به نام دوست
پيامبری در میان نويسندگان
نگاهي به "آناكارنينا" شاهكار نويسنده اخلاق گرا؛ لئون تالستوي
در جدیدترین نظرسنجی انجام شده از میان نویسندگان و مخاطبان حرفه ای ادبیات داستانی جهان، رمان «آناکارنینا» شاهکار لئون تولستوی، نویسندهء اخلاقگرای روس به عنوان بهترین رمان قرن نوزدهم شناخته شد.
لئون تالستوي، نويسنده بزرگ روس يكي از شاخصترين هنرمندان اخلاقگراي جهان است كه آثار و نظرياتش هيچگاه خالي از معاني و آموزههاي اخلاقي نبودهاست. تالستوي هيچ وقت در آثارش تنها به امر زيبا بسنده نكردهاست. "آناكارنينا" رمان بزرگ تالستوي چالشي بزرگ در حوزه اخلاق و ايمان است.
در جستجوی جواب سوالی مهیب
شاید هیچ سوالی در عرصۀ هنر از این تکراری تر نباشد که "وظیفۀ هنر چیست؟". اما هنوز هیچ جواب قاطعی برای این سوال وجود ندارد و شاید علتش این باشد که انسان هنوز دقیقا نمیداند "هنر چیست؟".
لئون تولستوی، نویسندۀ بزرگ روس یکی از هنرمندانی است که تلاش کرده به این سوال پاسخ بدهد. شهرت و شان والای تولستوی مانع از این نشد که وی این سوال را از خود نپرسد. تعجب ندارد که ببینیم بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیا از کنار این سوال با بی اعتنایی یا شاید با ترس گذشته اند. حتما خیلی از هنرمندان بزرگ جهان با خود فکر کرده اند "مهم نیست که هنر در ذات خود چیست و چه وظیفه ای دارد. هنر هر چه هست، من دارم به این زبان با مخاطبان خودم حرف میزنم و اثر هنری ام را می آفرینم."
اما تولستوی با چنین جوابهایی از کنار ماجرا نگذشته است. این سوال بزرگ او را نترسانده و مانع صداقتش نشده. نگران این نبوده که دنبال کردن جواب این سوال ممکن است یک عمر اعتبار ادبی اش را به خطر بیندازد. او در کتاب "هنر چیست؟" با شهامت به دنبال پاسخ این سوال و به دنبال وظیفۀ هنر میگردد. نتیجه ای هم که میگیرد ( اگرچه نتیجۀ طبیعی سیر ادبی تمام عمر اوست ) بسیار بزرگ و مهیب است. او در هنر چیست یک سره خط بطلان بر سراسر حیثیت هنر غیر مردمی میکشد.
با این نتیجه گیری تلویحا دو رمان بزرگ خود او نیز زیر سوال میرود اما جانمایۀ این تفکر همان چیزی است که تولستوی در تمام عمر ادبی اش به دنبال اثبات آن بوده است: تلاش برای رستگاری انسان از راه اخلاق گرایی. و بارزترین تجلی این تفکر در رمان آنا کارنینا رخ مینماید.
نام دیگر این رمان بزرگ
آناکارنینا رمانی با دو روایت موازی است که یکی ختم به خیر میشود و یکی ختم به شر! روایت اول مربوط به آنا کارنینا زن جوان و بسیار زیبایی از طبقۀ اشراف است که علیرغم مزدوج و مادر بودن اسیر دلبری های یک جوان اشرافزادۀ جویای نام میشود و ناملایمات فراوانی را از سر میگذراند و نهایتا در ناکامی تمام با زندگی وداع میکند. دروایت دوم داستان "لوین" جوانی با طبع حساس و کنجکاو و سختگیر است که او نیز از طبقۀ بزرگزادگان است. لوین نیز کشمکشهای شدید عاطفی را پشت سر میگذارد اما نهایتا به یگانگی فکری میرسد و درواقع رستگار میشود.
این دو خط سیر فقط در فرازهای مختصری در انتهای داستان بر هم تاثیری بسیار سطحی میگذارند و میتوان به راحتی گفت که تولستوی دارد دو رمان را در یک کتاب برای ما روایت میکند. اتفاقا بخشهای مربوط به لوین نه تنها کمتر از بخشهای مربوط به آنا نیست که چه بسا بیشتر است و شاید نام کتاب باید "لوین" میبود.
شخصیت آنا کارنینا در ابتدای رمان در نقش یک منجی با اخلاق، برای حل و فصل یک دعوای ناموسی وارد داستان میشود. مطلقا نمیشود تصور کرد که این زن پاکدامن و نیک سرشت که با ورود خود به مسکو خیر و آرامش را به خانۀ برادرش می آورد چه سرنوشت عجیبی خواهدداشت. و این ورود منحصر به فرد، خود یکی از اشارات اخلاقی تولستوی است: "هیچ کس از لغزش در امان نیست." آنا کارنینا در زندگی همه چیز دارد ( حداقل از نگاه اطرافیانش ) : پول، رفاه، زیبایی، همسری با شان اجتماعی والا، کودکی که به مادر عشق میورزد، حتی اخلاق و ایمان. و اما او چه چیز ندارد که مایۀ لغزش او و از دست دادن همۀ داشته هایش میشود؟ در نگاه اول میگوییم شوهری زیرک که ذات پر شر و شور و لذت طلب او را درک کند. در یک کلام: عشق.
آیا شکلوفسکی درست میگوید که «آنا گذشته از طراوت و سرزندگی، گناه دیگری ندارد؛ و این پری و سرشاری، که نمیتواند جایی در محدودهء جامعه بیابد، به عشقش به یک اشرافزادهء معمولی، در آن کت خوشدوخت، صورت فاجعه میدهد» (دربارهء ادبیات روس،152)
"کنت ورونسکی" این خلا را در روح آنا کارنینا پر میکند و دل از او میرباید. اولین چیزی که آنا کارنینا از کف میدهد همانا "تعهد" است و سپس با سقوط اولین قطعۀ مستطیلی این دومینو او داشته های اش را از دست میدهد: آبرو، همسر و فرزند. آخرین قطعۀ این دومینو همان طعمه ای است که او را در این دام انداخته: عشق. و با سقوط عشق او دیگر بهانه ای برای زندگی ندارد.
اما لوین: او نیز اگرچه همۀ لوازم یک زندگی سعادتمند را دارد اما خوشبخت نیست و آرامش ندارد. چرا که یک چیز ندارد: ایمان. او دقیقا ایمان ندارد و این مسئله بارها و بارها به وضوح در طول داستان مطرح میشود. سوال بزرگ اینجاست که چرا از میان دوشخصیت اصلی رمان لوین که ایمان ندارد مستحق نائل شدن به خیر است اما آنا کارنینا که ذاتا به خوبی ها مومن است باید در شر سقوط کند؟ با قاطعیت میتوان گفت تمام این اثر سترگ برای پاسخ به این سوال به رشتۀ تحریر درآمده.
مشی مذهبی تولستوی
زندگی لئو تولستوی را به سه بخش تقسیم میکنند:
دورۀ خوشگذرانی های جوانی
دورۀ نگارش آثار ادبی بزرگ که در آنها به تفصیل به دنبال راه رستگاری انسان و جامعه میگردد
دورۀ پشت پا زدن به آثار هنری طبقۀ مرفه و جستجوی راه نزدیک و جهانشمول رستگاری انسان. در این دوره او داستانهای کوتاهش را خلق میکند که در واقع حکایات اخلاقی موجز هستند.
اما بین این سه بخش میتوان ارتباطی پیدا کرد که نشان میدهد او مسیری مستقیم را به دنبال پرسش های بزرگش طی کرده است. تولستوی همیشه به دنبال راه نجات انسان از رنجها بوده است. در دورۀ اول زندگی اش این راه نجات را در بی خبری و مستی میجوید. در دورۀ دوم با همتی مثال زدنی به تاملات طولانی میپردازد و آنها را در قالب رمانهایش می آورد و در دورۀ سوم، نا امید از تاثیر هنر در نجات انسانهای رنجدیده دست به خلق داستانهای کوتاه اخلاقی میزند.
همینجا بگوییم که دورۀ سوم زندگی تولستوی او را به چهره ای بی نظیر در تاریخ ادبیات جهان تبدیل میکند. کدام نویسندۀ بزرگ دیگری را سراغ داریم که پس از شهرت جهانگیر، آثار بزرگ خودش را به خاطر رستگاری انسان کنار گذاشته باشد؟
این دوره ها را مرور کردیم که بگوییم مشی فکری تولستوی همیشه در یک مسیر مستقیم حرکت کرده است.
به سوال خودمان بازگردیم: چرا لوین استحقاق رستگاری دارد و آنا کارنینا نه؟
حتی اگر ایمان نداری!
لوین به صراحت میگوید که ایمان ندارد و ما به روشنی درمی یابیم که علت کشمکش های درونی وی نداشتن ایمان است. اما شخصیت آنا کارنینا تا لحظات پایانی اثر یکسره یکپارچگی است. او چنان به ذات شورانگیز زندگی مومن است که مسئلۀ ایمان حتی یک بار هم برایش مطرح نمیشود. حتی وقتی دل به ورونسکی میبازد، حتی وقتی میلغزد، حتی وقتی شان اجتماعی اش در میان اشراف روسیه به شدت افت میکند و حتی وقتی عشقش را از دست میدهد. او فقط به "خواستن" می اندیشد و حاضر است به خاطر خواسته هایش ارزشهای اخلاقی و اجتماعی را زیر پا بگذارد.
نگاه عمیق تولستوی در واشکافی سرنوشت آنا کارنینا وقتی مشخص میشود که می بینیم آنچه نهایتا به سقوط روح آنا کارنینا می انجامد نه پیامد تخطی اجتماعی او بلکه همانا "خواسته ها"ی اوست.
آنا کارنینا آبرویش را از دست میدهد اما با کمال تعجب میبینیم که این مسئله ( آن هم در جامعۀ اشراف روسیۀ تزاری ) او را تلخکام نمیکند. او فرزندش را از دست میدهد اما حتی این مسئله هم نهایتا چندان او را از اوج خوشبختی اش فرود نمی آورد. او در مقابل بزرگواری شوهرش در عفو او، خوار میشود اما این ماجرا هم به آرامش ناشی از لذتش خدشه ای وارد نمیکند:
آنا در آغاز آزادی و بازیافتن سریع تندرستی به قدری شیرین کام و با نشاط و از شور زندگی سرشار بود که حال خود را گناهی نابخشودنی می یافت. یاد تلخکامی شوهرش سعادت او را زهرآگین نمیکرد. یاد این مصیبت از یک سو بیش از آن سیاه بود که او بتواند به آن بیندیشد و از سوی دیگر شیرین کامی حاصل از آن تلخکامی بیش از آن بود که جایی برای ندامت بگذارد.(آناکارنینا، 578).
...گرچه استقبالش از درد صادقانه بود اما دردی نمیکشید. به بدنامی خود آگاه نبود و چون هر دو احتیاط بسیار می کردند تا از روبرو شدن با بانوان روسی مقیم خارج از کشور اجتناب کنند، هرگز در وضعی که موجب رسوایی شود قرارنگرفتند. همه جا با کسانی معاشر بودند که وانمود میکردند که وضع آنها را از هر جهت بسیار بهتر از خودشان درک میکنند. جدایی از پسر دلبندش هم در آغاز کار او را زیاد آزار نمیداد. طفلشان، یعنی دختر ورونسکی، به قدری شیرین بود، و از وقتی که آنا فرزند دیگری جز او نزد خود نداشت دل او را به قدری در بند آورده بود که کمتر به یاد پسرش میافتاد.(آناکارنینا، 579).
این ها واقعا تردستی ها تولستوی هستند! در ادامه این نگاه تولستوی را با نگاه "گوستاو فلوبر" در رمان مادام بواری مقایسه خواهیم کرد و به نگاه عمیق اخلاقی تولستوی اشاره خواهیم کرد. آنا کارنینا تنها زمانی از اوج نردبان رضایت سقوط میکند که عشق، همین خواهش آلوده به گناه، از او روی میگرداند.
اما لوین با این که بی ایمان و ناشاد است، با این که در رقابت عشقی بر سر "کیتی" شکست میخورد، روی "تعهد" خود پا نمیگذارد و تلخکامی را بر طغیان ترجیح میدهد. شکست و ناکامی را میپذیرد. به تربیت خویش قیام میکند. وقتی شکست خورده از خواستگاری کیتی به روستا برمیگردد، داس به دست میگیرد و پا به پای رعیت هایش زمین را درو میکند. علیرغم تعجب برادرش شان اربابی خود را زیر پا میگذارد و مثل موژیکها به کار روی زمین زراعی میپردازد. ( خود تولستوی هم از این کارها میکرد و در اصلاح وضعیت کارگران ملک پدری اش بسیار میکوشید. اساسا شخصیت لوین با حساسیت شخصیتی اش و سوالهای عمیقش و روش زندگی اش خیلی به نویسنده شبیه است. حتی اسم "لوین" به نام کوچک تولستوی بسیار نزدیک است! )
پس لوین لیاقتش را برای پیدا کردن راه رستگاری نشان میدهد و بالاخره در نیمه های رمان موفق به ازدواج با کیتی میشود. ازدواج با کیتی اگرچه برآورده شدن "خواهش" نفسانی و روحانی اوست و آبی بر آتش ناآرامی های او، اما او هنوز تا رسیدن به ساحل آرامش درونی راه درازی در پیش دارد. به دنبال راه درست زندگی خانوادگی میگردد. و در کمال تعجب میبیند با این که این دستورالعمل کلی را نمی یابد اما نیرویی نامرئی او را در همه کار موفق میکند و بی آن که سر دربیاورد، خود را شوهری شایسته می یابد. این نیرو چیست که زندگی او را بی نقشه ای از پیش به جلو می برد و این نور آسمانی چیست و چرا بر زندگی لوین بی ایمان می تابد؟
خیر در آموزۀ تولستوی
"لف شیستوف" منتقد روس در کتاب "خیر در آموزۀ تولستوی و نیچه" به مقایسۀ نظریات تولستوی و نیچه میپردازد و ضمن انتقاد از برداشت تولستوی از خیر، نیچه را از شرستایی مبری میکند. او در بخشهای زیادی از کتاب خود به انتقاد از سرنوشتی که تولستوی برای آنا کارنینا رقم زده میپردازد و میگوید معلوم نیست چرا لوین استحقاق رستگاری را دارد و آنا ندارد.
این "معنای خیر" ناگهان از کجا پیدا میشود؟ چرا خیر فقط از لوین استقبال میکند، نه از سایر شخصیتهای رمان؟ از چه روی آنا هلاک میشود و سزاوار آن است؟ چرا ورونسکی به آدمی فرتوت و درمانده تبدیل میگردد؟...اما لوین نه تنها از همۀ مواهب زندگی بهره مند میگردد، بلکه حق آرامش روحی عمیقی را نیز به دست می آورد که امتیازی است متعلق به انسانهای معدود و فوق العاده؟ چرا تقدیر به هنگام تقسیم چنان ناعادلانه دامن لوین را پر از گل کرد و چنان بیرحمانه دامن آنا را پر از خار؟ برای نویسنده ای دیگر، فی المثل برای نویسنده ای ناتورالیست، چنین پرسشهایی اساسا مطرح نمیشود. برای نویسندۀ ناتورالیست بی عدالتی تقدیر اصل بنیادین حیات بشری است، و این اصل چنان آشکارا از قانون تکامل طبیعی برمی آید که حتی نباید از آن اظهار تعجب کرد.
شیستوف یک عامل را در نظر نمیگیرد و آن "انتخاب" است. این است که بحث او به سمت دیدگاه ناتورالیستی منحرف میشود. انگار که او تولستوی را به خاطر حق انتخابی که به شخصیت آنا داده است محاکمه میکند. آیا این سرنوشت چیزی نبود که آنا خود برگزید؟ شیستوف در بخش دیگری از کتاب خود تولستوی را بابت این سرنوشت مورد حمله قرار میدهد و مینویسد:
در سراسر ادبیات روس، و حتی شاید در سراسر ادبیات جهان، هیچ نویسنده ای پیدا نمیشود که با قهرمان داستان خود آن کند که تولستوی با آنا کرده است. حتی یک نویسنده هم پیدا نمیشود که قهرمان داستان خود را به سوی سرنوشت هولناکی که در انتظارش است سوق داده باشد. کافی نیست بگوییم بی رحمانه و خونسردانه، بلکه باید گفت تولستوی با سرور و شادمانی آنا را به قربانگاه میبرد. فرجام ننگین و جانکاه آنا آیتی است که خاطر تولستوی را شاد میدارد. تولستوی پس از کشتن آنا، لوین را به سوی ایمان به خداوند هدایت میکند و رمان خود را به پایان میرساند. اگر آنا میتوانست رسوایی خود را از سر بگذراند، اگر همچنان به حقوق انسانی خود واقف میماند، و اگر خوار و تحقیر شده نمیمرد بلکه مغرور و معصوم جان میسپرد، آنگاه تولستوی نقطۀ اتکایی را که به کمک آن میتوانست تعادل روحی خود را حفظ کند از دست میداد.
اما گویی شیستوف در ابراز نظر خود کمی تندروی میکند. حافظۀ تاریخی ادبیات جهان حداقل یک مورد از برخوردی اینگونه با "زن خطاکار" داستان را هرگز فراموش نمیکند: مادام بواری.
زن خطاکار؛ از مادام بواری تا آنا کارنینا
گوستاو فلوبر، نویسندۀ رئالیست فرانسوی و از تاثیرگذارترین نویسندگان در پیدایش مکتب ناتورالیسم، بیست و پنج سال پیش از تولستوی در رمان "مادام بواری" با نگاهی غیراخلاقی ( اگر نگوییم ضد اخلاقی! ) سرنوشت زن خطاکار رمانش را همانگونه رقم زد که تولستوی اخلاق گرا این کار را کرد. حتی در نظر گرفتن همین یک مورد میتواند ما را به این نتیجه برساند که تولستوی بیش از آنچه که باید به شخصیت داستانش جفا نکرده است.
از آن گذشته فلوبر، مادام بواری را زنی خیانتکار و لذتجو تصویر کرده است که نهایتا "رسوایی" دامنش را میگیرد و او را به خودکشی وامیدارد. اما آنا از رسوایی جان سالم به در برد و تقدیرش نتیجه ای محتوم بود که حتی فلوبر رئالیست نیز نمیتوانست به عمق آن پی ببرد. تولستوی آنا را محکوم به رسوایی نکرد و گذاشت تا او از جام لذت سرمست شود. روی گرداندن عشق، طبیعی ترین سرنوشتی بود که میتوانست در انتظار آنا باشد.
اما به هر حال از تولستوی اخلاق گرا و موعظه گر بعید بود که همچون فلوبر رئالیست و تلخ نگر فرجام کار شخصیتش را "خودکشی" مقرر کند. تولستوی رمانش را با این جمله انجیل آغاز میکند: "انتقام از آن من است. من جزا خواهم داد." اما گویا تفسیر او از این جمله با تکیه بر کلمۀ "جزا"است و نه کلمۀ "من"!
چالش تولستوی با سبک زندگی
تولستوی در آنا کارنینا سوالاتی بزرگ از انسان روزگار خودش میپرسد. ما چرا خطا میکنیم؟ چرا راه رستگاری این اندازه دور و دست نیافتنی است؟ چرا هر لذتی، رنجی به دنبال دارد؟ و مهم ترین سوال شاید این باشد که ما چرا این گونه زندگی میکنیم؟
در دوره ای که نویسندۀ بزرگ دیگر ادبیات روسیه، فئودور داستایوسکی، راه نجات بشر را در اندیشه و ایمان جستجو میکند، تولستوی به دنبال راهی نزدیک تر و عمومی تر است. او اخلاق را راه نجات انسان میداند و اعتقاد دارد سبک زندگی نقش تعیین کننده ای در سرنوشت انسان دارد.
در مهمترین ماجرای داستان که لغزش آنا است، اگرچه چرایی اصلی دربارۀ مسئلۀ درونی خیانت و گناه است اما او نشان میدهد که زندگی غلط اشراف روسیه زمینه ساز این لغزش میشود. از سویی دیگر کنت ورونسکی نمایندۀ نسل جدیدی از جوانان اشرافی است که نوع زندگی بی قیدوبند اروپایی را برگزیده اند و حتی همان مناسبات اخلاقی اشراف روسیه را هم چندان جدی نمیگیرند.
او در این رمان بارها و بارها سبک زندگی اشراف روسیه را مورد انتقاد قرار میدهد و از زبان لوین میگوید که اشرافی گری راه نجات ملت روسیه را بسته است. با محدود كردن رابطه انسانها در رابطه ارباب-رعيت (رابطه لوين با كارگرانش). با توجه بيش از اندازه اشراف به ظواهر زندگي(مهماني هاي با شكوهي كه سراسر داستان را پر كردهاند). با بي توجهي به بنيان خانواده (كه آناكارنينا را ميلغزاند و لوين را درگير حل اين مسئله كرده است)
نگاه تولستوي به عرف
آناكارنينا رسوايي به بار ميآورد اما شوهر او كارنين تبديل به يك مرد بي غيرت و بي عرضه نميشود. اين است تفاوت يك رمان نويس بزرگ اخلاق گرا با گوستاو فلوبر. فلوبر در مادام بواري، زن داستانش را به دامن بي عفتي هل ميدهد و از سويي شوهر او را مردي بي تدبير و بي عرضه جلوه ميدهد. اما تالستوي از سرنوشت كارنين غافل نميشود و كاري ميكند كه او از چالش بزرگ عرف مردم روسيه يعني "غيرت" سربلند بيرون بيايد. او راهي به نام بخشش را پيش پاي شخصيتش ميگذارد و نشان ميدهد كه نويسنده اخلاق گرا حتي از عرف هم غافل نميشود. تالستوي نشان ميدهد كه وقتي پاي انسانيت و اصالت در ميان است، حتي اگر اخلاق و عرف با هم تضاد داشته باشند باز هم راه نجات بر انسان بسته نيست. حتي عرف جامعه هم ميتواند به كمك انسان بيايد و راه رستگاري را به او نشان دهد. تالستوي وسعت نگاه اخلاقي خود را نشان ميدهد. در اين نگاه اخلاقي فراگير، در تنگ ترين تنگناها هم راه نجات بر انسان بسته نيست و حتي عرف هم ميتواند به كمك انسان بيايد. كارنين به شكل عرفي با همسر خطاكارش برخورد ميكند اما در واقع تصميم درست را گرفته است.
در آن سوي ديگر ماجرا نويسنده اگر اشكالي در عرف ببيند راه برخورد صحيح را بسته نميبيند. لوين با ميهمان جواني كه به خانه اش آمده و قصد برقراري روابط صميمانه اي با كيتي دارد برخوردي برخلاف عرف دارد. برخوردي بر اساس "غيرت" كه مايه تعجب اطرافيان ميشود. اما جالب اينجاست كه اطرافيان لوين متوجه دليل رفتار او ميشوند و رفتار خلاف عرف او را تحسين ميكنند.
تالستوي و هنر ضد اشرافي
تالستوي پس از خلق شاهكارهايش در كتاب "هنر چيست؟" براي هنر اشرافي شمشير را از رو ميبندد و با صراحت تمام به غلبه "امر زيبا" بر "معنا" در هنر غرب ميتازد. او عاليترين نمونه هاي هنر غرب را فاقد شاخصه فراگيري براي مردم ميشمارد و مينويسد:
حوادث مربوط به برادران يوسف كه در نتيجه محبت پدر بدو رشگ بردند و او را به بازرگانان فروختند و وقايع مربوط به زن فوطيفار كه قصد اغواي مرد جوان را داشت و رسيدن يوسف بمقامي عالي و رحمت آوردن وي بر برادران خويش و حوادث مربوط به بنيامين محبوب و وقايع ديگر، احساساتي را انتقال ميدهند كه در دسترس روستايي روسي و مرد چيني و انسان آفريقايي و كودك خردسال و مرد سالخورده و فرد تحصيلكرده و شخص بيسواد، قرار دارد. تمامي اين حوادث با چنان ايجازي نوشته شده و آنچنان عاري از حشو و زوائد است كه داستان را ميتوان به هر محيطي برد و در آنجا نيز همچنان قابل درك و موثر و گيرا خواهدبود. ولي احساسات دن كيشوت يا قهرمانان مولير چنين نيست.
تالستوي با ديدگاه اخلاقي فراگيرش به واقع پيامبر نويسندگان بود. نويسندهاي كه هميشه به خير ميانديشيد و در اين راستا گام برميداشت. در كهنسالي پس از يك تجربه مشاهده فقر و تنگدستي هموطنان خود، آستينهايش را بالا زد و مدتي مثل لوين، شخصيت داستان خودش به كارگري پرداخت. آثار خواندني و قابل توصيه او كه هميشه در صدر بهترين هاي جهان بودهاند جاي خالي اخلاق و خير را در كارنامه ادبيات جهان پر ميكنند.
منابع:
تولستوی، لئون(1828-1910) آناکارنینا، سروش حبیبی، نیلوفر،چاپ هفتم، تهران،1388
تولستوی، لئون(1828-1910) هنر چیست؟،کاوه دهگان، امیرکبیر،چاپ هفتم، تهران 1364
شیستوف، لف، خیر در آموزهء تولستوی و نیچه
.شکلوفسکی، ویکتور، دربارهء ادبیات روس، ابراهیم یونسی، نگاه،چاپ اول، تهران1391