موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
چهره‎های برتر شعر انقلاب _ فصل چهارم

پنجره‎­ای به شعر یوسفعلی میرشکاک

21 بهمن 1393 14:08 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.11 با 91 رای
پنجره‎­ای به شعر یوسفعلی میرشکاک
شهرستان ادب: در ایام دهه‎فجر به معرفی و بازخوانی آثار آن‎دسته شاعران مطرح انقلاب که هنوز در میان ما هستند می‎پردازیم. تازه‎ترین مطلب پروندۀ انقلاب سایت شهرستان ادب را به شاعر و نظریه‎پرداز برجستۀ دوران انقلاب، استاد یوسف‎علی میرشکاک اختصاص می‎دهیم.

 

اول: پنجره‎ای به شعر یوسفعلی میرشکاک 

یوسفعلی میرشکاک (میرشکار)، متولد سال ۱۳۳۸ در روستایی از توابع شوش دانیال؛ شاعر، نویسنده، طنزپرداز، نقاش، منتقد و نظریه‌پرداز حوزه فرهنگ، هنر و سیاست است. بی‌تردید میرشکاک را باید یکی از مؤثرترین پایه‌گذاران جریان ادبیات و شعر انقلاب اسلامی دانست؛ از کسانی که پشتوانه‌های نظریه‌پردازی‌شان، بن‌مایه‌های شعر ایشان را ساخته و در همین مسیر، نسل و جریانی را نیز پرورش داده .

فعالیت او در زمینۀ سرایش شعر به پیش از انقلاب بازمی‎گردد اما حضور جدیش در این حوزه مثل بسیاری از شاعران دیگر هم‎نسلش مربوط به پس از انقلاب است. میرشکاک همزمان با شعر و شاعری فعالیت مطبوعاتی خود را با مسؤولیت در بخش شعر روزنامۀ «جمهوری اسلامی» آغاز نمود. او در همان سال‌ها و سال‌های آغازین دهه شصت، علاوه بر حضور در جبهه، به عنوان یک شاعر و منتقد ادبی فعالیت چشم‌گیری داشت و آثار او یکی پس از دیگری منتشر می‌شد و مورد استقبال قرار می‎گرفت. گفتنی‎ست همکاری و همراهی او با شهید سید مرتضی آوینی، نقطه عطفی در فعالیت هنری و فرهنگی وی محسوب می‌شود.

چهره‌های متنوع حضور میرشکاک در نقد ادبی، یادداشت‌ سیاسی، مقالات و مقولات فكری- فلسفی، طنز و... همه در یک منظومۀ واحد، حکایت از مرام و مسلک ویژه‌ای دارند که میرشکاک بدان وسیله وظیفه راستین یک شیعه بی‌قرار را پی می‌گیرد. مرامی که در جنون خاص وی، قلندرسیرتی، درویش‌مسلکی  و صراحت لهجۀ او نمایان است. صراحت و شجاعتی که باعث کدورت و دشمنی بسیاری از روشنفکران با وی گردیده است. اما به اعتقاد بسیاری، این فعالیت‌های مختلف و متنوع میرشکاک، باعث به محاق‌رفتن شخصیت كم‌نظیر او به‌عنوان یك شاعر بزرگ معاصر گردیده است.

میرشکاک در قالب‌های گوناگون نو و کهن، غزل، مثنوی، چهارپاره و ترکیب‌بند، رباعی و دوبیتی، نیمایی و سپید طبع‌آزمایی کرده است. 

شایان ذکر است که برخی از اشعار و اخبار فعالیت‌های استاد میرشکاک در وبلاگی رسمی ایشان azzabaneyekyaghi.blogfa.com به علاقمندان ایشان عرضه می‌شود.

 

دوم: کتاب‌های یوسفعلی میرشکاک 

1- «غزلیات بیدل» دیوان بزرگ‌ترین شاعر سبک هندی «عبدالقادر بیدل دهلوی» برای اولین‌بار در ایران به همت و تصحیح یوسفعلی میرشکاک، البته با نام مستعار "منصور منتظر" به چاپ رسید. 2-  «تصحیح و تحشیه مثنوی محیط اعظم بیدل دهلوی»، دیگر بیدل‌پژوهی میرشکاک است که در سال 70 منتشر گردید. 3- «قلندران خلیج» 4- «از چشم اژدها» 5- «ماه و كتان» 6- «از زبان یک یاغی» 7- «گزیده ادبیات معاصر» (انتشارات نیستان) 8- «نشان‌های آن بی‌نشان» 9- «ستیز با خویشتن و جهان»10 - «در سایۀ سیمرغ» (نگاهی تاویلی به شاهنامه فردوسی) 11- «غفلت و رسانه‌های فراگیر» (مجموعه مقالات) 12- «اجمال و تفصیل» 13- «توسعه و اباحه» 14- «دیپلمات‌نامه» 15- «پوریای ولی» (فیلمنامه؛ به سفارش مسعود جعفری جوزانی)16 - «نامه‌ای به رئیس جمهور آینده» (مکاتباتی با عطا مهاجرانی) 17- «زخم بی‎بهبود 18- «فرامرزنامه» 19- «جای دندان پلنگ» 20- «گفت‎وگویی با زن مصلوب» (گزیدۀ اشعار) 20- «نیست‎انگاری و شعر معاصر»  آخرین اثر یوسفعلی میرشکاک که در سال جاری منتشر گردید.

و ده‌ها مقاله در مطرح‌ترین نشریات کشور...

 

سوم: نمونه شعر یوسفعلی میرشکاک 

برخی از اشعار  استاد میرشکاک  توسط اهالی موسیقی کشورمان به آواز خوانده شده است. از جمله  غزل «خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد» با نام «اسم اعظم» در آلبوم غریبانه۲ با صدای غلامعلی کویتی‌پور و آهنگسازی مجید رضازاده، غزل «زلف رها در بادت آخر داد بر بادم» با صدای مرحوم ناصر عبداللهی در آلبوم « بوی شرجی» ،تصنیف جنون با آهنگسازی سید علی مصطفوی و آواز پوریا اخواص و سرود زیبای «رقص مرگ» در سوگ شهید آوینی با آهنگسازی هادی آزرم و خوانندگی سید محمد عبدالحسینی.

دانلود اسم اعظم میرشکاک با صدای غلام‎علی کویتی‎پور

دانلود زلف رهای میرشکاک با صدای ناصر عبداللهی

دانلود رقص مرگ میرشکاک با صدای محمد عبدالحسینی

 

همچنین آلبوم «داغ سودای محمّد» اختصاص به شعر و دکلمۀ یوسفعلی میرشکاک دارد با آهنگسازی گروه شاهو.

دانلود  شعر جنون میرشکاک با همراهی تنبور

 

و اینک  متن چند نمونه شعر:

 

اذا الشمس کورت

ترکیب‌بند معروف «اذالشمس کورت» که در کتاب «ماه و کتان» منتشر شده است، از شاهکارهای شعر انقلاب است که بر پیشانی آن نوشته  شده است: «درسوک بقیةالله مصطفوی امام خمینی و بیعت با جانشین روح خدا آیت‌الله خامنه‌ای». بندی از این ترکیب‌بند زیبا، به عنوان غزل شهرت یافت. ردیف این غزل در همان نسخه « مرده است‎» درج شده است، اما خود شاعر تأکید دارد ردیف اصلی و اولی شعر همین «کشته شد» است که توسط نخستین انتشار دهندگان بنا به مصالحی عوض شده است.

 

سر بر آر ای خصم کافرکیش! حیدر کشته شد
معنی انا فتحنا، سرّ اکبر کشته شد

صاحب معراج، یعنی مصطفی منبر سپرد
آنکه بر منبر سلونی گفت و منبر کشته شد

ای یهود خیبری! بردار دست از آستین
مرتضی، صاحب لوای فتح خیبر کشته شد

گر حسن را زهر خواهی داد، ای فرزند هند!
گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر کشته شد

زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین؟
یا حسین! آیا کسی جز تو مکرر کشته شد؟

آفتاب دین احمد، جانشین بوتراب
بر سر حق سدر سبز سایه‌گستر کشته شد‎

کهف کامل، آخرین فرزند صدق مصطفی
شهپر جبریل، اسماعیل هاجر کشته شد‎

لا فتی الاّ علی لا سیف الا ذوالفقار
روز خندق پیش چشم خیل کافر کشته شد‎

خاک بر سر کن، الا شرق حقیقت هم‌عنان!
باختر! پیوند شادی کن که خاور کشته شد‎


غزل: شوق دیدار موعود

تا اسیر گردش خویشم، بر نمی‌گرداندم گرداب
سایۀ سنگینی کوهم، بر نمی‌خیزد سرم از خواب

جاده‌ام، پیچیده در منزل، گردبادم عقده‌ها در دل
موج دور افتاده از ساحل، رود پنهان مانده در مرداب

پا به پای سایه سردر پیش، با نسیمی می‌روم از خویش
می‌دهد آیینه‌ام تشویش، می‌برد آشفته تا مهتاب...

در شبی اینگونه وهم‌آور، یافتن، هم‌رنگ گم‌کردن
باختن، باری گران بر دل، بردنم، نقشی زدن بر آب

کاش امروزی نمی‎آمد تا که فردایی نمی‌دیدم
هر شبم فردا شبی دارد، ای شب آخِر مرا دریاب!

باز در من سایه‌ای پنهان ـ روبه رو با مرگ ـ می‌گوید:
بهترین فرجام نومیدان! آخرین پل! اولین پایاب!

گرچه تاریکم، رهایم کن! نیستم نومید ازین بودن
خاطرم را می‌کند روشن، جستجوی مقصدی نایاب

پوستم را می‌درد بر تن، جان به شوق دیدن موعود
دل به سوی لحظۀ میعاد، می‌شود از سینه‌ام پرتاب

می‌برد هر جا که می‌خواهد، دست‌های ناتوانم را
گردش گرداب‌وار خون، با هزاران ماهی بی‌تاب

 

و چند غزل دیگر

 

نیمایی: اشارت

گفتی پلنگ رام نخواهد شد

آری نه رام و نه آرام

یک عمر با گراز شب و گاو روز

                                        درافتادم

اما هنوز هم تمام جهان روشن است و من تاریک.

نه هیچ گردش چشمی

نه خانه‌ای

            نه خاطره‌ای دارم

همین مخاطره‌ای دارم

                           میان آتش و آب

سهم من از غریو بلندم همین ترانۀ مهجور است

که زیر سایۀ کرکس

به آفتاب بیاندیشم

*

آه

نه خواب دامنه در شب

نه ماه

 

نیمایی: اشارت

من از تو هیچ نمی‌خواهم

 جز این‌که

              بین من و آفتاب نباشی

 

دوبیتی پیوسته: تفنگ

 

ای دل ای تفنگ شعله‌‌ور! چرا
بوی خون نمی‌دهد تپیدنت

لک‎لكی نمی‌پرد ز غرّشت

آهویی نمی‌رمد ز دیدنت

*

ای دل ای تفنگ برنوی پدر !
زیر سقف سینه ی سیاه من
همچو آبگینه‌ای شكسته‌ای
ماندی و شكسته‌تر نگاه من

*

در تو ماند و، بال وا نمی‌كند
چون كبوتری بریده بال و پر

او نمی‌پرد، تو پُر نمی‌شوی

از هرای مرگ‌، برنوی پدر!

*

لایق نگاه مردۀ منی
نه نگاه گرم ماده آهوان
خو نمی‌كنی چرا به این نگاه
چون سگ گری به مشت استخوان

***

كهنه‌ای تو و پسند خاطرِ
هیچ كس به جز پدر نمی‌شود
او دگر نمی‌شود چنان كه تو
تو چنان كه او، دگر نمی‌شوی

***

چون تنور سرد مادرم تهی
از حضور شعله‌های آتشی
بس كن ای دل، ای دل تباه من
خنده‌آور است از تو سركشی

***

دیدی آن غزال وحشی جنوب
از تو گرگ پیر وحشتی نكرد
دیدی آن پلنگ جنگل شمال
حرمت تو را رعایتی نكرد

***

هیچ كس تو را زمن نمی‌خرد
ای دل من ای تفنگ دیر سال
بر جدار دنده‌های خسته‌ام
سر بنه ز درد خویشتن بنال

 

 

طنز: نسبت میان طریقت و دیپلماسی

 

در بخشی از نمط آخر کتاب «دیپلمات‌نامه‌؛ خواجه هربرتعلی درام‌الملک آجری»،‌ با عنوان «اندر یادکرد نسبت میان طریقت و دیپلماسی» می‌خوانیم:

 

«دو تن از پیران قوم برخاستند و دوبازوی مرا گرفتند و به دو زانو در آن پیشگاه همایونی نشاندند. یکی از آنان کمربند سگ‌دار از کمر کشید و به عتاب تمام، رموز و عجایب پرسیدن گرفت و دیگری در گوش من تلقین پاسخ می‌فرمود. تا بدانجا رسیدیم که گردن مرا همچون بزغاله‌ای بگرفتند که به پی‌ماچان‌ (پاپبوس) قطب کامل برند. تا عاقبت صدایی مهیب از میان برخاست که:

ـ قطب کامل کیست و کجاست؟

پاسخ آوردم که بنت عم ماست و در تکیۀ فقرای بوکینگهام است.

ـ ذکر خفی چیست؟

ـ ذکر خفی را قطب کامل تلقین کند و به هر سالی کلمه‌ای باشد که دلالت به طالع آن سال کند.

ـ چون در غربت افتی چه گویی؟

ـ گویم: یا رابینسون کروزوئه مدد!

ـ چون به جنگ روی چه گویی؟

ـ گویم: هو یا رابین‌هود هو | کان کرم و جود هو | دور از آتش و هود هو | نصرت فرما زود هو

ـ خرقه تشرف را  چه کسی از غرب به شرق آورد؟

ـ به جانب حجاز و عراق، سرادوارد لورنس و خلیفۀ وی مستر همفر. به جانب ولایت ما،‌رسرادوارد شرلی و خلیفه‌اش رابرت شرلی رضوان‌الله تعالی علیهم

ـ خرقۀ ارشاد و هدایت در کدام خاندان بود؟

ـ در خاندان مولانا میشل عفلق اعلی‌الله مقامه

ـ اکنون در کجاست؟

ـ هر کس که اسرار فاش کند لایق بندگی این درگاه نباشد. آنچه را که به قرنی دیگر باید مردمان بدانند، امروز فاش گفتن سزاوار نیست.

چون این بگفتم، نعره مشایخ و اقطاب در صحن و سرای تکیه طنین انداخت. قوال به صوتی دلکش در مایه راک اندرول، این سرود خواندن گرفت و دگربار سماع آغاز شد:

خوک رفت و موش آمد | خلق در خروش آمد | چشم رفت و گوش آمد | گاه جنب و جوش آمد | چند فکر نیک و بدی؟ | یا الیزابت مددی! ...»

 



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • پنجره‎­ای به شعر یوسفعلی میرشکاک
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.