یادداشتی از محمد مظلومی نژاد
نگاهی کوتاه به سالینجر و آثارش
16 مهر 1392
00:19 |
0 نظر
|
امتیاز:
4 با 2 رای
شهرستان ادب: سالینجر موجود یگانه و پیچیدهای ست! به سال تولدش که نگاه کنی میبینی کودکی و جوانیاش در جنگهای بیدلیل جهانی گذشته است و آن گاه است که عزلتنشینی اسرارآمیزش پس از موفقیت کم نظیر تنها رمان زندگیاش"ناتور دشت" را در مییابی. از این حیث سالینجر بیرقیب است. او یگانه نویسندهای است که فقط با نوشتن یک رمان و تعداد معدودی داستان کوتاه جاودانه شده است. سالینجر خالق "هولدن کالفیلد" است که در ناتور دشت و چندین داستان کوتاه او را همراهی میکند و رمز جاودانگیاش آفرینش همین شخصیت و شخصیتهایی دیگر در همین رده سنی و فکری است. او چراغ به دست در ظلمت بیانتهای نگاهها و کلامها به دنبال راویانی گشته که مو لای درز حرفهایشان نرود. او پاکترین و معصومانهترین زاویه دیدها را برگزیده است: کودکان و نوجوانان! "فیبی" و "هولدن" در ناتور دشت، کودکیهای "کورین" در داستان بلند"جنگل واژگون" و یا حتی "سی بل" در داستان "یک روز خوش برای موز ماهیها". او پشت نگاه و بینش کودکان و نوجوانان مستقر میشود و با شگفتی به مردمانی نگاه میکند که به سرعت در حال مبتلا شدن و مبتلا کردن هستند. انسانهایی که دنیا را به اندازهی خودشان آلوده کردهاند. انسانهایی که کودک عقل مداریشان در سواحل مواهب مدرنیسم چنان دلقک گونه به بازی دچار شده که از پی آن هزاران جنگ بیدلیل و بینتیجه را که تنها یادگارش، میلیونها کشته و آواره و مجروح و مبهوت بود، تقدیم تاریخ بشری کرده است. دنیایی که در آن هیچ موجودی به اندازهی انسان به خودزنی و هم نوع کشی آلوده نشده است. همین دنیاست که سالینجر را وادار به خلق "هولدن" کرده که یک ضد قهرمان به تمامعیار،ترحم برانگیز اما دوستداشتنی است! کافی ست به زمان و مکان تولد سالینجر نگاهی بیاندازی تا ریشهیابی کنی مراحل ساخت و پرداخت شخصیتی به نام "سیمور" را در داستان "یک روز خوش برای موز ماهیها". "سیمور" بعد از جنگ خود را گاه یک موز کوچک (استعاره از انسانی تنها و بیدفاع) در میان دندان موز ماهیها (به نوعی استعاره از جنگ و توحش و ...) و گاه یک موز ماهی کوچک که اسیر بینهایت اقیانوسی پوچ است، میبیند که در حال منفجرشدن از داخل و ترکیدن است. نویسندگان امریکایی پس از همینگوی به نوعی استاد آفرینش ضد قهرمان شدهاند! "هولدن" به خوبی میداند که قرار نیست در آینده انسان موفقی بشود و باید تسلیم شود که در دفتر پدرش مشغول به کار شود، او میداند نصایح دیگران صحیح و از روی خیرخواهی است اما نه میتواند و نه میخواهد که کاری انجام دهد و تغییری در خود ایجاد کند چون به خوبی میداند که با این تغییر نمیتواند دنیا را هم عوض کند. او به سرنوشت محتومی دچار است که ناشی از بهتی ابدی است. از نظر نگارنده"هولدن" خود سالینجر است. خود حقیقیاش! خودی که اگرچه ظاهراً سالهاست مصاحبه نمیکند و پشت حصار بلند خانهاش پنهان شده است اما در آثارش کاملاً عریان و بر ملاست! اگر میخواهید با سالینجر مصاحبه کنید کافی ست به صحبتهای هولدن با فیبی گوش فرا دهید و جواب سؤالهایتان را بگیرید! دختر بچههای بسیار دوستداشتنی و خلاق و خوش سرو زبان که در داستانهای سالینجر وجود دارند فرشتگان به گناه آلوده نشدهای هستند که سالینجر در پناه آنان مأوا میجوید. آنها به سان کپسولهای اکسیژنی هستند برای یک بیمار مبتلا به آسم یا مجروحین شیمیایی: پاکترین موجودات عالم! جایی در داستان کوتاه "من دیوونه ام" از زبان هولدن میشنویم که میگوید: "با این حال اون کسی نیست که تظاهر به خوب بودن کنه. فیبی دقیقاً مثل بچگیهای ماست" و این بزرگترین افسوس برای سالینجر است. سالینجر اجازه نمیدهد فیبی هم به سان هولدن بزرگ شود و پاکیاش را از دست بدهد و مانند هولدن این افسوس را بخورد.
در حین مطالعهی داستان کوتاههای سالینجر شباهتهای مختصری میان او، فوئنتس و یوسا در عین تفاوتهای ساختاری بارزشان به چشم میآید. چه اینکه سالینجر به همان نسبت رئالیست است که فوئنتس مثلاً در "آئورا" سورئال و یا یوسا در "گفتگو در کاتدرال" پستمدرناند! اما نمیتوان منکر شباهت "آئورا" با داستان"دلتنگیهای نقاش خیایان چهل و هشتم" شد همانطور که نمیشود شباهت کاربرد مکانهایی مانند مدرسه و کالج را در "ناتور دشت" با آثار یوسا از جمله "سالهای سگی" منکر شد. جالبتر آنجاست که میبینی سالینجر، فوئنتس و یوسا تقریباً در یک بازهی سنی قرار دارند و باز نقش جامعه و بازتاب آن را بر چهرهی زردفام نویسنده پررنگتر خواهی دید! اکثر قریب به اتفاق کاراکترهای مرد سالینجر دچار نوعی بهت و حیرتاند و همه چیز را مسخره مییابند. آنها به نوعی تسلیم این بیهودگی و درون تهی بودن زندگیشان هستند و گاهی بوی بیتفاوتی و انفعال کاراکترهای کافکا را نیز میدهند. اما سالینجر به گونهای مینویسد و یاس و اندوه و بهت ضد قهرمانهایش را با خوانندگانش در میان میگذارد که آنها به شدت با او همذات پنداری میکنند؛ به گونهای که کاراکترهای سالینجر به سان "آقای. ک" در "محاکمه" و "قصر" یک منفعل غیرانقلابی خالی نیستند بلکه ضد قهرمانانی به شدت دوستداشتنی اند، همانگونه که احتمالا خود سالینجر انسانی به مراتب دوستداشتنیتر از کافکاست!!! در داستان"یک روز خوش برای موز ماهیها" که اصالتا یک داستان ضد جنگ است و همچنین سایر آثاری که از سالینجر پیرامون انسآنهای درگیر با جنگ و پس از جنگ میبینیم، حمایت یک جانبهی او را شاهد هستیم از مردمان درگیر در جنگ در مقابل جامعه ای که فرق توپ و خمپاره را نمی داند(داستان کوتاه غریبه) به گونهای که تمام غیرنظامیان - به استثنای کودکان که الگوی چشم نویسنده و منبع الهام و پاکی به شمار میروند- در برابر مردانی که جنگ و تبعات حین و پس از آن را از سر گذرانیدهاند مورد شماتت قرار میگیرند و سالینجر بدین گونه همهی ارکان جامعه و نه فقط نهادهای حکومتی را علیه جنگ میشوراند و مورد بازخواست قرار میدهد.
به هر روی سالینجر از آن دست نویسندگانی است که مرز را نمیشناسد و جهانشمول مینویسد و با همین تناسب است که مخاطبانی جهانی دارد. او هنوز از پشت روزنهی در به دنیا نگاه میکند و هرگز نمیخواهد آنچه را که از سوراخ کلید میبیند باور کند(وامدار نگاه استاد سیامک گلشیری). او هنوز میخواهد به خود بباوراند که دنیا پشت درهای بستهی اتاقهای خواب کودکان آثارش میتواند رنگی بهتر و زیباتر داشته باشد و شاید به همین دلیل است که فیبی را هرگز بیرون از خانه نمیبینیم چون هنوز دنیا برای ورود فیبیها به اندازهی کافی تمیز و عاری از گناه نشده است...
مهرماه 1392
محمد مظلومی نژاد
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.