حرفهایی را که یک شاعر دربارۀ شعرش گفته شده، خودش گفته است! مثلا گفته شعر من چی هست و ... و حتی ادعا کرده که من پیشتر بودم و فلان. شما میبینید که حرفهایی زده میشود که از ذات شعر هم به دور است. شاعران بعد از نیما غالبا ژورنالیست نبودند، مثل سهراب و فروغ. حتی احمدرضا احمدی را شما ببینید، یک آدمی است که شعرش را میگوید. اتفاقا چون شعرش را میگوید مورد توجه قرار میگیرد.
برگردیم به شعر خودتان. آن اوایل که شما شروع کردید، به غیر از بحث مطبوعات که به شعر کمک میکرد، اگر بخواهید از چیزی اسم ببرید که امروز جایش خالی است، از عواملی که روی شعر شما و آن نسل تأثیر داشت، دیگر از چه عواملی اسم میبرید؟ مثلا معلمها و فضای دبیرستان؟ اردوهای دانشآموزی؟ یا هر چیزی دیگر....
اردوها خیلی نقش داشت. مثلا افرادی مثل دکتر سنگری خیلی نقش داشتند. همین که تشویق میشدیم و با شاعران خوب مثل فرید و دیگران آشنا میشدیم. اینها صد در صد نقش داشت، و یکسری انجمنهایی که در آن زمان بودند، کمک میکردند. جشنوارههایی که بودند کمک میکردند، و همین روزنامه و هفته نامهها و ارتباطاتی که بین ما و شعر آن افراد به واسطۀ اینها برقرار میشد، به شاعر انگیزه میداد. یعنی خود ما با خیلی از دوستانمان به واسطۀ همین صفحات آشنا شدیم و دوست شدیم. حتی ممکن بود که سالها همدیگر را ندیده بودیم ولی همدیگر را میشناختیم. این ارتباط هنوز هم هست. اتفاقا در مطالعات و پژوهشهای ادبی، مجلات و مطبوعات به عنوان یک منبع مطالعاتی ارزشی معادل کتاب و اسناد را دارند و ارزششان از کتاب کمتر نیست. فقط تعریف کتاب کمی فرق میکند. الآن هم به نظر من اگر دوستان شعر را با همکاری با مطبوعات چاپ بکنند و بعد مجموعه شعر چاپ بکنند خیلی بهتر به فروش خواهد رفت و خیلی بهتر مورد استقبال قرار خواهد گرفت تا اینکه یک شاعر بیاید بدون زمینۀ آشنایی ابتدا به ساکن بخواهد یک کتاب شعری را عرضه بکند
چطوری به آن جسارت در گفتن رسیدید؟ بالاخره در زبان شعر محمدسعید میرزایی چیزی بود که او را از دیگران متمایز میکرد. این را از کجا آوردید؟
من سعی میکردم از امکانات فرامتنی استفاده کنم تا شعر تأثیرگذار باشد. یعنی مثلا مخاطب در موقعیتهای غافلگیرکنندهای قرار بگیرد و شعرم روی او تأثیر بگذارد و او را مسحور کند. به صورت ناخودآگاه یک روح عصیانگر و جنونمندی داشتم که مرا به سمت تجربههای تازه برد. مثل تجربههای اجتماعی و عاطفی و ... و همینطور تجربههایی که انسان خود دارد. یک سالهایی بود که ما آوارگی در جنگ را هم تجربه کردیم. فرار کردیم و رفتیم به شیراز و حتی من چندماه در شیراز به مدرسه رفتم. خب همۀ اینها تأثیر داشت. ضمن اینکه خوشبختانه چون پدر و مادرم فرهنگی بودند و در خانۀ ما کتاب فراوان بود، با کتاب آشنا بودم و به ویژه با قرآن خیلی مأنوس بودم. خود قرآن چون یک کتاب بلاغی است تأثیر عمیقی بر من گذاشت.؛ آن لحن آسمانیای که این کتاب داشت و... نمیشود خیلی توضیح داد که چه تأثیری... ولی تأثیری داشت که واقعا غیرقابل وصف است. دیگر اینکه رشته ام ریاضی بود. ریاضی به هرحال رشته ای است که ذهن را ورزیده میکند. این هم خودش با شعر و موسیقی بیارتباط نیست.
ارتباط درونی من با شعر خیلی زیاد بود. مثلا بعضی وقتها که شعری میگفتم خودم از آن شعر حیرت میکردم. مثلا یک شب ناخودآگاه به شعر «هزار تن ز درختی تناور آویزان/ هزار سر ز بدنهای بیسر آویزان» رسیدم... خودم از این شعر میترسیدم. یعنی ارتباط درونی خوبی با شعر داشتم. یک نوع حالت الهامی و شهودی بود... البته شاعران در دورۀ نوجوانی اکثراً فضای تیره ای را تجربه میکنند. همین هم باعث شد که بروم ادبیات سیاه دنیا را بخوانم. چون دیگران میگفتند شعر تو مثل فلان شاعر خارجی است. میرفتم «کلاغ» ادوار گالمپو را میخواندم.
حتما به شما به خاطر نوع جدیدی از گفتن انتقاداتی شده است. چطور سعی میکردید آن چیزی که به آن رسیدهاید را حفظ کنید یا پرورش بدهید و در برابر این فشارها بایستید؟
آن اوایل وقتی شعرم را در انجمنهای کرمانشاه میخواندم اصلا برخورد دوستانهای با آن نمیشد. موضع گیریهای خیلی بدی داشتند. حتی آن زمانی هم که موفقیتهایی را در سطح کشور به دست آوردم، برخورد دوستانه ای نداشتند. البته بزرگوارانی مثلا ستاد محبت بودند که همیشه به من لطف داشتند؛ اما غالبا اینجوری بود. اصولا کسانی که میخواهند کارهای انتزاعی بکنند، معمولا به قیمت تنهایی و چنین موضعگیریها تمام میشود. در سطح کشور هم همین است. در کشور ما هم برای خلاقیت و هنجارشکنیهای درست و حسابی ارزشی قائل نیستند. مشرب ما ایرانیها نگهداری از چیزیهایی است که از قدیم با ما هستند. حفظ سنتهاست بیشتر. اکنون با خود میاندیشم ارزشمندترین چیزی که در وجود یک شاعر هست چیست؟ خیلی فکر کردم. در هر حوزهای که وارد بشوی میبینی که تخیل بوده است. تخیل خیلی مهم است. در دنیا برای تحیل خیلی ارزش قائل میشوند. ممکن است بر اساس یک شعر یک فیلم ساخته بشود، رمانها نوشته بشود، در دنیا روی تخیل سرمایه گذاری میکنند. روی تخیل یک شاعر، یک نویسنده و دیگران... شاعری که تخیل دارد، خودش میبیند، فکر کردن را به نسل خودش و نسل بعد از خودش نشان میدهد. حتی برای پیشرفتهای علمی در اینده راهگشا میشود.
با این حساب فکر میکنید که شاعران الآن چقدر از «تخیل» استفاده میکنند و چقدر از بازیهای زبانی و ...؟
چون بچههایی که الآن دارند شعر میگویند جوان هستند، قضاوت خیلی زود است. طبیعتا در شعر یک شاعر مثلا آن فردیت را نمیبینیم... چون همه چیز با هم درآمیخته است، نمیشود قضاوت کلی کرد. اما خب در شعر خیلی از شاعران رگههایی از تخیل ناب هست. منتها اول آنکه باید دید که چقدر از اینها کشف است و دیگر هم اینکه شاعر چقدر توانایی دارد تا بتواند این کشفها و نقاط اوج را طوری در متن بنشاند که دیده شود.
برخی معتقدند شاعر هرچقدر که در زندگی فردی و اجتماعیاش فراز و فرود باشد و هرچقدر که بیشتر در شرایط مختلفی از نظر حسی و روحی و جسمی قرار بگیرد، تخیلش قویتر خواهد شد. شاعر برای اینکه به لایههای مختلف تخیل سر بزند و خیالهای جدیدی را تجربه کند باید دارای یک روح عصیانگر و ماجراجو باشد. این در شعر شاعران ما چقدر دیده میشود؟ یعنی نشاندن پرندۀ خیال در جایی که کمتر شاعری خیالش را آنجا پرواز داده باشد...
آنقدر ساحت گسترده است که میشود خیلی بهتر باشد. «دیدن»، خود دیدن خیلی مهم است و این تمرین میخواهد که شما دنیا را چطور ببینی. نکتۀ بعدی هم آن سلوک و تجربههای شهودی است که شاعر باید به آن برسد. اینکه این دریافتهای شهودی را چگونه ثبت بکنی، نیازمند تمرین است. این هم خودش بحثی است. بعضیها هستند که خوب میبینند، ولی نمیتوانند خوب ثبت کنند. شاعران قدیمی روش داشتند. به اصطلاح خودشان «شاهدهایی» داشتند که شاهد وقت آنها بودند. مثل مولانا و حسام الدین. اما شاعران امروز خیلی تنها هستند. چون این گونه تمرینها را ندارند، دستآوردهایشان کم است. شما میبینید که یک شاعر معاصر 200-300 تا غزل دارد. اما مولانا 5 هزار تا غزل دارد، بیدل 4-5 هزار تا غزل دارد. خب ببینید چقدر فرق دارند. به قول شما با این همه پیشرفت و عصر تکلنولوژی ما باید بیشتر وقت کنیم و بیشتر شعر داشته باشیم. اینها همه نیازمند تمرین است. واقعا شعر سلوک میخواهد.
بعضیها معتقدند محمدسعید میرزایی از زمانی که روی آورده به شعر آیینی، آن جنون و عصیان و نوعِ تازه ای از گفتن که در شعرش میدیدم، کمتر شده است و بعضیها هم معتقدند که شما در آن شعرها موفقتر بودید، هرچند که در آیینی هم حرفی برای گفتن دارید و باز هم خودتان هستید.
من تجربههایی که در حوزۀ غزل نو انجام دادهام را هنوز چاپ نکردهام. من این زبان را دنبال کردهام. بعضیها به تبع اینکه من شعرهایی در موقعیتهای خاصی خواندهام فکر کردند که من زبانم را رها کردهام، در صورتی که اینگونه نبوده. به صورت عمیقتر هم دنبال کردم، نه به صورت فانتزی.
یعنی چه؟ لطفا فانتزی را بیشتر توضیح دهید
یعنی زبان برایم به لحاظ فلسفی خیلی جدیتر است. به لحاظ درونمایه شعرهایم فلسفیتر شده و دیگر هم اینکه خب در شعر آیینی دست شاعر بسته تر است. چون مخاطبش عامتر است و پارامترهای دیگری از قبیل اینکه ساحت عرضۀ آن هم با اشعار دیگر متفاوت است. شعر آیینی متکی بر یکسری واقعیتهای تاریخی است. پس شاعر نمیتواند هر نوع گزارشی را ارائه بدهد. خودم حقیقتا دوست دارم که همۀ ساحتها را تجربه بکنم. در شعر آیینی هم ظرفیتهایی دیدم که به سمت آن رفتم. سعی کردم یکسری از شاخصهایی که در غرل نو هست را آنجا هم دنبال کنم. حالا اینکه موفق بودهام یا خیر بحث دیگری است. باید بگویم تجربۀ من خیلی متنوع است. حتی شعر کودک هم دارم. ممکن است بعضی بگویند آنها بهتر هستند یا اینها... من دارم تجربه میکنم تا ببینم در کدام ژانر بهتر و موفقتر هستم. شعر آیینی یک رگههایی دارد که برای خودم خیلی خوب است. خصوصا روایت سوم که هنوز چاپ نشده. در آن اتفاقاتی افتاد که برای خودم هم جالب بود. دوست دارم به غایت ژانری که در آن کار میکنم به برسم. اینکه من غزل را دنبال نکردم، اینگونه نیست. من غزل را دنبال کردم، ولی قدری عمیقتر...
این رویکرد جدید شما را بعد از انتشار کتاب عهد عتیق بیشتر شاهد هستیم. اصلاً چه شد که به حوزۀ شعر آیینی ورود پیدا کردید؟
این هم ناخودآگاه بود. به جهت آن ارتباط قلبی که با حضرت ثامن الحجج داشتم باعث شد که ناخوداگاه شکل زندگیام تغییر کند و بیاییم مشهد. وقتی هم خواستم بیایم در این حوزه کار کنم طلب میکرد که مطالعات خاصی را شروع کنم. باید میدیدم که در حوزۀ آیینی چه کارهایی شده؛ و همچنین کتابهای روایی و تاریخی را. به هر حال یک ساحت شهودی عمیق است. من معتقدم شاعری که از حوزۀ آیینی دور بشود تعداد زیادی از مخاطبانش را از دست میدهد. یعنی همان اندازه که شعرهای عاشقانه و مدرن مخاطب دارند، کسانی هم هستند که دارند با شعر آیینی زندگی میکنند. حتی افرادی را که میگویند به شعر علاقهمند نیستند گاهی میبنیم که بعضی شعرها را حفظ هستند و مدام زمزمه میکنند. اینها یعنی اینکه شعر آیینی یک ساحت جدی است. در این حوزه هم شعرها دو دستهاند. یک سری جوششی هستند و عنایتی شده و یک سری هم دانشی است که کوشش شاعر بوده.
اگر بخواهید به بچههای امروز تجربیاتی را از دهۀ هفتاد منتقل کنید، چه میگویید؟
اینکه سعی کنند اول ذوق خودشان را پرورش بدهند. یعنی اولا شاهکارهای شعر فارسی را بخوانند و بادقت مطالعه کنند. بعد ببینند آنها که دارای ذوقهای خوب بوده اند و شعر فارسی را خوانده اند چه شعرهایی را می پسندند و چرا؟ بعد اینکه کارشان در محاکات با شعر معاصر باشد نه اینکه یک غریبگی عمیقی با آن داشته باشند. بدانند پشت سرشان چه کارهایی انجام شده و اینکه با آگاهی سراغ قالبها بروند. این غزلزدگی به نوعی خودش ممکن است باعث تلف شدن خیلی از استعدادها بشود. اگر مثلا حسین منزوی غزل نمیگفت و همان شعرهای نویی که اول گفته بود را ادامه میداد معلوم نبود که اینقدر ماندگار و موفق شود. غزل گفتن خودش ریسک بزرگی است. آقای بهمنی همیشه میگوید غزل گفتن بعد از نیما یک نوع لجبازی است. من هم فکر میکنم غزل گفتن بعد از نیما یک نوع ریسک است. درست است که الآن غزل طیفهای زیادی از مخاطبان را جذب کرده است، اما اینکه غزل همۀ شعر معاصر ما باشد و بخواهیم از این منظر نگاه کنیم...
یعنی شما میگویید که غزل قالب شعر معاصر نیست؟
نمیگویم که نیست، می گویم نباید فریب مخاطبان را هم فقط خورد. چون مخاطب هم با همان پیشفرضهای کهن غزل را میخواند. نه به عنوان شعری که با اجتماع و با اشیاء و با جهان در ارتباط باشد. مشکلی که در دهۀ هشتاد داریم این است که شعر یک مقدار فانتزی شده است، چه در غزل و چه در شعر سپید. یعنی بیش از حد کارت پستالی شده و برخورد جدی با جهان ندارد. فلسفۀ نیما این نبود. دهۀ هفتاد با تمام تجربههای آوانگاردی که داشت اینجوری نبود. متأسفانه الآن شعر سپید هم خیلی ساده شده است. احساس میشود شعر ما به نوعی سادگی ناگزیر تن داده. این سادگی شاید در بعضی از رگهها موفق بشود، اما در کل نه. مثلا این سادگی شاید برای شعر آقای فاضل نظری خوب باشد، ولی برای دیگران، نه. این ویژگی که در شعر فاضل مثبت است، شاید برای دیگران حتی منفی باشد. شاید باعث بشود به آن کشفهای خودشان نرسند. چون شاعر باید از همۀ امکانات زبان خود استفاده بکند.
جدیدا زیاد میبینیم که بعضی از شاعران جوان به خاطر همین سادگی زبان و اکتفا کردن به آن، از کشف و حیرت و معنا و ... شعرشان را خالی کردهاند.
فرق دارد که یک شاعر از سادگی به صورت آگاهانه استفاده کند یا اینکه بدون آگاهی. مثلا میبینی گاهی شعر با این که ساده است اما یک وجه پسامدرنی هم دارد. مثلا شعر کوتاه است؛ این خودش یک حسن بزرگ است برای شعر فاضل نظری که شعرهایش کوتاه ولی قانع کننده هستند. اما مثلا میبینید خیلی از بچهها میآیند که تقلید بکنند، خیلی از این ویژگیها را نادیده میگیرند.
به طور کلی در مورد شعر جوان چه نظری دارید؟
من فکر میکنم که نسل خیلی خوبی در راه است. با توجه به تجربههایی که دوستانی چون شما دارند اگر خیلی جدی کار بکنند و قلههای بزرگی را هدف قرار دهند به جاهای خیلی خوبی میرسند. یکبار که با شاعران خدمت رهبر عزیز رسیدیم. ایشان فرمودند شما با بیدل و حافظ و بقیه خیلی فاصله دارید. فکر نکنید که کاری کرده اید و به جایی رسیده اید. همین هم درست است؛ یعنی ما اگر بخواهیم شاعران بزرگی بشویم باید قلههای بزرگی را متصور بشویم. این هست که برای بیدل شدن اولا خود شاعر باید یک قریحۀ خیلی خوبی داشته باشد. بعدش اینکه خود دولت باید واقعا حمایت بکند و برنامه ریزیِ دیگری داشته باشد. ولی اگر شاعر همتش این باشد که یک مجموعه ای را چاپ بکند، به جایی نمیرسد. به نظر من شاعر باید دغدغۀ ماندگاری داشته باشد. بعضیها در طول تاریخ ادبیات با فقط یک بیت مانده اند. درست است که تکنولوژی جهان معاصر اصلا به نفع شعر نیست، ولی کارش بسیار جدی است. من توصیه ام این است که تکلیف خودشان را پیدا کنند. شاید او بتواند رماننویس یا منتقد یا فیلمساز خوبی شود. همیشه نسلی موفق است که همۀ اینها –شاعر، داستاننویس، منتقد، فیلمنامهنویس و مترجم و غیره- را در کنار هم داشته باشد. نکتۀ دیگری که در مورد شعر میتوان گفت این است که درست که من گفتم شعر از نیما دور شده، اما خب این راهم باید اضافه کرد که شعرمان معناگرا شده، محتوای آن عمیق تر شده، با منابع اصلی حکمت مثل قرآن و روایات نزدیکتر شده.
همۀ حرفهایی که تا حالا زدیم هیچ بود؛ حرف مهمی که میخواهم بزنم این است: واقعا آن شعر قدسیای که اگر انسان آن را درک کند و بتواند به آن برسد، اصلا حیف او می آید که آن را چاپ کند. من خودم همین طوری هستم. من شعرهایی که چاپ کرده ام شعرهایی بوده که در حوزۀ نقد معاصر میگنجیده است. و گرنه بعضی شعرها را آدم حیفش میآید که چاپ کند. شاعر مجبور است که سکوت کند. مگر اینکه روزگار این باشد که مجبور شود منتشر کند. چون شاعر به جایی میرسد که اعتنایی ندارد به این بازیهای کوچک و جایزههای کوچک. باید تلاش کنیم به این مرحله برسیم. برای شاعر اصل خوشحالی و خوشبختی اصل شعر است نه منتشر کردن و دعواهایش.
از کارهای آخری که دارید انجام میدهید بگویید؟
یک مجموعه غزل در دست دارم که شامل غزلهای جدید من است و هنوز با جایی برای چاپشان توافق نکردهام. شاید با شهرستان ادب توافق کردیم برای چاپ. ضمن اینکه یک مجموعه غزل هم هست که در حقیقت گزینشی از آثار قبلی و جدید بنده است که در شهرستان ادب در حال انتشار هست.
گفتگو از جواد شیخالاسلامی