در تاريخ معاصر ـ از جنگ و سياست گرفته تا شعر و نثر ـ يك حادثه، يك ماجراي حيرتانگيز است. پوستي بر چند پاره استخوان و اين همه شور و هيجان و مخاطرهجويي و تحرك؟ چه كسي باور ميكند كه حتي در روزگار كاهلي و راحتطلبي (روزگار ما) چنين «ماجرايي» يافت شود؟ بسياري از همنسلان ما به جبهه رفتند، برخي به آسمان پيوستند، برخي بر ويلچرها و عصاها تكيه داده و در صف فرشتگانند، گروهي نيز همچون من زمينگيرِ معاش محقر واژهاند، اما محمدحسين جعفريان خود به تنهايي جبههاي است از ايران تا افغانستان و تاجيكستان و پاكستان و... الخ، با هزاران خاطره شگرف و دلي كه بيم و باك نميشناسد و همواره با مرگ شانه به شانه سفر كرده است ولي حتي امروز كه ظاهرا دشواريهاي وي بيشتر شده، بسنده است بهانهاي پيدا كند تا خود را با سر به ورطه مخاطرهاي تازه بيندازد.
اين پيكر نحيف كه يادآور كشتي بيلنگر مولاناست هزاران كوه و دشت و دره و روستا و شهر و خيابان و زن و مرد و چريك و آدمكش و ديپلمات و سياستمدار و جوانمرد و ناجوانمرد و شاعر و نويسنده و مزدور و عكاس را در گيرودار هزاران ماجرا به خاطر دارد، من از تصور پياده راه رفتن حسين در كوه و كمرهاي افغانستان، بر خود ميلرزم. تني كه توانايي حمل خود را ندارد، زير بار دوربين و لوازم سفر، آنگاه پياده؟ يا در كابل، ميان آن همه نيروي درگير با يكديگر، كه به سايهها نيز شليك ميكردند، شب يا روز از اين سو به آن سو رفتن، چه مايه جگرآوري و جنونمندي ميخواهد؟ قاچاقي از افغانستان به تاجيكستان رفتن، آن هم در اوج گيرودار با روسها و... رها كنم؛ جعفريان اسطوره ماجراجويي روزگار ماست در تمام ساحات و از اين حيث هيچ شاعر و نويسنده يا روزنامهنگاري به پاي وي نميرسد.
شاعران پس از گل كردن، اندك اندك راه رفتن را نيز فراموش ميكنند و نويسندهها نيز. شايد روزنامهنگارها و خبرنگارها كم و بيش اهل تحرك باشند ـ يا بهتر بگويم بودند ـ اما حسين هم شعر و هم نويسندگي خود را در حاشيه ماجراجويي انقلابي قرار داده و بيقراري جان خود را به عنوان متن زندگي برگزيده است. هم از اين رو، يادداشتهاي وي ـ از جمله چكر در ولايت جنرالها ـ همچون خود وي حادثهاي تكرارناشدني است.
البته «جعفريان صاحب» از آنچه نوشته فراتر است و اگر «مميزي» اين همه دائرمدار نبود، هزاران خاطره شگرف ديگر از اين شاعر و نويسنده شگرف و شگفتآور در دسترس مخاطبان ادبيات معاصر بود، يكي از يكي حيرتانگيزتر. به عبارت دقيقتر، هنر جعفريان هنوز در پرده است و هرچند آنچه از مانع مميزي گذشته و به ما رسيده، واقعا حيرتآور است، روزي كه پرده مميزي خرق شود، حيرت ما (مخاطبان جعفريان) صد چندان خواهد شد.
هنر هنرهاي جعفريان، زندگي اوست و اين را تنها كساني ميدانند كه كم و بيش او را از نزديك بشناسند و با منش و بينش وي آشنايي داشته باشند. شعر او (بهويژه شعر مرسل) ستودني است، اما زندگي او فراتر از شعر است، گويي حسين خود منظومهاي است كه هرگاه بيدار است و در تكاپو، سروده ميشود و هرگاه ميخوابد، متوقف ميماند. نثر او به چنان فرازي از تمايز و تشخص رسيده كه بهسادگي درخشش خود را آشكار ميكند، اما زندگي وي فراتر از نثر اوست. گويي «جعفريان صاحب» سفرنامهاي است كه با كمك عصا اين سو و آن سو ميرود و شگفتي ميآفريند. من سالهاست در اين شاعر و نويسنده جنگاور به چشم اعجاب مينگرم و ستيهندگي و يكدندگي او را ميستايم و حتي آنگاه كه غيرقابل انعطاف ميشود و استبداد به راي نشان ميدهد، برايم دوستداشتني است.
شعر و نثر حسين و حضور وي برايم عزيزند، زيرا هر سه فراتر از هرگونه ارج و گراميداشت، مرا همچون بسياري از مخاطبان وي به پايداري كردن در برابر بد و بيداد و ستايش دستمايههاي اندك هستي ناپايدار، يعني دوستي، زندگي، جوانمردي، برادري، حرمت، استقامت، برميانگيزند. چندي پيش در سفري سه، چهار روزه با اين اعجوبه، اين ماجرا، اين حادثه حيرتآور، همراه بودم و براي نخستين بار نگران حال او شدم. اسطوره جعفريان در آستانه پيري است و در حال پيوستن به نسل من كه فرسودهايم و چشم انتظار آن رهاننده گرامي كه جان را به ديدار شهسوار آفرينش ميبرد. من اگر بازنده بودهام، لابد لياقت نداشتهام. اما دريغ است كه «ماجراي مجسم» مجال آن را نداشته باشد كه بنشيند و با فراغت تمام، هر آنچه بر وي گذشته فارغ از رد و قبول وضع موجود، براي آيندگان به يادگار بگذارد.
قلم حسين همچون بيان وي جادو ميكند و ميتواند سادهترين و پيش پا افتادهترين وقايع را رنگ جاودانگي ببخشد و از اين حيث بيهمانند است. بعد از چند سال، از نزديك ميديدم كه حسين در شبانهروز يك وعده غذا هم نميخورد و به راحتي نميخوابد و... نگران شدم و هنوز هم نگرانم و كاري از دستم برنميآيد. اگر كاري از دستم برمي آمد، چه ميكردم؟ براي همه اهل استعداد شهركي ميساختم با تمام امكانات، تا امثال حسين ـ كه سخت اندكند ـ در فراغت محض بنشينند و بنويسند.
دريغا كه در واپسين فصل عمر زبان فارسي ـ واپسين عوامل زنده ماندن اين زبان، به اندازه يك فوتباليست يا يك بازيگر زن نيز اعتنا نميكنند. اما چه باك، پايان فصل نزديك است و آنكه نخستين سراينده و سخنور را به دانش اسماء سرفرازي داد، انتقام سرايندگان و سخنوران ستمديده را نيز خواهد گرفت. آه...اي كاش لااقل مدير يك انتشاراتي بودم تا «چكر در ولايت جنرالها» را چنانچه دلخواه من است منتشر ميكردم. آيا زبوني و ناتواني شاعران و نويسندگان در ارائه مستقل و آبرومند آثارشان، نشانه تسليم وضع موجود به زبونانديشي نيست؟ حسين عزيز! جز نگراني و دعا، كاري از دستم برنميآيد. تو دعا كن زودتر از تو و ديگر عزيزان، از نكبت اين جانفرسايي رها شوم و فراموش مكن كه يكي از معدود ارجمنداني بودهاي كه از ژرفاي وجود به آنها مهر ورزيدهام.
روزنامه تهران امروز