۱ حدود نیم قرن پیش، استاد شفیعی کدکنی در کتاب تحلیل شعر معاصر عرب، برای تکمله بحث خود در انتهای کتاب مقالهای از محمود درویش را آورده با عنوان «ما را از شر این شعرها نجات دهید!». شفیعی ذیل آن توضیح میدهد که موقعیت مشابه، ناگزیر مسائل مشابه خواهد داشت. منطقه خاورمیانه اعم از عرب و عجم یکپارچه است و تشابهات بسیاری در مسائل فرهنگی و سیاسی و فکری و جغرافیایی دارد. لذا مطالب آن مقاله را به شعرهای معاصر آن روز فارسی تعمیم میدهد. با گذشت چند دهه از آن اتفاق و علیرغم توسعه و تنوع شعر و حواشی شعر آن مقاله همچنان خواندنی و مسائل آن کاربردی است به ویژه آن که امروزه مسائلی بهظاهر جدید دامنگیر شعر شده است که بی شباهت به مسائل طرح شده از جانب مرحوم محمود درویش نیست. بحثِ «زبانِ شعر» یکی از مسائل مطروحه در آن مقاله است که موضوع یادداشت ماست. ٢ روزگار نو، روزگار تولید انبوه است. به مدد انواع تکنولوژی، از هر چیزی نسخه بدل و حتی چند نسخه اصل در دست است. در این میان استثنایی هم وجود ندارد. ظاهرا تکبودن و فرد بودن به عنوان مشخصه عالم سنت، از جامعه امروزی کاملا رخت بربسته است. این روزها مثل هر چیز دیگر، شاعر هم زیاد شده! همه ما در اطرافمان کسی را میشناسیم که شعر بگوید ولو شعر سپید! در تلویزیون شاعر میبینیم اگر پامنبری رادیو باشیم صدای شاعر میشنویم. بخشی از بیلبورد و بنرهای زیباسازی یا آلودهکننده محیط شهری، مربوط به شعر است. علیرغم اعتراض شاعران به عدم توجه جامعه به شعر، از در و دیوار و پیامک و گوشی و اینترنت و ... شعر میبارد. در کلاسهای مدرسه اگر معلمی شاعر نباشد دانشآموزان شعر خواهند گفت در کارگاههای فنی و کارخانههای صنعتی کارکنان بیشتر از مسائل حرفه خود به وزن و قافیه و سپیدخوانی می-اندیشند. حتی در خیابانها هم کم و بیش پاسبانها شاعرند. اما علیرغم این جوش و خروش شاعری، خبر خوش شعری کم است.
کجایند اعرابی که بواسطه پیدا شدن شاعری در قبیله، جشن به پا میکردند، بیایند و ببینند که ما برای اینهمه شاعر، از جشن به جشنواره پناه بردهایم! علیرغم انواع و انبوه کتابها و نشرها و نمایشگاهها و مشاعرهها، شعر کمتر و کمتر میشود. انگار تصور ذهنی ما از شعر، همچنان همان حافظ و سعدی است و شاعران پیر و جوان دور و بر خود را (جز معدودی معروف) به رسمیت نمیشناسیم. البته بنده به هیچ وجه منکر تولید شعرهای برجسته و خوب و ماندگار در روزگار خودمان نیستم بحث بر سر شعرهایی است که مدعی چنین صفاتی هستند و اما نیستند. ۳ مشکل کجاست؟ ظاهرا در گام نخست ناگزیر از تعریف شعر و ایضا شاعر هستیم. اگرچه برای شعر به تعداد شاعر، تعریف وجود دارد اما سادهترین و عامترین آنها که مورد پذیرش همگان است نفس "اتفاق" در شعر است. شعر چه در عالم معنا و چه در حوزه لفظ، موضعی خاص دارد که آن را از حالت متداول جدا میکند. میدانیم که تنها سلاح شعر، زبان است و زبان شامل مجموعه نشانههایی است برای ارتباط. اما این ارتباط به شکلهای مختلف برقرار میشود از جمله با وجه ادبی که آن را از زبان متعارف متمایز میسازد این تمایز کم امتیازی نیست. چنانکه تفاخر بر زبان شعر و دیگرگونه بودن، ماهیت کار بزرگانی چون خاقانی است. اما این را هم میدانیم که خاقانی شاعر "امروزی" نیست و از آنجا که هر چیز "غیر امروزی" مردود و نامطبوع است پس دنبال معیار دیگری باید گشت به نام تجربه نوگرایی! و نوگرایی که از جمله ویژگیهای آن، زبان امروزی است توجیه کنندهی وضعیت و همه مسائلی است که امروز در شعر جریان دارد. ۴ اگر روزگاری شاعر بر پیچیدگی و ساخت زبان خاص خود فخر میکرد، نگاه و توقع شاعر امروز از خود چنین نیست. شاعر امروز تلاش میکند تا در تقلید و پیادهسازی مو به موی نرم عادی زبان در شعر با مردم و رسانهها هماهنگ باشد و در این باب گاه چندان راه اغراق میپیماید که شعرش به آثاری در حد پ.ن.پ و پیامک و تکهکلام هنرپیشهها و در بهترین حالت به تیتر روزنامهها ختم شود. این تقلا اگرچه قابل تقدیر، اما قابل نقد هم هست؛ چرا که نسبت دنیای شعر با حکومت منجمد رسانهای و دیوانی تناقض حلنشدهای است. مگر حیثیت و سلاح شعر چیست به غیر از زبان؟ پایبندی به زبان رسمی و عدم عدول از هنجارهای معمول به همان نسبت که در مجامع و محافل علمی مقبول و پسندیده است در شعر و فضای خلاق ادبی عیب به شمار میآید. بسیار دیدهایم درماندگی یک شاعر توانا را در مواجهه با یک کلیشه از قبیل نامه اداری ساده. انواع این کلیشهها در فضای مجازی وجود دارد میتوان آن را با عوض کردن نام و عنوان استفاده کرد. جوشش مدام ذوق، این مرزهای كلیشهاى را به رسمیت نمیشناسد، هرچند شاعر در دو راهی اجبار تعاملات و مطالبات اجتماعی و بروکراتیک باشد در هر صورت شاعر باید در مقام یک شاعر جلوه کند. نه اینکه قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع! سخنی که جز او از دیگری هم بر میآید و برای گفتنش نیازی به برچسب شعر نیست. ۵ شعر امکانات خود را دارد که آن را از متن عادی متمایز میکند. البته که منظورم آرایهها و قالبهای محدود سنتی نیستند بلکه بحث در اندیشه شعری و نگاه شاعر به مقولههای مذکور و در یک کلام شاعرانگی است. شاعرانگی عنصر ذاتی شعر است. خاصیتی که میتوان آن را حتی در بسیاری نثرها هم ردیابی کرد. مثلا نثر دبیران گذشته همانند بیهقی یا قلم نثر مولوی و سعدی یا قائممقام و نادر ابراهیمی -كه اصلا یك ژانر جدید به ادبیات پیشنهاد داد- در همه این موارد شاعرانگی علم کار است. در این سنت، سخن از تسری و تسلط شعر است بر نثر. اما در شعر معاصر این رابطه شعر و نثری برعکس شده و به جای شعر، این نثر است که روز به روز در شعر خود را نشان میدهد تا آنجا که شعر به ظاهر کلاسیک هم حاوی عباراتی عین عبارات معمول و عادی شده است بدون هیچ هنجارگریزی! شعرهای خنثی خالی از حیثیت زبان. تازه اینهمه، گپی است در خصوص شاعران بومی و ایرانی نه مقلدان ترجمه و بعضا عشق فلسفه مدرن و غربی، كه اساسا الگوهایشان با ادبیات بومی و مردمی و ریشهدار ما قابل مقایسه نیست. از جمله دلایلی که برای توجیه خلا مذکور میآورند پدیدهای است به نام سادهنویسی! کمک تکنولوژی به سادهتر و راحتترشدن امور، شاعران را متوجه توجیهاتی از قبیل سادهنویسی و نهایتا به عقبنشینی ترغیب کرده آنقدر که یک شاعر حتی در پی موضوعی برای شعرش نباشد بلکه چشم به خیابان و چشم به رسانه و جشنواره و هر اتفاق بیرونی باشد تا وی را دعوت و وادار به سرایش کند. در چنین وضعی دیگر شعر از هستی ساقط شده و چیزی به نام شعر نمیشنوی. این تعبیر از محمود درویش است که مکتب نگفتن! یعنی شعر را بخوانی و چیزی دستگیرت نشود و در جان و دل و وجودت تحولی نباشد. اتفاق شاعرانه (شعر) باید در درون و در جان شاعر باشد نه از برچسب بیرونی چون جشنواره و اخبار. وقتی قرار است شعر نه تنها مترجم که منظومکنندهی بیانیههای سیاسی و اخبار باشد؛ لاجرم مصالح کار او همان خلاصه و مشروح اخبار و ثبت اطلاعات خواهد بود و از عناصر همان حوزه بهره خواهد گرفت و این چنین شعری نهایتا زبان اخبار و بیانیه خواهد داشت و در بهترین وجه، شعار میشود. حاصل این روند شعرهای مسطحی است که حالی و آنی و جانی ندارد. مرور اخبار و سایر حوزههای روزمره است. نمونههای بارز این جریان همان شعرهای متاثر از تکهکلامهای سریالها یا پنپ خواهد بود که با تمام شدن سریال از مد میافتد و شاعر تا سریال بعدی باید چشم به راه بماند. ۶ اما مساله اینجاست که شعر منفعل و مقلد تا کی دنبالهرو خواهد بود و حد و مرز این وابستگی کجاست؟ اگر قرار باشد که شعر با چنین فرمول سادهای تولید شود باید منتظر شعری مکانیکی باشم که نرم افزار آن احتمالا تا چندی دیگر به بازار میآید. مگر چه چیزی بیشتر از شکسته نستعلیق و ثلث دارد؟ در نرمافزار شعر میتوان موضوع و قالب را مشخص کرد و با سپری کردن مدت زمان نوشیدن یک چای _یا همانطور که این جماعت ترجیح میدهند قهوه! و یا دود کردن یک سیگار_ شعر را تحویل گرفت با پرینت کاغذی یا فایل صوتی قابل نصب روی آندروید که قابلیت استفادههای مختلف را داشته باشد. حتی سبک درخواستی هم پذیرفته میشود و مگر کار برخی شعرا چیست جز همین شیوه؟! شعر، فارغ از این مسائل تکنیکی، اندیشه است. شعر نگاه است. شعر زبان است شعر "آن" است! برای درهم ریختن آن نیز باید آگاه بود، حتی نظریهی ویرانی هم وقتی اعتبار خود را دارد که شاعر بداند در پی چیست؛ و الا تنها حرکت منفعلانه ناشی از ناآگاهی است و ارج و قربی ندارد. شعر، شعر است و زبان رسمی، زبان رسمی است. زبان رسمی بر خلاف شعر، زایش ندارد ادعایی هم ندارد، با خودش تمام میشود. مشکل در آسانگیری زبان به لفظ محدود نمیشود بلکه شاعر مقلد در اندیشه نیز در زمین دیگران بازی خواهد کرد و بعد از مدتی نه تنها تعابیر و کلمات و ترکیبات او تکرار اطلاعات بیرونی است، بلکه اساسا تفکر او مستقل نخواهد بود. حال آنکه شاعر، وارِث خرد و روشنیاست. شاعر باید بسازد و دیگران را وادار به تجربه و توسعه کند. ٧ پیوست: البته شاعرانگی نوشتن متن به تكلف ابر و باد و گریه و غروب و کویر نیست چنان که ژانری موسوم به "نثر ادبی" عملا مبلغ این تلقی است. شاعرانگی "آنی" است كه كلمه را جان میدهد و از یك جمله معمولی خونی در رگهای كلام جاری میكند. نگاه كنیم به سهراب، به عطار، به بیژن نجدی كه بسیار غریب است و بسیار دوستش میدارم، حتی به قربان ولیئی که رساله دانشگاهیاش را با نثر مرسوم ننوشت.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز