موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

بازخوانی نامه «حبیب احمدزاده» به فرمانده ناو آمریکایی وینسنس - به بهانه فرا رسیدن 12 تیر ماه سالگرد حمله به هواپیمای مسافربری ایران

02 شهریور 1391 19:03 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
نامه ای به راجرز

آن چه در ادامه می خوانید بخش هایی از نامه «حبیب احمدزاده» به فرمانده ناو آمریکایی وینسنس است.
آقای ویل راجرز!
افسر ارشد نیروی دریایی آمریکا و ناخدای سابق ناو پاسور وینسنس
اوایل غروب دیشب، ناوچه جنگی ما در این سوی کره زمین و در آب های خلیج فارس، که شما و نیروهای تحت امرتان، شرجی بودن و رطوبت بالای آن را حتماً هنوز به یاد دارید، آرام و با سرعتی کمتر از دو گره دریایی از مختصات (3،56،42،26) در ساحل جزیره هنگام عبور کرد. در آن لحظات، سکوت همه ما را فراگرفت و صفحه سونار (رادار زیر دریا) امواج الکتریکی برگشتی از قطعات منهدم شده ایرباس را که بر سطح مرجان های دریایی آرام گرفته اند نشان داد. به طور حتم، هنوز اجزایی از یکصد و چند شهید مفقودالاثر غیر نظامی درمیان آنان یافت می شود.
آقای ویل راجرز، برای هر فردی غیر از شما، شاید توجه به واقعه ای که سال ها از آن می گذرد، کمی عجیب باشد، ولی به طور حتم برای فرد شما، چنین نخواهد بود و اگر تعجبی در کار باشد، این است که چرا یک نظامی ایرانی، هم درجه شما از این سوی کره زمین و هزاران کیلومتر بعدمسافت، تصمیم به چنین تماسی گرفته، تا مکنونات قلبی خود را به شما بازگو کند.
آقای ویل راجرز، این گفته را به یاد دارید؟ «من سنگینی این بار را تا پایان عمر به دوش خواهم کشید»، جمله ای که فردای انهدام هواپیمای ایرباس، خبرگزاری ها از زبان شما بازگو کردند. این کلمات، سال هاست که من را به عنوان یک ناخدای مسلمان شرقی، به فکر واداشته که اگر در آن لحظه فاجعه آمیز درموقعیت شما قرار می گرفتم و دستور چنین شلیکی را می دادم، مسیر تفکرات، وجدان و آسایش روحی من در آینده، به کدامین سمت سوق داده می شد؟ برای شما هم که چنین تجربه دهشت زایی را پشت سر گذارده اید، به عنوان یک انسان غربی، تنها مجبور به حدس و گمان هستم.
آقای ویل راجرز، صراحت و صداقت، مبنای یک گفت وگوی واقعی را تشکیل می دهد. آیا شما همچون میلیون ها انسان دیگر، که برای فرار از رودررویی با مشکلات خرد و کلان به مسکن ها پناه می برند، برای فراموشی آن لحظه، به زیاده روی در مصرف قرص های خواب آور، الکل و یا حتی موادمخدر پرداخته اید؟ و یا نه، دچار تفریط شده و برای نادیده گرفتن مسئولیت بزرگتان در چنین واقعه ای، کنج انزوا را برگزیده اید و به یاری مکاتب مردم گریزی همچون بودائیسم، ذن و... به عالم «نیروانا» پناه برده اید؟ و یا شاید همچون یکی دیگر از افراد ارتش آمریکا، که در جنگ ویتنام، دستور بمباران مردم غیرنظامی روستایی را به وسیله بمب های ناپالم صادر کرد، کشیش شده و هم اکنون در برابر صلیب آهنین و پیکر رنجور حضرت مسیح(ع)، زانوزده و به دعا مشغولید؟!
آقای ویل راجرز، اگر آن جمله از صمیم قلب ادا نشده یا با گذشت زمان، به فراموشی نسبی سپرده شده باشد، شما اکنون در کنار خانواده تان، به راحتی زندگی می کنید و آن مدال شجاعت را که در برگشت از آن ماموریت دردناک، رئیس جمهور ریگان، در جلوی چشمان همگان، در اسکله به سینه تان دوخت، در قابی مخصوص در بهترین نقطه منزلتان قرار داده (با آن که هرگز دوست ندارم این جمله را در مورد هیچ انسان دیگری به کار ببرم) و بدان مدال خونین افتخار می کنید!...
آقای ویل راجرز، سعی خواهم کرد، با مثالی مسئله را برایتان روشن کنم. شما حتما به عنوان یک دریانورد در شبی صاف، ماه و ستارگان چشمک زنش را در آسمان بی انتها دیده اید که چگونه جشنی آرام و زیبا برپا کرده اند، ولی باید این را بپذیرید که بیشتر ملت شما، سال هاست که جهان را تنها از دریچه اینچ های تلویزیون رنگی می بینند و از این دریچه، تغذیه فکری می شوند. همین باعث شده است تا جهان با عظمت خداوندی در چشمانشان خوار جلوه کند.
آیا ساعتی دچار بی برقی شده اید تا در شب و با نور فانوس، خانه را روشن کنید و تازه بفهمید که برای نخستین بار و پس از مدت ها بدون واسطه ای به نام تلویزیون، چشم در چشم عزیزانتان دوخته اید؟ این نگاه با واسطه به جهان، یکی از دلایل عمده ترس و وحشت شما از مرگ و آینده است، یعنی ارتباط نداشتن صحیح با طبیعت و بالطبع خداوند، به همین علت، لحظه ای تنهایی و در خود رفتن را بر نمی تابید. این ترس از مرگ و نگاه مادی، که جزو اصلی دیگری از رویای آمریکایی است، خمیر مایه شلیک ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری است...
لحظه ای که نفرات شما در پل فرماندهی وینسنس، از اصابت موشک های رها شده هواپیمای مسافربری مطمئن شدند، دقیقا چنین جیغی کشیدند yohoo. آیا این شیهه شباهتی به صدای سواره نظام آمریکا در قتل عام سرخ پوستان و یا به دار کشیدن سیاه پوستان توسط گروه های کوکلاس کلان ندارد؟ بله yohoo.
آقای ویل راجرز، مجموع این تجربیات، به من و دوستانم آموخت که برخلاف افراط کارانی همچون شما و تفریط کاری همچون بودا، تنها به دین و مذهب خود بیاویزیم و پیش از هر شلیک، تفکر کرده و بعد ماشه را بچکانیم، تا پس از هشت سال حضور در جبهه دفاع، که به حق مقدسش می شماریم، احتیاج به هیچ قرص خواب آوری نداشته باشیم. در زمان جنگ، چهار میلیون داوطلب به جبهه ها رهسپار شدند و در زیر سایه توجه به مذهب، کشور مقابل ما نتوانست، حتی یک مورد هتاکی جنسی به نوامیس خود را ابراز نماید و این یکی از بزرگ ترین دستاوردهای بشری در دفاع است، ولی در مقابل، با خروج سربازان آمریکایی از شرق دور، بنابر آمار رسمی دستگاه های سازمان ملل، 20.000 فاحشه در کامبوج باقی ماندند و این یک رکورد واقعی توسط ارتش شما بود که برجای ماند.
آقای ویل راجرز، اکنون من در ساحل خلیج فارس و به یاد 290 شهید بی گناه، که اجساد بیش از صد تن آنان، هنوز در اعماق دریا آرمیده، این مطالب را برای شما می نویسم، به گرامیداشت قربانیانی که به یقین، هرگز هالیوود به یادبوشان «تایتانیک» دیگری نخواهد ساخت. من در هر گذر از این مختصات که چشمم به صفحه سونار می افتد، به شما فکر می کنم و کاری که می توانید برای کاستن از این بار گران انجام دهید. شاید بپرسید چگونه؟ به نظر من، کافی است، به تک تک افراد نظامی آمریکا، به دور از غریو و هیاهوی شهرها و چراغ نئون و سیاستمداران تو خالی و پرمدعا، آسمان پرستاره و طبیعت، خداوند را نشان داده و تنها ابراز کنید که خدای این طبیعت، بسیار بزرگ تر از آن صفحه تلویزیون و یا رادار است و در زیر سایه این خدا، انسان های دیگری نیز هستند که قلب و احساس دارند و دلشان برای ابنای بشر، همچون خود می تپد، ولی دوست ندارند، حقیقت زندگی را در لذت جویی افراطی فراموش کنند. اگر این گونه پنداشته شود، هرگز ناو دیگری از سان دیه گو (مهد ساخت هواپیمای چارلز لیندنبرگ مشهور) به حرکت درنمی آید، تا به جای پرواز فراموش نشدنی لیندنبرگ بر فراز اقیانوس، یکی از بزرگ ترین فجایع هوایی تاریخ را رقم زند. و بدین ترتیب، یقینا روزی فرا خواهد رسید که به انجام این رسالت عظیم، سنگینی این بار بر دوش تک تک انسان ها قرار گیرد، تا مردی به نام «ویل راجرز» نیز، در زندگی اش لختی احساس آسودگی وجدان کند.
پس به امید آن روز، خداحافظ

سخن آخر...

در حین گردش در سایت های مختلف و آماده سازی این سری مقاله، در برخی سایت ها کاربران نظراتی گذاشته اند، که آدم شک می کند شاید این افراد بیش از آن که بخواهند حقیقت را درک کنند، می خواهند سنگ آمریکا را به سینه بزنند. یکی می گوید اشتباه کرده اند. یکی می گوید تقصیر خودمان بوده و ... . وتنها کسی که تقصیر کار نبوده ناو آمریکایی وارد شده در آب های سرزمینی ما بوده.

بگذارید قضیه را ساده تر نگاه کنیم.

ایرباس ما از فرودگاه بندر عباس بلند شده و قصد رفتن به دبی داشته، اگر چنین پروازی که با رعایت کلیه قوانین بین المللی به پرواز درآمده است، باید هدف قرار گیرد ،پس اکنون باید به جای یک ایرباس ده ها ایرباس ما ساقط می شد. اصلا یکی بگوید ما که با آمریکایی ها ( به گفته خودشان) رسما وارد جنگ نشده بودیم که در آب های ما بوده اند.
به خودمان بیاییم. قرار نباشد برای هر اشتباهی بیانیه بدهیم، توجیه کنیم و از بار مسئولیت تقصیر کار، بکاهیم. چون آمریکا قبول نمی کند که تقصیر کار بوده است پس ما زحمت بکشیم و توجیه کنیم. خدا رحم کرده ما در زمان عاشورا و وقوع واقعه کربلا نبوده ایم.
شاید احمد کسروی را بشناسید. احمد کسروی هم از خود استدلالی از یک مسلمان شیعه به جایی رسید که یواش یواش معصومیت ائمه را رد کرد به امام صادق (ع) و امام باقر (ع) ایراد گرفت و نهایتا اقدامات امیر المؤمنین را هم رد کرد و کافر شد. در پایان هم اعلام کرد که کمونیست است.
پس یاد بگیریم در قضیه ایرباس خودمان و هر جای دیگر با استدلال صحیح، حقیقت را بفهمیم. و خون هموطنان و مسافران بیگناه را پایمال علایق شخصی خود نکنیم.



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.