«غمگینم
نه برای آسمان
که با چشمانت برده ای
نه برای بهار
که بدون بازوان تو نمیتواند
از درختها بالا برود
حتی نه برای زیبایی
که ایستاده برهنه با کودکانش
در کنار همه بزرگراههای عجول
غمگینم چون نام خاورمیانه را میدانم!»
حقیقت این است که غمگینم و تا حدودی دلتنگ. اينً روزها مبتلاي اندوهي هستم كه عليمحمد مودب، يك دهه پيشتر (دقیقا سال1383) پيشبيني و پيشگويي كرده بود:
انگشتان لرزانم را نمی اندیشم
رگ های برآمده گردنم را نمی اندیشم
فقط غمگینم همین.
اینجا مودب اگر چه با بیانی تغزلی واز منظری دیگر سخن گفته اما خاورمیانه را از هر طرف که ببینی و بخوانی حقیقت همین است:
می ترسم برههای پلنگ هم زخمی به دنیا بیایند!
و شاعران که گیرندههای حساس جماعتند زودتر و صمیمیتر این حقایق را در مییابند.
خاورمیانه که به لحاظ قدمت تاریخی و غنای فرهنگی و تجمع و تمرکز قبائل و اقوام و ادیان و ملل به نوعی قلب فعال و پرخون جهان است این روزها مثل همیشه تاریخ پرآشوبش در گیر منازعه و جنگ است. ازافغانستان و پاکستان تا مصر و اردن و بحرین و الخ.
آخرین نسخه شورش و انقلاب درخاورمیانه، بیداری اسلامی و یا بهار عربی بود که با شروعی شبیه به اتفاق سر زد وناگهان جوشش آن عموم کشورهای عربی را فراگرفت. طبیعتا شعر هم به عنوان یکی ازرسانههای همیشه فعال، در این میان کم نیاورد و شعرای بسیاری در همه کشورها برای ابلاغ پیام این جریان و تبلیغ آن دست بهکار شده و چه بسیار شعرها که نسرودند. درهمین کشور خود ما نیز چند مجموعه با همین عنوان به چاپ رسید که حداقل دو جلدش را من دیدهام.
بیداری اسلامی بعد از گذشتن ازکشورهایی مثل تونس، الجزایر، مصر، لیبی، یمن، بحرین، مراکش، عربستانسعودی، سودان و تا حدودی عراق، اردن، عمان، کویت و حتی موریتانی، به سوریه رسید. سوریه یک نقطه ی عطف بود چرا که با رسیدن شعلههای انقلاب به این کشور، دیگر جریان بهار عربی متوقف شد و حکامی که تا دیروز بیم سقوطشان میرفت، خود مدعی انقلاب و مدافع حقوق مردم شده و اقدام به تجهیز مخالفان سوری کردند و در این امر تا حدی پیش رفتند که ارتشی مزدور و چند ملیتی از اقصی نقاط دنیا فراهم آوردند و در سوریه متمرکز نمودند و شد آنچه نباید میشد.
اما برگردیم به شعر،
بر خلاف انتظار، واكنش شاعران نسبت به این قسمت داستان سکوت بود. یعنی نه تنها به اندازه ی جنگ ٣٣ روزه يا فاجعه 22 روزهی غزه که حتي به عنوان بخشي از بيداري اسلامي و بهار عربي در حد بحران هميشگي فلسطين هم به اين مسئله نپرداختند و واكنشي نشان ندادند..
اين چنين بازتابي در فضای ادبيات انقلابي كه بخش عمدهاي از موجودیت خود را در پيوند با مسائل روز جهان تعریف میکند يعني: الفاتحه!
سياست خارجي ركن مهم قدرت سياسي یک كشوراست و از لحاظي مهمتر از داخل. چرا كه قبل از آنكه ضربهها و تهاجمات متوجه داخل مرزها شود، منافع و مواضع برونمرزی پيشاني برخورد با دشمن است، بايد دانست كه ما درحكم مناطق آرام پشت جبههاي هستيم كه در خط مقدمش حزبالله و اسد ميجنگند.
اگرچه حادثه سوريه از بدوً شكلگيري از نوعي متفاوت و با تبلیغات رسانههای بینالمللی مشكوك به نظر میرسید بود امارفتهرفته كه فتنه ی پشت نقاب، چهره ی واقعي خود را نشان داد باز شاعران با بیاعتنایی برخورد كردند و لب به سخن نگشودند تا اينكه سر پيكان دشمن، متوجه احساسات شيعه شد.
متاسفانه حتي در چنين وضعیتی هم چندان صدايي از شاعران شنيده نشد و جريان مقاومت سوريه كماكان از جانب شاعران محكوم به بایکوت ماند
اين سكوت معنا دار اگرچه از جهاتي-برای آنها که هنوز وقایع سوریه را در راستای بهار عربی و اخبار بیبیسی دنبال میکنند-پذيرفتني است، اما از بسياري جهات نشان از غفلت شاعر جماعت دارد. اقدام محدود در شرایط حاد و لحظه ی كارد به استخوان رسيدن نشانه قدرت و بصیرت نمیتواند باشد. سکوت درباره ی حوادثي مثل نبش قبر حضرت حجر و محاصره و تهدید به تخریب حرم آلالله و اينكه این حادثه انساني فرهنگي و ديني كه از قضا بخشي از آن مربوط به ما ميًشود هيچ انعكاسي در شعر نيافته، نشانگر غفلت و ناتوانی تشکیلات فرهنگی و هنری ماست. عمق فاجعه زماني بيشتر خود را مينمايد كه ميبینيم شعر امروز نسبت به حوادث بزرگ و كوچك واكنش نشان داده و شايد از وجوه تفاوتش با ادبيات قديم نيز در همين واكنش آني و به روز بودن آن است، اما متاسفانه در قبال فاجعه سوريه چنين نبود. شاعران سرگرم جشنوارههاي خويش، آرام و پاورچين و آهسته از كنار فاجعه و شاخ گربه گذشتند و میگذرند.
البته که بخشي از اين كوتاهي و اين موضع، متاثر از رسانهها و متوجه بازنمایی آنهاست. اما آيا هنرمند، چشم دل به رسانه دوخته و هر كشفي را از دريچه آن ميبيند؟
حتي اگر به فرض چنين فرض و عذری هم پذيرفته باشد باز جاي سوال باقي ميماند كه بعد از تبليغات و اطلاعرساني و برافتادن پرده ی نفاق، چرا باز شاعران به ميدان نيامدند؟ حالا كه تمام شبهات درحقانيت حكومت سوريه (عليرغم همه نكات منفي آن) برطرف و بر ملا شده جا دارد كه بدنه ی هنر و ادب انقلاب يا حتي شاعران غير انقلابي به اين تجاوز عجيب واكنش نشان داده و مبارزان جبهه حق را ياري كنند.
بار ديگر برميگردم به شعرمودب:
اينجا بشار اسد مينشيند
روی همه صندليهايي
كه حافظ اسد مينشست
اینجا پدر، همه زندگیش را
حتی مرگش را به ارث میگذارد برای فرزند...
پینوشت:
این مطلب را چندی قبل نوشتم اما به دلیل تقارن با ایام انتخابات برای انتشار آن صبر کردم. به هر حال امروز كه قضيه انتخابات با خير وخوشي و سلامت به اتمام رسيده و كشور رو به فرداي پر اميد قدم بر ميدارد جا دارد بخشي از مطالبات گفتمان انقلاب اسلامی را حفظ قدرت منطقهاي و بينالمللي دانسته وبر احقاق آن بكوشيم.
مطالب مرتبط:
برگزاری شب شعر از عشق تا دمشق