سالهاست که داستان سفرهای مقام معظم رهبری به شهرهای مختلف کشور منتشر میشود و با استقبال خوبی نیز همراه است. «قایق راندن به اقیانوس» کتابی است که اختصاص به سفر مقام معظم رهبری به شهر یزد در دیماه 1386 دارد و در آن به وقایع مختلف سفر پرداخته میشود. مظفر سالاری، طلبهی شناخته شده در عرصه داستاننویسی که آثار درخشانی همچون «نیمه شبی در حلّه» را از او به یاد داریم این سفرنامه را به نگارش درآورده است که به همین منظور با او به گفتوگو نشستیم و سوالات متفاوتی درباره نگارش «قایق راندن به اقیانوس» پرسیدیم و جوابهای متفاوتی نیز شنیدیم که از شما دعوت میکنیم این گفتوشنود را به مطالعه بنشینید:
لطفا درباره ماهیت سفرنامهنویسی و لزوم پرداختن به آن بنویسید.
بسم الله الرحمن الرحیم. از نگاه ما، انسان در این دنیا یک مسافر است و زندگینامه او در واقع یک سفرنامه است. برای همین است که ما ناخودآگاه به سفر و سفرنامه اهمیت میدهیم. پرسش مهم این است که با آن که امروزه از امکانات سفر برخورداریم و از طریق رسانههای تصویری میتوانیم به هر کجای زمین سر بزنیم چرا باز به سفرنامههای خاص و ادبی علاقه نشان میدهیم. دلیلش این است که راوی سفرنامه گاه از خود سفر نقش کلیدیتر و محوریتر دارد. اصلا این داستان یعنی دیدن یک ماجرای هرچند آشنا و عادی از زاویه دید فردی خاص.
چه شد که شما برای نگارش سفرنامه رهبر معظم انقلاب به یزد انتخاب شدید؟
خیلی بهتر است که سفرنامههای مرتبط با سفرهای رهبری را نویسندهای اهل آن شهر و دیار بنویسد. تنها نکته منفیاش شاید این باشد که آن نویسنده، مسافر محسوب نمیشود؛ اما باید به این حقیقت توجه داشت که سفر الزاما به معنای دور شدن از زادگاه نیست. سفر میتواند باگشت به زادگاه باشد و یا دیدن زادگاه با نگاهی تازه و آشناییزدایی از خویش و آنچه مدارهای عادت ما را میسازد. روزی به من زنگ زده شد که قرار است رهبر به یزد سفر کند و شما برای نوشتن سفرنامه انتخاب شدهاید. احتمالا تصمیم گرفته بودند این بار سفرنامه را نویسندهای بومی بنویسد تا بهتر بتواند از شهرش یاد کند..
سفرهای رهبر معظم انقلاب بسیار خاص و چند وجهی است، نوشتن و مستندسازی چنین سفری چه ویژگیهایی دارد؟
همانطور که در «قایق راندن به اقیانوس» اشاره کردهام سفر رهبر مانند طلوع آفتاب در دیاری سایهنشین است. سایه، عادتهاست. به برکت این سفر، همه به خود تکانی میدهند و این مجال را مییابند که نگاهی تازه به خود و شهرشان داشته باشند. این ویژگی برای من برجستهتر است. در این سفر هر کس تلاش کرد این نگاه تازه و سازنده را به خود داشته باشد و من هم از گوشه خلوت خودم بیرون خزیدم و این رمان را نوشتم. مضمون این سفرنامه همین است.
شما به عنوان یک نویسنده چقدر دستتان باز بود که به مسائل مختلف بپردازید؟
دست نویسنده همیشه باز است. اشکال در این است که شعاع دستها کوتاه است. من هیچگونه محدودیتی احساس نمیکردم؛ ولی آنچه را برای نوشتن گزینش کردهام در اندازههای خودم بوده است. البته گاهی نیاز به اطلاعات کامل و قابل استنادی داشتم سرویسدهی سیّال و دلخواهی در دسترس نبود.
سختیها و شیرینیهایی که در نوشتن این کتاب با آن مواجه شدید چه بود؟
نوشتن این رمان برای من، تجربه کاملا جدیدی بود. میدانی بودن آن، یکی از سختی ها بود. لانگ شات و فراخ بودن آن، سختی مضاعفی بود. وجود عنصر کاملا برجسته که همان رهبر است کار را سختتر میکرد. از لاک خود بیرون آمدن و این که باید خودم را در خانه و شهرم، مسافر میدیدم باز سختترش میکرد. اینکه باید هرطور بود از همهی این خوانها و خاکریزها میگذشتم و سفرنامه مقبولی ارائه میدادم هول انگیزش میکرد. هیچ آییننامهای هم برای نگارش چنین سفرنامههایی نبود.
از طرف دیگر همراهی با رهبر و مردم و پیدا کردن دوستان جدید و برخوردار شدن از یک موقعیت بسیار خاص و ناب و تکرار نشدنی و متفاوت، از شیرینیهای این سفر بود.
چه مدت طول کشید تا کتاب را تکمیل کردید؟
نگارش رمان شش ماهی طول کشید؛ اما تردیدها و مزه مزه کردنهای اولیه و ویرایشهای پس از نگارش، وقت زیادی گرفت. مضافا این که پس از نگارش سعی کردم کار را نگه دارم و پس از سرد شدن خودم و کار، دوباره به سراغش بروم.
شیوههای داستانی و زبانی در چنین سفرنامهنویسیها چگونه باید باشد؟
چالشهای فراوانی فراروی نویسنده است. مثلا آیا سفرنامه را به شکل غالب سفرنامهها اول شخص بنویسد؟ آیا داستانی به آن تزریق کند یا جذابیتهای لازم را از خود سفر بیرون بکشد؟ نقطه کانونی را رهبر قرار دهد یا خودش را؟ آیا به بهانه این سفر باید داستانی متعارف را خلق کند و یا متفاوت راك خلوص داستانی باید چقدر باشد؟ اثری خاص پدید آید یا عامه پسند؟ واقعی باشد یا واقعنما؟ تعریف نویسنده از رهبر و سفرش چه باشد؟ آیا چنین سفرنامههایی زبانی و ساختاری ویژه میطلبد؟ به نظرم هر نویسندهای که چنین سفرنامهای را مینویسد ناچار است که عملا به این پرسشها پاسخ بدهد. شاید وجود یک آییننامه و دفترچه راهنما، هم به کارها وحدت و هماهنگی میداد و هم تکلیف نویسنده را تا حدودی مشخص میکرد.
به نظر شما اینگونه کتابها را چه باید نامید؟ رمان، سفرنامه و یا....؟
رمان توسع زیادی دارد. یک نوعش رمانهای سفرنامهای است. البته میتوان آن را طوری نوشت که نه رمان باشد و نه سفرنامه، که این بدترین حالت ممکن است.
خودتان از نگارش «قایق راندن به اقیانوس» راضی بودید؟
هر چه بیشتر از آن فاصله میگیرم احساس میکنم میشد بهتر و متفاوتتر نوشت. گشایش کندی دارد. زبان را میشد سادهتر و راحتتر وپالودهتر به کار گرفت. باید به پیرنگ درونی و بیرونی توجه بیشتری میکردم. گذشته و حال را باید بیشتر در هم میتنیدم. تحت تاثیر فضای سفر، بیش از اندازه احساس را به کار گرفتم. باید مثل ده سال بعد فکر میکردم و عاقلانهتر سیر میکردم.
خیلیها معتقدند که در این کتاب بیشتر از اینکه به سفر رهبر بپردازید، از خاطرات و حاشیههای خودتان و اطرافیان نوشتهاید. نظر خودتان چیست؟ اگر موافقید آیا بر این امری تعمدی داشتهاید؟
بر اساس سخنی از هیچکاک، رهبری در این کار، نقش «مگ کافین» را پیدا کرد؛ یعنی صندوقچهای که بهانهی تعقیب و گریزهاست و هرگز گشوده نمیشود. من به فرزند آقا هم گفتم که نیاز داریم به ایشان نزدیکتر باشیم نه آنکه فقط آقا را با فاصله ببینیم. در دیدارهای خصوصی حضور نداشتیم. دیدار با خانواده شهدا یک استثنا بود که حضور داشتیم. عیب بزرگ این سفرها این است که نویسنده، رهبر را حس نمیکند. نمی تواند به کاراکتر ایشان دست پیدا کند. وقتی چنین است یکی مثل من میرود سراغ خاطرات و دیگری میرود سراغ داستانی در حاشیه. مشکل این است که انتظارات یک نویسنده در چنین سفر عظیمی، غیر معقول جلوه میکند. از حیث امنیتی، حضور پیوسته یک نویسنده در خلوت رهبری غیرقابل توجیه است. اگر نبود نگاه رهبر به داستان و ادبیات، همین مقدار هم که سفرنامهای ادبی نوشته شود در دسترس قرار نمیگرفت. حالت من شبیه کسی بود که نمیتواند دلبرش را ببیند و بعد میرود مینشیند و شعر میگوید.
آیا خاطراتی که در این کتاب آوردهاید، به صورت پراکنده بیان نشدهاند؟ چرا؟
پیرنگ درونی آن بود که طلبهای را و دنیای ویژهاش را نشان دهم. چنین کردهام اما چون پیرنگ بیرونی که ناظر به سفر و رهبر است، با آن درنیامیخته است، جدا افتاده احساس میشود.
در مقایسه با دیگر کتابهایی که به سفر رهبر معظم انقلاب پرداختهاند، «قایق راندن به اقیانوس» را چگونه ارزیابی میکنید؟
برخی که آن را خواندهاند گفتهاند فاجعه است. دیگرانی گفتهاند که از همه بهتر است. به نظر خودم کاری متفاوت است و میتوانست بهتر از همه باشد.
آیا پس از نگارش این کتاب هم خدمت رهبری رسیدید؟ ایشان کتاب را ملاحظه کردهاند؟ نظرشان چه بوده است؟
متأسفانه نه خدمت ایشان رسیدم و نه میدانم که کتاب را دیدهاند یا نه و نمیدانم اگر آن را دیدهاند چه نظری داشتهاند! نظر ایشان میتوانست برای من راهگشا باشد. حدس میزنم چون کار من به شکل و شمایل «رمان واریته» نزدیک است، به نظرشان غیرجذاب و از هم گسیخته آمده باشد.
با توجه به اینکه شما یک روحانی هستید، قسمتهای مرتبط با دیدار طلبهها و نقب به دوران طلبگیتان را خیلی خوب توصیف کردهاید؛ دراینباره توضیحی بفرمایید.
سعی کردم از واقعيت سفر رهبری، یزد و خودم فاصله نگیرم و دست به دامن داستان نشوم. لذا چون نتوانستم کنار رهبر باشم و کاراکتری از ایشان را دریابم و ترسیم کنم، هر چیزی را بهانه قرار دادم برای نقب زدن به خاطرهای داستانی که از آدمها داشتم. اگر منظومه شمسی را در نظر بگیرید، چون دسترسی به خورشید نداشتهام، از سیارههایی گفتهام که آفتاب بر آنها میتابید.
بهترین بخش کتاب از دید نویسندهی آن چیست؟
در این کتاب مثلثی نیمه دراماتیک شکل گرفته است که شخصیتهای شیخ امیر، علاقهبندان و استاد صفاییان هستند. در حالی که شخصیت شیخ امیر، ایستا و شخصیت استاد صفاییان پویاست، حضور علاقهبندان و دوستیاش با شیخ امیر، او را از ایستایی به سوی پویایی سیر میدهد. این قسمتها به نظرم خوب از آب درآمده است. در یک نگاه مستقل، خاطرههایی که در لابهلا آوردهام قشنگاند و نشان میدهد که نویسنده به دنبال بهانهای است برای داستان گفتن و خود سفر رهبری، این پتانسیل را در اختیارش قرار نداده و یا نویسنده به آن دست نیافته است.
بیگمان خاطرات شما از این سفر و حواشی آن بسیار زیاد است؛ لطفا ما را مهمان یکی از آنها بفرمایید.
در صفحه 235 کتاب از مراسم عمامهگذاری طلبههای جوان نوشتهام. ماجرا طوری پیش رفت که من رفتم پشت سر آقا، کنار آقای محمدی گلپایگانی ایستادم و از آن نزدیکی در احوالات آقا و طلبههایی که به دست ایشان معمم میشدند سیر کردم. برخی از مقامات استان که دل خوشی از آنها نداشتم مانده بودند که من چه مقامی دارم که آنجا مستقر شدهام. این برای من یک نقطه اوج بود.
در صفحه 217 کتاب از سر زدن آقا به خانواده شهدا میگویم و اینکه چگونه از همراهان دور شدم و یکی از محافظها با من به خشونت رفتار کرد. در آن لحظه که آن محافظ با کف دست به سینهام کوبید و به عقب هُلم داد، برایم نقظه حضیض بود که حس کردم هیچ محلی از اعراب ندارم و با خودم گفتم: «نویسنده جماعت کیلویی چند است؟» هر چند فرزند آقا به دادم رسید و به محافظها گفتند: «ایشان از خودمان هستند.»
و در پایان؟
بزرگی گفته است: «جهان نه از اتمها که از داستانها ساخته شده است.» امیدوارم شرایطی فراهم آید که داستاننویسان ما ظرفیت واقعی و حقیقی خود را نشان دهند و در سطح جهان بدرخشند. هم کارهای خوب باید به دیگر زبانها ترجمه شود و هم باید برای نویسندگان توانمند، شرایطی مانند آسودگی در تمرکزی درازمدت و امکانات برخورداری از منابع و پژوهشهای انجام شده، و سفرهای پژوهشی و نگارشی فراهم آید. فکر میکنم هیچ چیز مانند تولید رمانهایی فاخر و جهانی، آقا را خوشحال نکند. ما میتوانیم اما باید راهش را پیدا و هموار کنیم.