قلم به تیغ از این راه سر نمیپیچد،
چه لذت است که در جبههساییِ سخن است؟
گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا،
همان مقدمهی آشنایی سخن است.
اگر سکندر از آيينه ساخت لوح مزار،
چراغ تربت من، روشنایی سخن است.
کجاست شهرت من پای در رکاب آرد؟
هنوز اول عالمگشایی سخن است.
مرا چو معنی بيگانه مغتنم دانید،
که آشنایی من، آشنایی سخن است.
گذاشتی سر خود چون قلم درین سودا،
دگر که همچو تو صائب! فدایی سخن است؟
امروز روز بزرگداشتِ صائبِ تبریزیِ اصفهانیِ سبک هندی است؛ یعنی برجستهترین نمایندهی سبک هندی (یا اصفهانی یا ...). امسال نخستین سالی است که این روز را به عنوانِ روز صائب، بزرگ میداریم. مسئولان میخواستند روزی را به بزرگداشت این شاعر بزرگ اختصاص بدهند اما تاریخِ تولدِ صائب بر کسی معلوم نبود ؛ سال گذشته ابتدا مرتضی امیری اسفندقه «دهم تیر» را برای این امر پیشنهاد کرد، به خاطر همزمانیاش با روز تولدِ استاد محمد قهرمان برترین صائبپژوه و همچنین هندیسرای روزگارمان. باری این پیشنهاد ابتدا پذیرفته نشد و قرار بر «ابجد» شد، اما شگفتا علم اعداد هم حکم به دهم تیر داد!
گفتیم صائب و گفتیم برجستهترین نمایندهی سبک هندی: سبک هندی آخرین سبک متمایز و درخشان در ادبیات کلاسیک است، پیش از آنکه سیلِ دوران تقلید و دورهی بازگشت راه بیفتد و با سیلیِ مدرنیته از حرکت بایستد. سبکِ خراسانی، سبک سلجوقی، سبک آذرباییجانی، مکتب وقوع و سبک عراقی از جمله سرفصلهای درخشانِ ادبیات پارسی پیش از سبک هندی بودند. اینان بودند که میراث گرانبهای شعر پارسی را از قرن سوم طبق طبق بر روی دست، به تعظیم و اکرام و احترام تمام، به دست شاعران قرن یازدهم و دوازدهم رساندند تا سبک هندی در دقایق پایانیِ بازی بتواند آخرین گوی را در میدان چوگانِ شعر باستانی ایران بزند.
آری، چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد. باری، سبک هندی به این معنا و با استفاده از میراث و تجارب گذشتگان، پیشرفتهترین طرز شعر پارسی است. اما از چه نظر؟
در نخستین بررسیِ سبکشناسیک و جامعهشناسیک شعرهای دورهی سبک هندی و مقایسهشان با اشعار ادوارِ گذشته، بر ما معلوم میشود شعرهای سبک هندی سریعتر از شعرهای دیگر سبکهای شعر پارسی _تا آن زمان_ با مخاطب ارتباط برقرار میکنند. دقت بفرمایید، بنده نگفتم «بیش از شعرهای دیگر سبکها» بلکه تنها عرض کردم «سریعتر». چه اینکه هنوز و همیشه بهترین و بیشترین ارتباط شعری با مخاطب _و حتی مخاطب عام _ ویژهی شاعرانی چون حافظ و مولوی و سعدی است که هیچکدام در زمرهی شاعران سبک هندی نبودند. اما رهآوردِ سبک هندی در این است که مخاطب _چه عام و چه خاص_ در نخستین مواجههی خود با این شعر، هم آن را میفهمد، هم از آن لذت میبرد؛ یعنی شعر در عین سادگی و روانی، زیبا و لذتبخش است.
این، تنها نتیجه و نمود کار است نه خود و بودِ کار. این بالارفتنِ سرعتِ ارتباط با مخاطب، ماحصلِ تلاشِ شاعرانِ هندیسراست؛ اما اصلِ تلاش و نفسِ کارشان چه بوده است؟ شاعران هندیسرا کمرِ همت بر باروریِ کدام ریشه بستند؟ ساختار یا درونمایه؟ پیام یا پیکره؟ (به قول غربیها: فرم یا کانتنت؟). پاسخ: هیچکدام. اگر به معنا و محتوا باشد، شاعرانی چون مولوی و سعدی و فردوسی و سنایی به تنهایی برای همه زمانها و مکانها آبروی معنوی ادبیات پارسی را حفظ میکنند. اگر هم به ساختار و فرم باشد شاعرانی چون حافظ و نظامی و خیام و خاقانی درخشش هنری و برتریِ زیباییشناسی ما را به همه نشان میدهند. اینجاست که بر ما معلوم میشود شاعران سبک هندی نه دغدغهی درونمایه داشتند و نه سرِ ساختار. شعر سبک هندی را نه به ساختار یا درونمایه، که به «مضمون» میشناسند. مولفهای که گاه ذیل درونمایه تعریف میشود و گاه به مثابهی بافتاری از ساختار. یعنی گاهی یک «معنای جزئی» تلقی میشود و گاه یک «ساختارِ جزئی». میتوانیم بگوییم: مضمون، ایده و دستمایهای است که شاعر در ساختار شعر خویش به وسیلهی آن معنا را بیان میکند.
از بحث اصلی دور نشویم: پرداختن به «مضمون» مهمترین نقطه قوت و مهمترین نقطه ضعف سبک هندی بود. این دغدغهی «مضمونپردازی» بود که روزگاری باعث درخشش و سرافرازی و علوّ سبک هندی شد و روزگاری دیگر مایهی فروپاشی، سرنگونی و ابتذالش. چرا و چگونه؟ گفتیم مضمون، دستمایه و وسیلهای است که به کمکِ بیانِ معنا میآید؛ در نتیجه مضمون حیثیتِ توسلی دارد. مضمون وسیله است. هرگاه توجه به مضمون به مثابه یک وسیله رونق گرفت، یعنی هرگاه یک کارافزار و نحوهی کاربردش برای شاعران شناخته شد، ایشان در شعر درخشیدند. اینجا همانجایی است که شاعران بزرگ و برترین شعرهای سبک هندی ایستادهاند. اما هرگاه جای وسیله و هدف عوض شد، یعنی مضمون به عنوان هدف اصلی شعر مطرح شد و ساختار و معنا را فدای خود کرد، ما به سمت ابتذال رفتیم. یعنی پایان کار سبک هندی. یعنی سرانجام کار به آنجا برسد که شاعران آنقدر از سبک هندی متنفر و مشمئز شوند که حاضر شوند به تقلید سبکهای قدیمیتر روی آورند: دورهی بازگشت: مرحمت فرموده ما را مس کنید.
در ابتدای سبک هندی «مضمونپردازی» به عنوان یک وسیلهی خوب کشف و شناسایی شد، اما به مرورِ زمان این وسیله آنقدر مورد اعتنا قرار گرفت که به الوهیت رسید. در ابتدا شاعران سبک هندی می خواستند راهی پیدا کنند تا نظر مردم را به حقیقت (معنای والای مندرج در اثر هنری) جلب کنند، اینجا جایگاه توسلی مضمون بود؛ اما به مرور ترجیح دادند فقط نظر مردم را جلب کنند. نفسِ جلب نظر هدف شد و معنا و حقیقت کنار رفت. این عده از شاعران سبک هندی نه به دنبالِ حقیقت بودند و نه زیبایی، نه محتوا نه ساختار، آنها فقط میخواستند پایِ تختِ قهوهخانه از جمعیتِ کم حوصله احسنت و آفرین بگیرند. فقط تحسین مهم شد و سرعت! شعر به مثابهی ترقه! شعر به مثابهی پیراهنِ برّاق و بدننما! و این موضوع با عمومی و همگانی شدنِ شعر نیز در ارتباطی مستقیم و دو طرفه بود. حالا دیگر همه میخواستند شعر بگویند و با شعر پز بدهند، با شعر خودی نشان بدهند؛ از آن طرف، با زیاد شدن شاعران (و همگانی شدنش) افراد برای عرضهی کالای خود و دیده شدن در این جمعیت مجبور بودند دست به اقداماتی ترقهوارتر! و حتی انتحاری و انفجاری بزنند! (داستانِ «انبوهِ بیشمارِ شاعران» اخوان را به یادآورید!) . همین علامتِ «!» که امروز در پایانِ بعضی ابیات میبینید یادگاری از آن نگرشِ جلب توجه و ترقه و خودنمایی است. یعنی: ببینید عجب نکتهای دارد این بیت! ، خب اگر نکته دارد که بیعلامت تعجب هم خودش را میرساند.
در چنین شرایطی، صائب ماندن، کلیم ماندن، حزین ماندن، بیدل ماندن، سالم و سلامت و سلیم ماندن و در حقیقت شاعر ماندن بسیار دشوار است. وقتی صاحبانِ همه دکهها و دکانها کنار کالای خود بساط شعر را هم به خودنمایی راه انداختهاند شعر حقیقی ارزش دارد، شعر حقیقی غریب است:
چو پشت آینه، ستّار تا به کی باشم؟
به کشوری که هنر غیرِ خودنمایی نیست
در اصفهان که به دردِ سخن رسد صائب؟
کنون که نبضشناسِ سخنشفایی نیست
وقتی تمرکز صرفا روی مضمون باشد، وقتی هدف از شاعری جلب توجه باشد، شاعر از جهان تهی میشود. هر هنرمندی که چنین باشد بیجهان است. نه جهانِ معنویِ دارد، نه جهانِ زیباییشناسی. نه دیگر کسی روایتگر خویش است نه در روایتگری پیروی سبک خویش. در نتیجه فردیت از بین میرود. این نتیجهی فروکاستنِ هنر و عالم هنری به چند ایدهی هنری است. ما در سبک هندی شاید شعر (آن هم فقط ایدهی شعر) زیاد داشته باشیم ولی شاعر کم داریم. ابیات و ایدههای فراوانی در تذکرهها و قهوهخانهها پخش و پلا هستند و شاعر و نام شاعری در میان نیست. در دورههای پیشین اسم شاعر هم اگر به همتِ سارقی از میان رفته بود، امضای شاعر هنوز در میان بود. شعر فردوسی را نمیشد با شعر خیام یا سنایی اشتباه گرفت. اما اینجا نام شاعر به راحتی گم میشود. چون همه شعرها عین هماند. مشتی بیت و ایدهی مفرد و منفرد. چون شاعری وجود ندارد. اینها عموما مشتی ایدهیاب بودند. وقتی تذکرهی سامی و تذکرهی نصرآبادی را ورق میزنیم میبینیم بیش از اینکه مجموعه شعر باشند، «بانک ایده»اند!
در همین جهانِ سبک هندی که شاعر بزرگ روزگارمان مهدی اخوان ثالث آن را «دنیایی شگفت و بیمارگونه» مینامد، تک و توکی شاعر هستند که در کنار ایده و مضمون پردازی حیثیتِ شاعری را نیز حفظ کردهاند که همانا درخشان ترینشان صائب است، همان به قولِ اخوان «شاه موجی در اوج».
البته تو اگر حافظ و فردوسی هم باشی در این دوران نمیتوانی سرآمد باشی مگر اینکه از قواعد ژانر (سبک) پیروی کنی. به همین خاطر صائب باید نخست سرآمد مضمونپردازان باشد تا در این اقلیم، لایقِ دیهیم باشد. به جز دیوانِ آثارِ درخشانِ این شاعر بزرگ، روایاتی از بداههسراییهایش و همچنین حکایاتی از مصرعی بیمعنی را با مصرعی دیگر تبدیل به تک بیتی درخشان ساختن، گواهی این قدرت مضمونپردازی اوست. از نظر ساختاری صائب و تمام شاعران سبک هندی (به جز مورد استثنای بیدل دهلوی) از چند پیش ساختارِ مشابه پیروی میکنند. مخصوصا ساختارِ ارسال مثل (معقول و محسوس). اما از نظر معنایی میرزا صائب تا حدی توانسته لحنی مخصوص به خود را داشته باشد و مضمون پردازیهای گوناگون او عموما ذیل یک شخصیتِ معنایی و جهانِ شخصی هستند. جهانی که با معنویت و حکمت و قناعت و آرامش و کوشش و اعتدال همراه است، هرچند وضوح و تمایزِ این جهان بهسانِ جان و جهانهای شاعرانهی شاعران بزرگ خراسانی و عراقی نیست. جهانِ شعریِ صائب در کسب معنا جهانی جاهطلب، برتریجو و اهل خطر (آنچنانکه جهان خاقانی و بیدل و حافظ و خیام و ناصر خسرو و وحشی و ...) نیست. نه اینکه صائب در سلوک شعریاش تنبل باشد، هیچ و هرگز چنین نیست، لکن در معنا اهل قناعت است و البته با همین قناعت و اعتدال خویش توانسته تا حد زیادی خودش را به جایگاه برترینهای ادبیاتِ پارسی نزدیک کند.
البته لحنِ حکیمانه با همان ساختار معقول محسوس، خود از ویژگیهای سبک هندی است. شاعر در یک سطر شعاری میدهد و قرار است در سطر دیگر با یافتن نسبتی و مضمونی، شعار را شعر کند. گاه اینگونه مضمونبافی موفق است و گاه ناموفق. حتی صائب بزرگ هم گاهی صرفا لحن حکیمانه دارد و در شعرش حرف حکیمانه گفته و مضمون قدرتمند بسته نشده است. مثلا:
تا صاحب فرزند نگردی، نتوان یافت
در عالم ایجاد حقوق پدری را
«عجب!» این واکنشی است که ما باید نشان بدهیم به جملهای بدیهی که ساختاری حکیمانه دارد. این وضعیت شاید در شعر صائب عزیز کم و نادر اتفاق بیفتد، ولی در شعر بسیاری از هندیسرایان و مخصوصا مقلدان امروزیشان فراوان یافت میشود. برای بیان حالِ کلی این اشعار چند بیت طنز معروف «شیخ ما» بسیار راهگشاست هرچند نمیدانم شاعر این ابیات کدام نابغه و شاعر بزرگی بوده است:
از کرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت «وجب»
از کرامات دیگرش این است
شیره را خورد و گفت «شیرین است»
او کرامات دیگری دارد
ابر را دید و گفت «میبارد»
«زن نو را عروس میگویند
مرغ نر را خروس میگویند
آنچه در جوی میرود آب است
آنچه در چشم میرود خواب است»
این ابیات رندانه حکایت ما و آندسته از شعرهای به اسلوبِ سبک هندی است که ساختار حکیمانه دارند و محتوای حکیمانه نه. مخاطبِ شعر هندی در عصر صفوی عادت کرده سخن حکیمانهای بشود تا فیالفور لذت ببرد و آفرین بگوید، آنچنانکه شاعر سبک هندی هم عادت دارد حکمتی بگوید و تحسینی در قهوهخانه بشنود. زین رو ساختارِ شعر حکیمانه هرروز تکرار میشود و بسیاری از شعرها هم فاقد حکمت و حتی طراوت.
باری در میان همان مفردات و مضمون پردازی های سبک هندی، گاه ابیاتی پیدا میشوند که به قول اخوان (در مقالاتش) و دکتر شفیعی کدکنی (در «شاعر آیینهها») به دیوانی می ارزند. البته این اصطلاحِ ارزیدن یک مصرع یا یک بیتِ زیبا به یک دیوان شعر را هم ایشان از شعرِ خود صائب گرفتهاند، آنهم در غزلی که با سه مطلع آغاز میشود و هرسه بیتِ نخست هم همین مصرع را دارند. گویا صائب تاکید دارد که این مصرع، همان مصرع بلند است:
زلف معنبر تو به صد جان برابر است
این مصرع بلند به دیوان برابر است
با عمر خضر، قامت جانان برابر است
این مصرع بلند به دیوان برابر است
مدّ نگاه با صف مژگان برابر است
این مصرعِ بلند به دیوان برابر است
و حقا که صائبِ تبریزیِ خود نیز در میان «انبوهِ بیشمارِ شاعران» سبک هندی، آن مصرع بلندی است که با کل سبک و به دیوان برابر است.
و حال چند تک بیت و مضمونِ زیبا از صائب تبریزی:
بس که بد میگذرد زندگیِ اهلِ جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد، عید کنند
فکر شنبه تلخ دارد جمعهی اطفال را
عشرت امروز بیاندیشهی فردا خوش است
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
شراب خوردن ما، شیشه خوردن است اینجا
آدمی پیر که شد حرص جوان میگردد
خواب در وقتِ سحرگاه گران میگردد
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دو بار باید دید
نه سرخ چهره ی خورشید را، شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
از تنگی دلست که کم گریه میکنم
مینای غنچه، زود بریزد گلاب را
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجدهی سهوست طاعتی که مراست
تا کدامین دل بیدار مرا دریابد
چون شب قدر نهان در رمضانم کردند
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
بیپردهتر از رازِ دلِ بادهکشانم
صائب، کسی امروز به رسوایی من نیست
باری از توفیقاتِ بعضی از شاعرانِ بزرگِ سبک هندی این است که برخلاف جو رایج زمانهی خود غزلیات یک پارچه نیز دارند که در آن به محورِ عمودی و ساختار کلی شعر نیز توجه شده است. چه اینکه از ویژگیهای غزل سبک هندی عدم توجه به ساختار، مخصوصا بافت عمودی شعر است و در عوض تمرکز روی بافت و محورِ افقی است. یعنی اگر واحد شعر در سبک خراسانی قصیده و مثنوی باشد و در سبک عراقی غزل؛ در سبک هندی واحد شعر بیت است. هرچند آنها صورتی از غزل را حفظ کرده باشند. باری معدود شعرهای شاعران بزرگ سبک هندی که در آنها ساختار و محور عمودی شعر نیز مدنظر قرار گرفته است اتفاقا شعرهای خوبیاند. مثل غزل « پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت» کلیم کاشانی که بعضی آن را بهترین شعرش میدانند. یا همین رمضانیههای صائب (+ و +). یا غزل صائب در شادی از بارش باران:
ابرِ رحمت با دل و دستِ گهربارآمده است
چشم پل روشن! که آب امسال سرشار آمده است
یا قصیدهی معروفش در ستایشِ حضرت سیدالشهدا:
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان رضاست
باری سرانجام شاعران، پژوهشگران و همچنین شعردوستان در مواجهه با سبک هندی و نمایندگانش چند موضع مختلف اتخاذ کردهاند. گروهی به خاطر گم شدنِ «معنا»، «فردیت»، «ساختار» و «روایت» از بخش گستردهای از این جریان شعری و همچنین به ابتذال کشیده شدنِ بخش دیگرش، بر کارنامهی این سبک بزرگ شعر فارسی تماما خطِ پایان و ابطال کشیدند و گروهی نیز به خاطرِ توفیق درخشان این سبک در مضمون پردازی و مخصوصا جلب و جذب مخاطب، شیفته ی چشم و گوش بستهی آن شدند. این گروه در همین دورانِ پس از نیما با انتقاد از اندیشهی «سبک دوره بازگشت» بارها سعی کردند به بازسازی و احیای سبک هندی بپردازند، غافل که نگاه و اندیشهی ایشان نیز نوعی سبک بازگشت جدید و کامل کنندهی کار ایشان است. چه اینکه سبک بازگشت به اقتفا و تقلیدِ سبک خراسانی و عراقی کمر همت بست، این میان سرِ سبک هندی بیکلاه مانده بود که حالا _در چند دورهی مختلف_ باتلاش این هندیدوستان دورهی تقلید و بازگشت به سبک هندی نیز آغاز شد. حال آنکه شاعران و پژوهشگرانِ با بصیرتِ ادبیات پارسی می دانند هیچ وقت مسیر شعر، هنر و خلاقیت از عقبِ سر رد نمیشود! . اگر سبک هندی را منصفانه بررسی کنیم امروز هم میتوانیم به اعتدال از دستاوردهای شاعرانش در مضمونپردازی استفاده کنیم، به شرط آنکه مضمون را وسیله بدانیم و نه هدف. اما لزومی ندارد ما همه اشتباهات و کاستیهای سبکهای پیشین را تکرار کنیم، آنهم در دورانِ پس از نیما. دورانِ ورودِ به جهانِ نو.
به حکمِ شاعری، امروز اگر صائب زنده بود، حتما نگاهی به نیما داشت.