شهرستان ادب: در بخش نخست بهاریههای شعر فارسی، شعرهایی از بزرگان شعرفارسی در دو سبک خراسانی و عراقی که در وصف بهار و زندگی دوبارۀ طبیعت سروده شدهبود آورده شد. در این بخش سعی بر آن است که به چند بهاریۀ دیگر که از روزگار حافظ به بعد سروده شده است اشاره شود.
1- صائب تبریزی
صائب یا به قول استاد محمد قهرمان، مولانا صائب، از بزرگانسبک هندی یا به قولی، سبک اصفهانی است که نازکخیالی او و چیرگیاش در بستن مضامیندشوار و دور از ذهن، از او شاعری ممتاز ساخته است. صائب علاوه بر اینکه در تکبیتهاو بخشهایی از غزلهای خود از بهار و مضامین مرتبط با آن سود جسته است غزلی داردکه منحصراً در حال و هوای بهار و با نگاهی عبرتآمیزانه به طبیعت و رستاخیز آنسروده شده است:
بیا و تازه کن ایمان به نوبهار امروز
که شد قیامت موعود آشکار امروز
شکوفه از افق شاخ همچو اختر ریخت
نشان صبح قیامت شد آشکار امروز
محیط رحمت حق در تلاطم آمده است
کف از شکوفه فکنده است بر کنار امروز
زتازیانه پی در پی نسیم بهار
زمین شده است چو افلاک بیقرار امروز
زجوش لاله و گل کز رکاب میگذرد
پیاده جلوه کند در نظر سوار امروز
چمن چنان به صفا شد که هر نهالی را
توان کشید به آغوش چون نگار امروز
زجوش لاله و گل خار بر سر دیوار
شده است همچو رگ لعل آبدار امروز
گشوده است بساط ملایمت ایام
لطیفتر ز رگ گل شده است خار امروز
زجوش قطره شبنم شده است روی زمین
ستارهخیز چو رخسار شرمسار امروز
هوا خمارشکن، گل پیالهگردان است
پیاله نوش و میندیش از خمار امروز
به شغل عیش، شب و روز را برابر دار
که عدل گشت ترازوی روزگار امروز
به دام و دانه چه حاجت، که موج سبزه و گل
شدهست سلسلۀ گردن شکار امروز
همین بر آینۀ سیل نوبهاران است
اگر بود اثری ظاهر از غبار امروز
زلاله جوش خم باده می زند کهسار
شراب لعل برآید ز چشمهسار امروز
چراغ لاله گره کرده دود را در دل
کهب یصفا نشود بزم نوبهار امروز
چه بادبان که مهیا نکرده است از ابر
برای کشتی می، موسم بهار امروز
بهشت نقد طلب میکنی اگر صائب
چو غنچه سرز گریبان خود برآر امروز
2- بیدل دهلوی
«بیدل کشوری است که به دست آوردن ویزای مسافرت بدان به آسانی حاصل نمیشود و به هرکساجازه ی ورود نمیدهند و اگر کسی این ویزا را گرفت تقاضای اقامت دائم میکند.» اینجمله، نگاه دکتر شفیعی کدکنی است در کتاب «شاعر آینهها» به استاد و شاعر یکهتاز ونمایندۀ تمامعیارِ سبک یا به عبارتی طرز و اسلوب هندی.
بیدلشاعری است پیچیده که درک شعر و سخن او نیاز به دقت نظرهای فراوان و تدبری عمیقدارد. دیوان بیدل مملو است از اشارات به طبیعت و بهار. غزل زیر نگاه بیدلوارانهایاست به بهار:
چشم وا کن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوهگر دارد بهار
ساعتی چون بوی گل از قید پیراهن برآ
ازتو چشم آشنایی آنقدر دارد بهار
کهکشان هم پایمال موج توفان گل است
سبزه را از خواب غفلت چند بردارد بهار
از صلای رنگ عیش انجمن غافل مباش
پارههایی چند بر خون جگر دارد بهار
چشم تا وا کردهای رنگ از نظرها رفته است
از نسیم صبح دامن بر کمر دارد بهار
بی فنا نتوان گلی زین هستی موهوم چید
صفحهٔ ما گر زنی آتش شرر دارد بهار
ازخزان آیینه دارد صبح تا گل میکند
جزشکستن نیست رنگ ما اگر دارد بهار
ابرمینالد کز اسباب نشاط این چمن
هرچه دارد در فشار چشم تر دارد بهار
ازگل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی درگلستان بیشتر دارد بهار
موبه مویم حسرت زخمت تبسم میکند
هرکه گردد بسملت بر من نظر دارد بهار
زین چمن بیدل نه سروی جست و نه شمشاد رست
از خیال قامتش دودی به سر دارد بهار
3- ملکالشعرایبهار
محمدتقی بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامهنگاری است که حداقل آشنایی هرکسی با اوقصیدۀ دماوند است؛ «ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی، ای دماوند». بهار درشیوۀ سرایش و علیالخصوص در قصاید خود، توجه فراوانی به قصیدهسرایان گذشته دارد،هرچند که در خلال زبان سخته و پختۀ او، اشارات امروزین کم نیست. وی نیز در قصیدهای کوتاه به وصف همنام خود پرداخته است:
رسید گاه بهار و گه سماع و مدام
کجایی ای صنم سرو قد سیماندام
بنفشه با سر زلف خمیده گشت پدید
کجایی ای سر زلف تو را بنفشه غلام
بهپای خیز که هنگام رامش است و نشاط
نشاط باید کردن، بلی در این هنگام
چمن گرفته ز فرخنده نوبهار، طراز
جهان گرفته ز اردیبهشت ماه، نظام
رسیده موکب اردیبهشتماه و شدهست
چمن بهشتمثال و دمن بهشتمقام
ز ژاله بر طرف دشت صد هزاران جوی
ز لاله برطرف باغ صد هزاران جام
چرند بر ز بر لاله آهوان به کناس
چمند بر زبر سبزه ضیغمان به کنام
چنان گراید بر سیر بوستان، دل خلق
که سوی باغ گراید که در نماز، امام
چو زاهدیست نهان گشته در شعار سپید
درخت بادام اندر شکوفهٔ بادام
4-فریدون مشیری
شاید کمتر کسی باشد که شعر فریدون مشیری را برایآمدن بهار، ولو به قدر چند سطر، نشنیده باشد. آوردن این شعر نه از بهر شناساندن،که از سر بازخوانی شعری است لطیف و خاطرهانگیز:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، بارانخورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
5- حسین منزوی
غزل معاصر، واژهای است که بی حسین منزوی، انگار چیزی کم دارد. منزوی اگر نه بزرگترین غزلسرای معاصر، دست کم از قلههای شعر و غزل معاصر است. از او چند بهاریه به جایمانده است که بیشتر آنها فضایی تلخ دارند. غزل زیر از آن دسته بهاریههای منزویاست که در آن خوشبختی، پررنگتر است:
عید گلت خجسته، گل بیخزان من
یاس سپید واشده در بازوان من
باد بهاری كز سر زلف تو میوزد
با گل نوشته نام تورا، برخزان من
ناشكری است جز و تو مهر تو از خدا
چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من
با شادی تو شادم و با غصهات غمین
آری! همه به جان تو بسته است جان من
هنگامه میكند سخنم درحدیث عشق
وا كرده تا كلید تو، قفل زبان من
بگشای سینه تا كه در آئینه گل كنند
با هم امید تازه و بخت جوان من
دستی كه مینوشت بر اوراق سرنوشت
پیوست داستان تو با داستان من
گل میكند به شوق تو شعرم در این بهار
ای مایۀشگفتی واژگان من
اما مرا نمیرسد از راه عید، گل
تا بوسۀتو گل نكند بر دهان من