موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
هفت شعر از هفت شاعر

یک خشاب شعر تازه

13 مرداد 1393 01:38 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.17 با 70 رای
یک خشاب شعر تازه

شهرستان ادب: بمب‎‎های خوشه‎ای صبر نمی‎کنند تا ما شعرهایمان را یکی‎یکی هدف بگیریم و شلیک کنیم. گذرگاهِ بسته‎ی رفح راه را بر بسته‎بندی دقیق و جداگانه و سر فرصت واژه‎هایمان بسته است. راه گلوی کودکان فلسطینی بسته است و بمب‎‎های خوشه‎ای پشت سر هم و دسته‎جمعی بر سر خانه‎‎های فلسطینی خراب می‎شوند. ما هم در تازه‎ترین صفحه پرونده ادبیات مقاومت، یک خوشه شعر تازه، و به عبارتی گویاتر: یک خشاب شعر تازه را با هم منتشر می‎کنیم. شاعران این شعرها به ترتیب عبارت‎اند از: خانم‎ها وحیده احمدی، زهرا صادق‎منش،‎ صابره‎سادات موسوی و آقایان کاظم رستمی، محمد سعید میرزایی، الله‎یار خادمیان صادق و وحید اشجع.

 

یک

غزلی با ردیفی متمایز از شاعر توانمند تهرانی خانم وحیده احمدی

 

روی نقشه، نقطه. در جهان، دو مترجا

باغ غنچه­‎‎های بی نشان، دو مترجا

 

با حساب کوه و دشت و رود می‎­شود

سهم کل آب و خاکشان دو مترجا

 

آفتی رسید و باغ را هدف گرفت

 ماند از آن زمین بیکران، دو متر جا

 

لحظه لحظه  داس‎­‎ها حساب می‎­کنند:

این دو مترجا  کنار آن دو مترجا

 

پیش می­‎روند و هیچ کس حریف نیست

مانده پیش چشم باغبان دو متر جا

 

از برای تو چه سروها سپر شدند

از برای غنچه­‎ها بمان دو مترجا!

 

***

آی چکمه­‎‎های خاک خورده و حریص!

آخرش چه؟ آخرش همان دومترجا!


دو

یک نیمایی از خانم زهرا صادق‎منش دانش‎آموز دوره‎ی دبیرستان و از اعضای سومین دوره‎ی آموزشی‎ آفتابگردان‎ها


غزه نام توست

خط زخم سرخ و نازکی

روی پوست تمام نقشه‎ها

 

غزه نام توست

تیتر اول خطوط اخم‎‎های غصه دار؛

رود جاری همیشه روی گونه‎‎های مادران،

از تمام درد‎های آزگار

 

سنگ‎‎های دست کودکان به نام توست

-این گلوله‎‎های انزجار -

قطعنامه‎‎های بچه‎‎های غزه ای ست

در مقابل سکوت سازمان بی خود ملل

 

روبروی قامت سیاه ظلم؛

در مقابل تمام سنگ‎ها

سنگ‎‎های مدعی که هی شعار ‎میدهند،

حرف ‎میزنند

"خوبی و برادری"

گیر کرده گوشه‎ی لب جماعت درغگو

راستی عمل کجاست؟

مرد کو؟!

 

در جهان ادعای علم

-عصر ارتباط و اختراع-

میکروب فساد و ظلم

می رسد به شهر‎‎های مختلف

 بمب‎‎های هسته ای

اوج کشف‎‎های خوب این زمان شده است!

ارتباط ظلم و ظالمان

به ز صلح و صالحان شده ست...!

آی از این بشر!

داد از این فساد...

 

غزه نام توست...

قدس با تو الفتی قدیم داشته ست

می رسد زمان بهتری برای تو

آن زمان که نام ظلم

چیده ‎میشود ز باغ کودکان

وعده خداست این

 

سه

غزلی از شاعر جوان و توانا خانم صابره سادات موسوی

 

چون سپر مجموعه ای از ضربه‎‎های کاریم

درد‎ها را روی هم بگذار تا   بشماریم

 

خانه ام ویرانکده ،از من نشان در کوچه نیست

کاش بشناسی مرا از اشک‎‎های جاریم

 

روی هم افتاده نعش هم کلاسی‎‎های من

می دهد آموزگار پیر من دلداریم

 

شهر خلوت ‎میشود آرام و قبرستان وسیع

آه قبری کاش باشد از پی غمخواریم

 

نام این نامردمان بی شک نمی ماند به جا

مثل ردّی که نشانده چرخ‎های گاریم!

 

مثل من دنیا همیشه کودکی آواره داشت

من در این دنیای ظالم کودکی تکراریم...

 

 

 

چهار

غزلی  از شاعر جوان و فعال کاظم رستمی، دارنده‎ی رتبه‎ی نخست جشنواره سرزمین محبوب من.



هوا خاكستر و دود و نفس تنگ

هواي لحظه‌هاي سربي جنگ


نفس‌ها خس خس خشك بيابان

خروش خفته در چشمانمان گنگ...


و من با درد و حسرت مي‌نويسم

كتاب قصه بي عطف و پيرنگ


رمان وحشت از عصر تمدن

جهان صلح و سازش، عصر فرهنگ!


ببين دنيا!
كه ماهيتابه غزه است

و ماهي‎ها به چنگ داغ خرچنگ


هجوم بغض و حيرت درد و فرياد

سرم سنگين شد از سنگيني سنگ


تن ترد عروسك‌هاي معصوم

به چنگ ديو كودك‌خوار صدرنگ


 
و مادر!
كودكي بي سر در آغوش...

زند بر سينه و بر صورتش چنگ


 
چه بايد گفت در بغض تماشا
 
گلو... قنداقه... قناسه... نماهنگ!
 
 
چه بايد گفت با مردي كه از درد

كنار نعش طفلش گويد از جنگ...


بفهم اي بي صفت!
او ناگزير است

بفهم اي عصر با شيطان هماهنگ
 
 
*


سلاح سرد شعرم كارگر نيست

چه سازم با تو اي تيغ پر از زنگ؟



پنج


غزلی از محمد سعید میرزایی شاعر جوان یاسوجی و از اعضای نخستین دوره‎ی آموزشی آفتابگردان‎ها. میرزایی در ابتدای شعر خود نوشته است: «برای کودکانی که مرده‎اند ولی زنده خواهند ماند»


به خواب ‎میروم وگاه گاه ‎میمیرم

به روی دست پدر بی گناه ‎میمیرم

 

مرا به جرم کدامین گناه باید کشت؟

چه کرده ام که در این اشتباه ‎میمیرم؟

 

نمک مپاش به زخمم وگرنه ‎میسوزم

نمک مپاش به زخمم که آه..٬می میرم

 

فرار ‎میکنم از دست گرگ‎ها اما

به دست طایفه ای رو سیاه ‎میمیرم

 

چه سرنوشت بدی ٬ روزگار نامردی!

که بین مردم بی سر پناه ‎میمیرم

 

و در برابر چشمان مردم دنیا

چه کودکانه در این قتلگاه ‎میمیرم

 

نشسته ام سر آوار خانه٬ در حالی

که چشم دوخته ام توی ماه ‎میمیرم





شش

غزلی از الله‎یار خادمیان صادق شاعر ارسنجانی


تا سبز شدی بر سر تو پای کشیدند             

 اول نفس ات بود تورا سینه دریدند

 

تا چشم گشودی شرری چشم تورا بست             

حرف آمده بودی که زبان تو بریدند ؟

            

 بسیار کسان جام ننوشیده شکستند                      

بسیار که پروانه   شدند و نپریدند

             

هر لحظه  دلی بر سربازار  حراج   است            

فریاد کشیدی بخریدم نخریدند

          

شیشه شکن و سنگ بری ازهمه حس‎اند        

فریاد دل   شیشه‎ی ما  را نشنید ند

           

سرو چمن و لاله  ندارد سخن سبز                    

آنجا که چپاولگر گل‎های سپیدند

           

افسوس زدنیای پر از آدم   سنگی                   

آتش زدنت را همه دیدند و ندیدند




هفت

غزلی از شاعر جوان و از اعضای دوره‎ی آفتابگردان‎ها، وحید اشجع


«کولاک آفتاب»


چیزی بجز غم ارثیه‎ی این دیارنیست 

اینجا هوا پس است، بدونِ غبار نیست

 

شهری ست شهر ما که پر از ترس و وحشت است

حتا به سقف خانه‎ی مان، اعتبار نیست

 

در هر کجای شهر من و تو نوشته اند

اینجا کسی به فکر دل بی قرار نیست

 

مردانگی و رحم و مروت چه صیغه ایست

این واژه‎ها فراخور این روزگار نیست

 

وقتی که باد، چهره‎ی طوفان گرفته است

جایی برای بارش ابر بهار نیست

 

در هر کجای شهر من و تو نوشته‎اند

اینجا برای من ، و تو ،غیر از مزار نیست

 

نه، اشتباه ‎میکنی ای کودک گلم

در آسمان ستاره‎ی دنباله دار نیست

 

این سیل آتش است که در هر کجا به پاست

خورشید تکه تکه شده توی کار نیست

 

اما تو اشک‎‎های خودت را ذخیره کن

حیفِ دو چشم‎‎های قشنگ و خمار نیست؟؟

 

درگیر فکر این شب وحشی صفت نباش

شب‎های تیره تا ابد اینگونه تار نیست

 

کولاک آفتاب کمی بعد ‎میرسد

دنیای ما همیشه که بر یک مدار نیست

 

کولاک آفتاب کمی بعد ‎می‎رسد

این انتظار ماست ، جز این انتظار نیست

 






کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • یک خشاب شعر تازه
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: