شهرستان ادب: یادداشتی از شاعر و منتقد گرامیآقای علی داودی در نقد کتاب «دهلی ستاره بود» سروده شاعر گرانقدر روزگارمان مرتضی امیری اسفندقه. این یادداشت ابتدا در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.
هند؛ مار. هند؛ طاووس؛ هند؛ طوطی. هند؛ گاو. هند؛ فیل. هند؛ بودا، معبد، سراندیب، محمود، نادر. هند؛ گاندی و این اواخر بیدل و آیشوارا رای و آمیتا باچان و وی جی با آن جمله مشهورش که؛ پدر مادر منو تو کشتی!
هند سرزمینی رویایی که وسوسهاش، کمپانیهای غربی را به شرق کشید. مگر نبود کریستف کلمب که به امید رسیدن به همین سرزمین، سر از جایی در آورد که امروزه آمریکا مینامندش. ینگه دنیایی مقابل مشرقزمین و هر چه اینجا گاهواره تمدن بود، آنجا شد توحش. اما از آنجا که در پی هند رفته بودند از تاثیر خیال آن رها نشدند تا حدی که سرخپوستان بومی قاره جدید را هم هندی نامگذاری کردند.
با این اندوخته فرهنگی -که انصافاً کم هم نیست- بسیاری میتوانند درباره هند متنی بنویسند و مطلبی بگویند و یا شعری بسرایند. چنان که سابق بر این، از بزرگمهر تا ابوریحان و صادق هدایت، اثری با موضوع هند دارند. اصلاً هند بخشی از شبکه زبان فرهنگی ماست. هند از پایگاههای کهن زبان فارسی بوده و اساساً دورهای از شعر فارسی یعنی روزگاری که دیگر پناهگاهی برای شعر نبود بقای شعر فارسی بهواسطه رشد و توسعه در آن سرزمین است. طرزی خاص از شعر که بهحق سبک هندی نام گرفته است.
چندان که در ابتدای سخن اشاره کردم این روزها و این سالها از هند بسیار میشنویم، اما از میان تمام شنیدهها برای ما که اهل و اهالی شعریم وجه شاعرانه هند، اعتبار دیگری دارد. به این بهانه اثری ادبی را در این راستا مرور میکنیم.
2
کتاب «دهلی ستاره بود» از مرتضی امیری اسفندقه. این کتاب چنان که از عنوانش برمیآید اختصاص به هند دارد. میتوان حدس زد که حاصل سفر و اقامت کوتاه و یا یک دوره از مطالعات امیری در هند یا درباره هند باشد و گرنه چرا هند؟
کتاب را که میگشایی، بی هیچ تعللی به پاسخ میرسی:
دهلی ستاره بود
سوسوزنان به سِحر
میآمَدَت به چشم و نمیآمَدَت به چشم»
روایت خاطرهای از هند است. بر خلاف مجموعه مشابهی که امیری همزمان با این روانه بازار کتاب کرده به نام «ولی دوشنبه آه» این منظومه، سفرنامه نیست اگر چه آخرین سطرش اشاره به بازگشت به ایران دارد:
«دهلی تلو نخورده،
به تهران رسیدهام»
اما این اشاره ترتیب روایی ندارد و شاید بیشتر یک سیر درونی را بیان کرده باشد و مقایسه شهر اقامت و شهر سفر. در این کتاب شاعر از بطن و متن حادثه صحبت میکند؛ یعنی صدای ما را از هند میشنوید؛ لذا بدون مقدمه با این جمله میآغازد:
«دهلی ستاره بود»
3
شعر امیری؛ گزارشی شاعرانه از یک دیدار است که به نسبت یک سفر توریستی، غنیمتی بزرگ از شور و زندگی دارد. از همان فرصت مختصر بازدید سود جسته و با چشمی جستجوگر به همه چیز نگریسته تا بهره حداکثری تماشا را برده باشد، مثلاً یکی از نکات برجسته و قابل تأمل و توجه درباره هند مقوله آیین است، آیینها بخش مهمی از فرهنگ عمومی هند را تشکیل میدهد: فرقههای دینی و مذاهبی مانند: جین، سیک، مسیحی، یهودی، هندو و مسلمان و حتی بتپرستان. دین در هند زایش مستمری دارد و هر روز و سال شاخه جدیدی از فرقه متولد شده و عدهای را به خود جلب میکند. شاعر با یک اشاره کوچک این آمیختگی را بیان میدارد:
«در کوچههایِ دهلیِ نو پرسه میزنم
دهلی چقدر معبدِ کوچک
بی زائر و ضریح
در کوچههایِ کاهن و کُهنه نهفته است!
اینجا چقدر معبدِ مخفی
همرنگِ خاک و خُل
در کوچه خفته است!»
فاصلهای مابینِ وهم و فهم
4
اگر بنا باشد هند را تنها با یک صفت بشناسیم، آن صفت، مطمئناً از الفاظ «اعجاب» است. هند سرزمین شگفتیهاست اما اینجا واکنش شاعر هم مایه تعجب است. شاعر در مرز رویا و واقعیت مانده است، شعر بسراید و خیالپروری کند یا توصیف صرف کفایت میکند؛ چرا که هند بهقدر کافی شعر است:
«مابینِ وهم و فهم
انگار، هیچ فاصلهای نیست»
و شاعر در موقعیتی بلاتکلیف، از شگفتیها و عجائب جا نمیخورد و از اینرو، خیالپروی کمتری دارد. دلیل اصلی این عدم تعجب، محو شدن و غرق شدن در دنیای رویایی هند که غریبترین مسائل را برای شاعر معمولی کرده است:
«با بینهایت سیّاره غریب
دهلی ستاره بود
...
یا ماه بود شاید
ماهِ تمامْ بدر
بیهاله،
بیهلال
در ابری از خیال
یا نه سیاهچاله،
نَه ماه و ستاره،
ها!
خورشید بود دهلی،
خورشیدِ بیغروب
خیسِ عرق
در شرجیِ مکاشفههای شریفِ شرم
تبدار و
داغ و
گرم
دهلی،
صبور و ساده، سپید و سیاه بود
منظومه ستاره و
خورشید و
ماه بود.»
شاعر با بدیهی پنداشتن پدیدهها، خود را آماده پذیرش هر امر اعجابآوری کرده برای همین با رویکردی یکسان از خدا و گدا حرف میزند:
«خیلِ خدایگان و گدایان
در هُرمِ آفتاب همه گرم هروله
هر یک به کار خویش گرفتار و بارِ خویش
هر یک
از جبرِ خویش راضی و
از اختیارِ خویش»
به هرحال در مجموع بنمایه این شعر تعجب نیست، بلکه توضیح است:
«سیل سهچرخه و ریکشا
در کوچه
صبحِ زود
سرازیر
میشود»
5
این رازآلودگی و فرا واقعیتبودن فرهنگ هند، به شکلی دیگر هم خود را نشان میدهد؛ از جمله با کاربرد نسبتاً فراوان «شب» برای توصیف:
«دهلی غروب و شب است و ستاره!
و: در حیرتِ شکفته شبهایِ داغِ هند
و یا: سَر دَر هوایِ تحشیه متنِ شب، خرد
و: ای کودکانِ آب و گل تکیههایِ شب!
و: میآیم از شلوغیِ شبهای پاپَتی
و: شاهنامهخوانی شبهای بیکسی
و: با بینهایت سیّاره غریب
و: در عمقِ شب رها»
این تأکید بر شب نه به معنای انکار مشرق زمین، بلکه نشان ابهام و مرموز بودن و دیریابی فرهنگ پیچیده و عمیق هند است. چیزی که درباره تاجیکستان سابقه ندارد، برای همین مثلاً دوشنبه با نور و صبح و روز و خورشید توصیف شده است.
6
همانطور در مقدمه ذکر شد به دلیل همزمانی انتشار دو مجموعه «دهلی ستاره بود» با «ولی دوشنبه آه» -که هر دو برآمده از سفر کوتاه شاعر به دو کشور هند و تاجیکستان است- ناگزیر از مقایسه و تطبیقی اجمالی بین این دو خواهیم بود. به نظر میآید دوشنبه بیشتر ایرانی است؛ چرا که هند سرزمین پدری همه اقوام و ادیان است؛ ولی تاجیکستان سرزمین مادری خراسان است؛ لذا آشناییهای ما با هند کمتر است. اگر چه قوم ایرانی خود شاخهای از نژاد هند و اروپایی هستند اما بحث اعم و اخص است.
تأثیر این رابطه و قرابت یا غرابت، در زبان قابل جستجو میباشد؛ مثلاً «دهلی ستاره بود» بر مجموعهای از استعارات بنا شده است، نه تصاویر صمیمی عینی. نگاه شاعر در این شعرها به معناست و در پی چیزی در باطن آن چه که میبیند. لذا ترکیبات شعر، یک پایه انتزاعی دارد ترکیباتی از قبیل: ابر خیال، شرجیِ مکاشفههای شریفِ شرم، ازدحام گیج ، مکافاتِ سرکشی، زمینِ عطشْخیزْ، توجّه نَفَس، حواسِ چشمِ، خاکسترِ حیات، بازارهای حوصله، بازارهای صبر، سوختگانِ طریقِ ترک، لحنِ دیرجوش، هرولههایِ عطشزده، آوار غربت، حیرتِ شکفته، رؤیای طبع، تجارتِ حیرت و... .
جنس و نوع کلمات در دایره ذهنی شاعر حاصل مطالعه و اندیشه است، حتی اگر آمیخته با عینیات محیط باشد. ذهنی و معنایی بودن باعث شده که شاعر برعکس دوشنبه اینجا با کسی صمیمی و همصحبت نشود؛ اگرچه مشخصاً زبان انگلیسی یا هندی مشکل اصلی است؛ اما شاعر حتی با پدیدهها همسخنی مثلاً با لباس هندی یا رقص و عبادت و زیبایی و آرایش دختران. و حرف او بیشتر از تناسخ و کار و هبوط است که مفاهیم مذکور جذابیت کمتری دارند.
7
البته شعر خالی از صمیمیت هم نیست و شاعر گاهی از زندگی و همخانوادگی سخن میگوید:
«این پیرزن
آیا
مادربزرگِ من، بیبی جمیله نیست؟
آن پیرمردِ پریشان
آیا پدربزرگِ من نبود؟
این طفلِ شیرزد
آیا نه خود منم
در پنج سالگی؟»
ولی بیشتر تعارف و اغراقست چرا که بلافاصله سر از همان تناسخ در میآورد.
«آیا
من در شعور راز تناسخ رسیدهام؟»
«دهلی ستاره بود»، همانطور که از نامش پیداست، تصویری دور و آسمانی و در دل تاریکی از دهلی میدهد. بیشتر یک حس شخصی است تا تجربه عمومی. همین عدم گفتوگو با فرهنگ ملموس به صمیمیت آن لطمه زده است؛ لذا بعد از اتمام شعر آنچه به عنوان دستاورد مخاطب در ذهن باقی میماند، صرفاً یک حس است نه درک تازهای از هند یا هر جای دیگر.
8
ردپای توصیفات سهرابگونه در «دهلی ستاره بود»
منظومه «دهلی ستاره بود» علیرغم زیباییها و مهارتهای فراوان زبانی و روان بودن، در همراهی مخاطب عام غیر شاعر ناموفق است، چرا که انگار چهارچوب مشخصی ندارد. بدانگونه که از نقطهای به نقطهای پیشروی کند، محوریت آن فقط توصیف است؛ مشابه شعر سهراب است از ابتدا تا انتها سطرهایی توصیفی است با کشفهایی متاثر از فضای جادویی و لایهدار و مرموز و خیالانگیز هند. اشاراتی از تناسخ و جادو و فقر و سادگی و عبادت و آرامش و بیش از همه شعر و شعر و شعر. و شاعر کاملاً وفادار به شعر و تکبیت هندی است در نظر شاعر، هند شعر جاریست:
«احساس میکنم/ آن شعرها که صائب تبریزی و کلیم
احساس میکنم
آن شعرها که صائب تبریزی و کلیم
آن شعرها که کفری و
کشمیری و
حزین
آن شعرها که قدسی و طغرای مشهدی
آن شعرها که هرکس و از هر جا
در هند گفتهاند
چیزی به جز حکایت هند بزرگ نیست
این شعرها،
یقین
شرحیست،
شَرحه شَرحه
تماشای هند را»
و برای کسی که هند را به واسطه سبک هندی میشناسد غریب نیست.»