حفره عظیم پشت آن کوه ها...
یادداشتی بر مجموعه داستان تخران، نوشته مجید اسطیری
مصطفي مرداني
تخران، شهر غول های قرمز شش طبقه، مزداهای سیاه، شهربازی هایی پر از بچه های گمشده، مردمانی با میگوئل و پروانه و لاک پشت توی سرشان، دخترهایی که از بالای ساختمان های 25 طبقه خودشان را به پایین پرت می کنند... تخران، شهری که چادرهای دخترها را می جود، دیگر در آن شِبِه نمیخوانند، دخترهای کراکی را نمی شویند، و بچه ها روزگار خوبی ندارند. تخران، حفره عظیم پشت آن کوهها...
تخران، مجموعه داستانی است که بیشتر آن را داستان هایی مینیمال با روایت های درست و سرراست تشکیل داده است، اولین مجموعه داستان مجید استیری است. و از چند منظر قابل بررسی است.
ساختار روایت های تخران
با این که داستان ها، مینیمال هستند، اما روایت شسته و رفته ای دارند. داستان ها ابتدا، میانه و پایان درستی دارند و شخصیت ها در همین داستان های کوتاه، دچار تحول می شوند. روایتی خطی دارند و به جز داستان های «خدا کند تو خوابهای خوبی نبینی» و «تخران» از فلاش بک استفاده ای نشده است.
حتی داستان دوم، «ساحل، مزدا، سکوت، مرگ» با این که به نظر یک حادثه می آید، اما اگر داستان را از دیدگاه زن داستان دنبال شود، خط روایت داستان به دست میاید. در این داستان، زن است که با دیدن دیدگاه همسرش به کودک، دچار تحول می شود و این زن است که در انتها، دستش را روی دکمه ضبط می گذارد و بعد هم خاموشش می کند. و توی دلش می خواهد که کاش نمی فهمید و با سوال پایانی سعی می کند خودش را گول بزند.
داستان تخران، که نام مجموعه داستان را از روی آن انتخاب کرده اند، می توانست روایت بهتری داشته باشد. به نظر نویسنده می خواسته این فرم را تجربه کند. با اضافه کردن یک راوی، روایت را به عقب و لحظه بحران برمیگرداند و با تغییر آن، لبخندی روی صورت پیرمرد کنار دستی [و خواننده داستان] قرار می دهد.
زن ها در تخران
زن ها در این مجموعه دو دسته اند. یک دسته از آنها که نقش مثبت تری دارند، نقشی فعال، حمایتگر، قدرتمند، کنشگر و در مقابل رفتارهای خشن مردانه نقشی محافظ دارند. در داستان «مزدا، ساحل...» این زن است که مرد را ترغیب به مبارزه با مردی دیگر بر سر یک کودک می کند. در داستان «بیا برویم به چهل و یک سال بعد»، این مونا است که راوی را رها کرده و این پیرزن است که دارد برای درست برگزار شدن بزرگداشت اولین خواستگاری تلاش جدی انجام می دهد. در «صفر چهار» پیرزن داستان، مدام سعی دارد که از سربازی که برای خدمت در ان خانه آمده است دفاع کند. در داستان «ژان پیاژه بی ژان پیاژه»، باز هم زن داستان تصمیم می گیرد که از مرد جدا شود و به روایت داستان این اتفاق می افتد. در «دیوار به دیوار» زن است که دارد از بچه حمایت می کند و آن را پیش خود نگه داشته است و حتی برای حمایت از کودک، با مادرش هم جرو بحث می کند. در «عقب» باز هم زن است که از کودک حمایت می کند.
زن ها در نقش منفی هم خصوصیت های مشابهی دارند. آنها ضعیف، بیدفاع، احساساتی، کاملاً ایستا و قربانی زمانه هستند. «آن پاییز شدید» دختری در حال خودکشی است و معلوم هم نیست که این کار را بکند یا نه. «میگوئل! آه، آه، میگوئل»، دختر داستان با پروانه توی سرش کاملاً بیدفاع به نظر می رسد و در مقابل حرفهای شروین، فقط فرار می کند. «تخران» دختر در برابر استهزای دیگران کاملاً شکسته می شود. «خدا کند تو هیچ خواب...» دختر کراکی هیچ تلاشی برای نجات خودش نمی کند و در مقابل تمام فشارهایی که پدر و برادرش بر او گذاشته است، یک قربانی به حساب میآید.
مردها در تخران
مردهای تخران نقش خوب و بد ندارند. همهی مردهای راوی در داستان ها، شخصیت های به نسبت ضعیف، ترسو و منفعلی دارند؛ البته به نسبت دیگر شخصیت های داستان. «پیراهن پاره عبدالله»، مرد نتوانسته همسرش را راضی کند که به شبهخوانی روستا بیاید. حتی دخترش هم زیاد از این موضوع راضی نیست و به نظر لازم هم نیست خودش را راضی نشان بدهد. مرد «ساحل، مزدا»، خودش را در مقابل کودکی دیگر بی تفاوت نشان می دهد. در «آن پاییز شدید» راوی از ترس توی نمازخانه خودش را جمع کرده است. در «...چهل و یک سال بعد» راوی اصلاً از جایش بلند نمیشود. مرد ژان پیاژه ترسوست. میخواهد از خودش فرار کند. مرد توی زهرمار، نمی تواند از گفتارهای همسفر کناریاش فرار کند. در تخران، مرد داستان در تمام روایت، هیچ عکسالعملی در مقابل اتفاق نشان نمی دهد و این مادر است که کوله پشتی را باز می کند. در «دیوار به دیوار» مرد به راحتی بچه را میپذیرد، و جرات ندارد بچه را از خودش دور کند. و...
مسئله اصلی در مورد تمام مردهای این مجموعه این است که علاقه ای به داشتن فرزند ندارند. و اگر هم دارند، نسبت به کودک بی تفاوت هستند و یا با رفتار قهری با کودکشان برخورد می کنند.
کودکان در تخران
حضور زن و مرد در داستان ها، امری طبیعی به نظر می رسد. اما به جز چند داستان، در تمام داستان ها کودک یکی از شخصیت های اصلی به حساب می اید. و در بعضی داستان ها مثل «عقب»، «ژان پیاژه بی ژان پیاژه»، «ساحل، مزدا، سکوت، مرگ»، »دیوار به دیوار»، و... در محوریت داستان قرار می گیرند.
کودکانی که گاهی قربانی رفتار آدم بزرگ ها هستند، اما گلیم خودشان را از آب بیرون می کشند. یا مثل «ساحل مزدا» پرنشاط و پرهیجانند. مدام حرفشان را تکرار می کنند تا آن را ثابت کنند. یا مثل «عقب» خیلی جدی چیزی که میخواهند را بیان می کنند و از این که شاید کتکی هم بخورند ابایی ندارند. یا مثل «دیوار به دیوار» نقشی محوری دارند که خانواده ای از آن گریزانند و خانواده ای دیگر، مدت هاست آرزویش را دارند. و خیلی کم پیش می آید که مثل «ژان پیاژه بی ژان پیاژه» ضعیف باشند و نتوانند از خودشان دفاع کنند. در مورد این داستان هم اگر شخصیت کودک، نمادی از مرد داستان نبود، می توانست قدرتمند باشد. همان طور که مرد حتی رنگ لباس کودک را نمی داند اما کودک زودتر از او خودش را به اطلاعات رسانده تا خودش را معرفی کند.
کودک ها در تخران، یا گم شده اند، یا در معرض کتک خوردنند و در جایی مثل «ساحل، مزدا، ...» به قدری کتک میخورند که نزدیک است بمیرند. یا این که مردها از داشتنشان گریزانند.
از ان جایی که داستان های تخران، حول مسائل خانوادگی می چرخد، می توان نتیجه گرفت که کودکان، قربانیان جامعه انگاشته شده اند و چیزی که این وسط زیاد به آنها اهمیت داده نمی شود کودکان هستند.
در دو داستان، «پیراهن پاره عبدالله» و «صفرچهار» که دیرتر از بقیه داستان ها نوشته شده است،کودکی حضور ندارد. اما کودکی حضور دارد. در پیراهن پاره عبدالله،مرد برای دیدار از گذشته اش و بردن تکه ای از پیراهن عبدالله که نمادی از خیر و برکت است به روستا سفر کرده است و در صفر چهار، در همان صحنه اول، برونسی طوری توصیف شده است که انگار مثل یک کودک ساده و بی غل و غش است و مثل کودکان دیگر داستان های این مجموعه، خیلی قوی است و خیلی جدی حرفش را بیان می کند. وقتی نمی خواهد در خانه تیمسار کار کند، فرارش خیلی سریع است و هیچ توضیحی نمی دهد که چرا نمی خواهد کار کند! و مثل کودکان از آن جا بیرون می آید. البته می توان حدس زد که سرباز برونسی، در دوران نوجوانی اش در سربازی است و هنوز کودک درون را با خود به دوش می کشد.
تخران، شهری که در آن دختران کراکی را نمی شویند و کودکان قربانی می شوند. که اگر مثل غلامحسین برونسی،در تهران بزرگ نشده باشند، می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و اگر هم بزرگ شدهاند، می توانند به طبیعت و روستای کودکی خود برگردند و خودشان را نجات بدهند...
تخران، حفره عظیم پشت آن کوه ها که همه جاده ها به آن می رسند...