یادداشتی از سعیده عقیلی
آبشوران
21 خرداد 1393
22:38 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 4 رای
شهرستان ادب: بچهها توی همه داستانها مثل همند. همهی داستانها، همهی سالها، همهی شهرها. نگاه همهشان به دنیا، دغدغههایشان، غم و غصههایشان و خوشحالیشان شبیه هم است. فرقی نمیکند داستانها در محرومترین روستاهای ایران نوشته شوند یا یکی از شهرهای انگلستان. فرقی نمیکند که آن بچه هری پاتر باشد، یا فلیپ ِ آرزوهای بزرگ، یا پولاد و صاحبعلی ِ یک هلو هزارهلو باشند، یا محمد ِ زندگی در پیش رو. همهشان مثل هم هستند. مثل اکبر و اصغر در آبشوران. همانقدر پاک و مظلوم. با همان دلهرهها و ترسها و شادیها. بچهها توی همهی داستانها مثل همند. و فقط خانه و زندگیشان فرق دارد باهم. وگرنه همهشان به یک اندازه مادرهایشان را دوست دارند، به یک اندازه از دلگیری عصرهای جمعه بدشان میآید و به یک اندازه به خاطر تعطیلات سال نو ذوق مرگ میشوند و به خاطر تکالیف انجام نداده گریهشان میگیرد.
آبشوران مجموعهی یازده داستان است. یازده داستان ِ کوتاه از زندگی یک خانوادهی فقیر کرمانشاهی، به روایت پسر بزرگ خانواده. در طول داستان هیچ ماجرای شگفت انگیزی اتفاق نمیافتد و هیچ ضربه و شوک ناگهانیای به خواننده وارد نمیشود. همهاش زندگیست. جریان آرام و یکنواخت ِ زندگی ِ یک خانواده. با مادری دلسوز و پدری تندخو و بچههایی که به امید رسیدن به آرزوهای کوچک و دلخوشیهای بزرگ، سرسختانه زندگی میکنند. بازی میکنند، توی باغچهشان گل میکارند، دعوا می کنند، کتک میخورند، گریه میکنند، میخندند و زندگی میکنند.
آبشوران نام گنداب روبازی است که از وسط کرمانشاه میگذرد و در دو طرف این گنداب خانههایی بناشده. چاپ اول این کتاب در سال ٥۴ و به نام «لطیف تلخستانی» توسط انتشارات جاویدان منتشر شده است. لطیف تلخستانی در واقع همان «علی اشرف درویشیان» است که به خاطر محتوای انتقادی و معترضانه نوشتههایش، پیش از انقلاب با نام مستعار داستان می نوشت. بعد از انقلاب نشر یارمحمد این کتاب را با نام علی اشرف درویشیان چاپ کرد و سال ها بعد توسط نشر چشمه منتشر شد.
قسمتی از متن کتاب:
سیل همه چیز با خودش می آورد. پالان الاغهایی که خودشان هم بعد میآمدند. تیرهای چوبی بزرگ. ریشه درخت. کاه و گندم دهات اطراف را هم میآورد. چانهای چوبی، گاو و گوسفند، بع بع و گریه میآورد. فریاد میآورد. قوطیهایی هم میآورد که عکس ماهی رویشان بود. عکس زنهای خوشگل رویشان بود. یک بار هم گهواره کهنه با بچهای که هنوز وغ می زد آورد...
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.
چهارشنبه, 01 فروردین,1397