موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
علی داودی

دفاع از سلمان هراتی

10 مهر 1391 15:12 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.5 با 4 رای
دفاع از سلمان هراتی

زنده‌ياد سلمان هراتي، شاعر متعهد و انقلابی در  1338، در تنکابن متولد شد. چاپ شعرهای او از سال‌های59 و 60 در مطبوعات وي را به عنوان یکی از شاعران نسل اول انقلاب به جامعه ادبی معرفی کرد. شاعري كه در نهم آبان 1365 در اثر سانحه ای تصادف درگذشت. سلمان عليرغم حضور كوتاه مدتش در شعر، بي گمان يکي ازچهره‌هاي جريان‌ساز است که پله‌هاي ترقي را به سرعت طي کرد و درشعر معاصر جايگاه و زباني ويژه را به خود اختصاص داد با شعرهايي ساده و در عين حال عميق و زلال. شعرهايي كه به هر گوشه زندگي سرك مي‌كشد و از هر جا سخن مي‌راند. از  اين منظر شعر سلمان هراتي، نماينده بخشي ازادبيات انقلاب اسلامي است كه به هر موضوعي نگاه و تعريفي جديد دارد.

*

معمول و مرسوم چنين است كه سخن گفتن و نوشتن درباره سلمان هراتي را با لفظ يا احساس "دريغ" شروع كنند. بار عاطفي اين كلمه و حال، بيش از آن كه حسرت ناشي از جوانمرگي و زود رفتن وي باشد برآمده از حس كلي فضاي شعري اوست. فضاي كاملا عاطفي و به قول سهراب "صميميت سيالي" كه عنصري كليدي در نشان‌دار و هم‌خانواده كردن انبوهي از تنوع در شعر شاعران انقلاب است وصميميتي كه چنان "ابرعظيم" سحرگاهي دره‌ها و درختها را پوششي يكسان مي‌بخشد و در اين لباس يكدست تنها صداي سلمان را مي­شنويم:

ابری عظیم / از ته مجهول دره ها برخاست

همراه باد / دنبال یک فضای مناسب رفت

به تبع همين چوخا، عنصر ديگري در شعرش ظهور پيدا مي­كند؛سرسبزي و سرزندگي! كه برخي ريشه آن را در انعكاس زندگي جنگل در نگاه سلمان مي‌بينندو سلمان نيز آن گونه كه مي‌بيند مي‌بالد. عناوین کتابهای سلمان گواه این مدعاست: ازآسمان سبز، دری به خانه خورشید، از این ستاره به آن ستاره.

شاعري سلمان:

براي بررسی شاعرانگی سلمان، بايد روزگار وي و روزگارشعر او را شناخت. سلمان يكي از آغازگران چيزي است موسوم به "ادبيات انقلاب" كه امروزه عليرغم گذشت بيش از سه دهه از عمر انقلاب و نهادينه شدن حكومت و قدرت و شناخته‌شدن شاعران اين جريان، كمتر نشانه‌اي از آن مي‌بينيم.

باري، سلمان آغازگرست در نسبت با نسل شاعران امروز او حكم معلم كلاس اولي‌ها يا حتي پيش دبستاني‌ها را دارد البته چون پيش دبستاني خود پديدة بعد از سلمان است بگذاريد او را همان معلم كلاس اول خود به ياد داشته باشيم، بهتر بگویم معلم روستا!

يك معلم در يك روستا، فقط درس نمي‌گويد او بخشي اززندگي دانش‌اموزان و مردم است به ویژه دوره سلمان در و ديوار مدارس و جامعه با چنين جملاتي آذین شده بود "معلمي شغل انبياست" و كلاس‌هاي رنگارنگ آزمون و كنكور و جزوات گرانقيمت و ... محلي از اعراب نداشت. و "تعليم و تعلم عبادت" بود.

سلمان معلم كلاس اول است و اولين‌ها هميشه آخرين‌هاهستند چرا كه ابتدا به­صفر آغاز مي‌كنند و خواه‌ناخواه حكم مرجع دارند. لذا در پيشينه‌شناسي و تاريخچه هماره به آن ها ارجاع مي‌دهيم ودنبال نكته و رگه‌اي هرچند جزئي در كار ايشان مي‌رويم. رگه‌هايي كه از شدت خلوص ونزديكي به منبع اصلي، خود حكم معدن دارد و مي‌توان بسياري محصولات از آن استخراج كرده و اشتغال‌زايي كرد. مثل كتاب هاي كم‌حجم چند خطي و چند جمله‌اي كه از قضا مشتريان فراوان و نويسندگان فراوان‌تري دارد.

امروزه به مدد و نعمت تخصصي و جزء شدن حوزه‌ها وموضوع‌محوري شعر ما انواعي از شعر داريم؛ آييني، سياسي، انقلابي، دفاع‌مقدسي، طنز،عرفاني، اجتماعي و الخ. اما آن روز كه اين سنگ بنا را مي‌گذارند به اين دسته‌بندي نمي‌انديشند دغدغه ايشان فقط شعر است و آنكه غربال و معيار و خط­كش و پول دارد هماره از پس ‌مي‌آيد. از اين نظر، سخن‌گفتن از اولين‌ها هماره كلي است. در كليت نيز، قيصر و سلمان از هم منفك نيستند و سيد، همان سلمان است و قزوه و رضايي‌نيا امتداد ايشان.

اولين‌ها تعهد و تكليف ديگري نيز دارند؛ در هر مسيركشف نشده قدم‌ بزنند و خط شكني و پاك‌سازي كنند. نگاهشان مبتني بر كشف باشد و نه تقليد. دريافت بكر ايشان هماره عامل پيدايي آثاري است كه نمونه‌اي مشابه بر آن نمي‌توان يافت. من باب مثال با احترام به آثار و شاعران عزيز و زحمات اساتيد ارجمند، حاصل سه دهه شعر دفاع‌مقدس با كنگره‌ها و جوايز و چاپ كتاب و ... هنوز با "شعري براي جنگ" قيصر هماوردي نمي‌كند. و اين مسئله هيچ ربطي به كم‌كاري و كوتاهي كسي ندارد بلکه اين خصيصه و امتياز اولين‌هاست كه در هر زمينه‌ تجربه‌اي به هم زده‌اند و در كارنامه و كارخانه خود همه نوع كالايي دارند؛ از شعر مذهبي و سياسي تا كودك وطنز و نقد و تحقيق و تجربه قالب ها و اين روزها ترانه.

به هر حال؛ مقام قديم و جديد، قصيده و سپيد درمقابل تجربه يكسان است؛ همه بهانه‌اي براي طبع‌آزمايي است و آنچه كه اين تنوع رابه هم گره مي‌زند عنصر وجودي شاعر و در مورد سلمان صميميت شديد وي است.

راهكار اولين‌ها نيز چنين است كه از شعر بگذرند و درمقام يك انديشمند و دانشمند ظاهر شوند نگاه كنيد به عظمت كساني مثل دكتر طاهره صفارزاده، دكتر گرمارودي، شفيعي كدكني و ... زكريا اخلاقي، قربان وليئي، محمدكاظم كاظمي و قيصر عزيز. اينان پير و جوان، بانيان جهان جديد و آرمانشهر دوره خويش‌ند و تقديرشان اين است كه بزرگ باشند. در كنار شاعري، نقاش، سينماگر، فيلم‌نامه نويس،موسيقي‌دان و... باشند. باري اولين‌ها، آخرين هستند.

شعر سلمان:

در برخورد نخستين آنچه به لحاظ زبان جلب توجه مي‌كند سادگي است و در مرحله دوم نيز باز سادگي، منتهي درتصوير و ترسيم دنياي شاعر. اينكه شاعر شعرش را به رخ نمي‌كشد و حرف‌هاي ساده‌اي ازهمين محيط زندگي دارد:

نگاه كن هواي دُودگرفتة شهر

تنفس راحت را از ما گرفته است

شعرسلمان ساده است مثل خودش. و ساختار آن نيز كاملا حسي است نه فرمي. شعری مبتني بر وحدت محتوايي و امتداد منطقي كلام است. تا آنجا كه حس، مجال بروز دارد و حرفي هست لاجرم بر كرسي مي‌نشيند و گرنه بعد از آن دچار تكلف مي‌شود:

کنارشب می ایستم

شب ازتو لبریز است

من دردو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم             

اما شعر سلمان به لحاظ نزديكي زماني به جريان انقلاب و شكل‌گيري به موازات آن، حاوي نكاتي ويژه و در واقع، شعر وی آيينه تمام‌نماي زمان خويش است براين اساس مي‌توان آن را نماينده شعر انقلاب دانست:

شعر سلمان، فضايي است متعالي كه در آن عيد و عزا وسياست و مذهب و روستائيان و حتي خارجيان نفس مي‌كشند مثلا در شعری براي پابلو نرودا می­سراید:

افسوس كه نيستي

اگرنه

يك شاخه گل محمدي به تو مي‌دادم

تا با عطر آن

تمام ديكتاتور‌ها را مسموم كني.

از دیگر مشخصه‌هاي آن، اعتراض است. اعتراض به خودي وبيگانه. بيگانه‌اي كه شخصيت حقيقي يا حقوقي دارد گاه دوستي ناآشناي جان و گاه سازماني جهاني:

...

شگفتا!

در بي‌كران آفتابْ‌‌خيزِ ما

مگر پشت تاريكيِ دل‌هاتان

                      پنهان مانده باشيد

هيچ خفاشي

          قلمرو آفتاب را در نمي‌نوردد

          جز به سرانجامي بد

حال آن‌كه روشن‌ست

آفتاب

            درخشش محتومي‌ست

در اين كرانه

كه هيچ خانه

                بي‌شهيد نمانده است.

يا:

ما در مقابل آمریکا ایستاده ایم

اما چرا هنوز کیومرث خان خرش می­رود

عبدالله با داس

هر شب چند خوک سر مزرعه می کشد

اما وقتی ارباب می آید، مجبور است تعظیم کند

چرا عبدالله مجبور است به این خوک تعظیم کند؟...

ازوجوه دیگر آن وجود انذار و خطاب و دعوت و بشارت است. همراه با نوعی امید و باورمندی.در واقع نگاه معنوی به موضوعات اجتماعی و سياسي و...، شعر سلمان را سرشار از امید و بشارت کرده و اين شعرها به مردم آینده‌ای درخشان را نوید می‌دهد:

ديروز اگر سوخت، اي دوست! غم برگ و بار من و تو

امروز مي‌آيد از باغ، بوي بهارمن و تو

آن‌جا در آن برزخ سرد، در كوچه‌‌هاي غم و درد

غير از شب آيا چه مي‌ديد چشمان تار من و تو؟

ديروز در غربت باغ، من بودم و يك چمن داغ

امروز خورشيد در دشت، آيينه‌دارمن و تو

غرق غباريم و غربت، با من بيا سمت باران

صد جويبار‌ست اينجا در انتظارمن و تو

با اين نسيم سحر‌خيز، برخيز! اگر جان سپرديم

در باغ مي‌ماند، اي دوست! گل يادگار من و تو

شعر سلمان، شعری انسانی و انسانگرا است و تصویری اززندگی انسان عام و خاص را به نمایش می­گذارد:

عيب تو اين بود

اي برادر مردم

كه زندگي را ساده ‌زيستي!

سادگي و گرايش به طبيعت ازيك‌سو و طرح مفاهيم عرفاني و پيوند با ذات اشيا، شعر سلمان را با سهراب‌سپهري نزديك مي‌كند شاید هم بخشي از نجابت شعر سلمان به روستايي بودن وي برمي‌گردد در واقعيت ومعنا روستايي است شعري همچون روستايش و همچون مـردم باصفا و بي­آلايش زادگاهش:

من هم مي‌ميرم، اما نه مثل غلامعلي

كه از درخت به زير افتاد

                   پس گاوان از گرسنگي ماغ كشيدند

                   و با غيظ ساقه‌هاي خشك را جويدند

                   چه كسي براي گاو‌ها علوفه‌ مي‌ريزد؟

من هم مي‌ميرم

اما نه مثل گلْ‌‌بانو

...

اما نه مثل حيدر

...

اما نه مثل فاطمه

شعری با برجستگی مذهب و موضوعات و نشانه­های دینی وعبادت و عرفان است: در محتوي، با شاعري ايدئولوژيك مواجهیم كه رویکرد به پديده‌هاي سياسي اجتماعي و ديني و ملي را در كارنامه خود دارد و مستقیم یا غیر مستقیم به بازگویی جهان‌بینی، اعتقادات و برداشت‌های خود می‌پردازد:

سجاده‌ام كجاست؟

مي‌خواهم از هميشة اين اضطراب برخيزم

اين دلْ‌‌گرفتگي مداوم شايد

تأثير ساية من‌ست

                   كه اين‌سان

                   گستاخ و سنگوار

بين خدا و دلم ايستاده‌ است

سجاده‌ام كجاست؟

جلوه نگاه معنوي و ديني چندان بالاست كه در هر زمينه‌اي، وابستگي خود را به مفاهيم ديني و مذهبي فاش مي‌كند البته اين رويكرد تنها در موضوعات ديني و مذهبي نيست. شاعر با گوناگوني موضوعات وتنوع حوزه‌ها سردرگم نمي‌شود بلكه برعكس يكپارچگي جهان فكري‌اش را نشان مي‌دهد:

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم

وطن من!

          ای تواناترین مظلوم

تو را دوست دارم!

ای آفتاب شمایل ِ دریادل

و مرگ در کنار تو زندگی است

ای منظومه نفیس غم و لبخند

          ای فروتن نیرومند!

ایستاده ایم در کنار تو سبزو سربلند

دنیا دوزخ اشباه هولناک است

و تو آن درخت گردوی کهنسالی

و بیش از آنکه من خوف تبر رانگرانم

                                      تو ایستادهای

بگذار گریه کنم

نه برای تو

          که عشق و عقل در تو آشتی کرده اند

          که دستهای تو سبز است

          و آسمان تو آبی

و پسران تو

مردان نیایش و شمشیرند

و مادران صبوری داری

و پدرانی به غایت جرأت مند

و جنگل هایی در نهایت سبزیو ایستادگی

و دریاهایی

          با جبروت عشق هماهنگ

نه برای تو

که نام خیابان هایت را شهیدان برگزیده اند

...

فضای سیالی که همه چیز رادر خود محو کرده است. باری شاعر به هر بهانه از همه جا و همه چیز روایت می­کند ولی نهایتا حرف خود را می­گوید.

و...

به جهت كمرنگي نقش آرايه‌ها و عدم دلبستگي شاعر به اين مقوله می­توان از بحث آن چشم پوشید. سادگي شخصي و پرهيز از تظاهر و تكلف به قدري اصولي و زيربنايي است كه شعر او از آرايه مي‌گريزد و به خلوت صميميت پناه مي‌برد.مثلا در شعرهاي سپيد بعضا سطرهايي نيمايي دارد و يا در ميان شعري نيمايي وزن را رها مي‌كند و عنايتي به موسيقي و.. نشان نمي‌دهد حالت همان ابر بي‌مرزي را دارد كه دره و كوهش يكي است. سلمان در همه شعرها در پي حرف است نه شكل‌سازي. براي همين شعرهايش از نظر محتوي بسيار غني است با پرداخت هايي به اجتماع و فقر و مبارزه وفرهنگ و استعمارستيزي و دين و عبادت و عرفان و سياست. كفه محتوي بر فرم و لفظ غالب است.

موضوعات شعر سلمان:

پیوند مسائل عيني جهان با دنیای انتزاعی، و تحليل معنوي آن، نقطه عطفی در شعر انقلاب است. همين گرايش معنوي سلمان را به همراهي با انقلاب و اجتماع و توجه به مردم مستضعف رهنمون مي‌سازد كه نمونه‌هاي فراوان از اين موضوعات در شعر وي به چشم مي‌خورد. از جمله این نکات، مسئله برجسته و قابل توجه حضور "جنگ" در شعر سلمان است. اعتبار این حضور به حدی است که وی را از سرآمدان شعر جنگ نیز قلمداد می­کنیم. سال 1379به عنوان يكي از چهره­های بیست سال شعر جنگ معرفی شد. نگاه به مقوله دفاع مقدس و انعكاس جنگ در شعر او نوع ويژه‌اي‌ است. شعري سرشار از ایمان و خلوص و عشق که ارزش‌هایبی بدیل هویت انسانی را نشان می دهد. در شعر او جنگ ویران کننده، بهانه‌اي براي پرداختن به خويش و معشوق و معبود است.  

اي مادران شهيد!

سوگوار كه‌ايد؟

          دلتنگيتان مباد

كه آنان درختانند

          بارانند

آنان

          نيلوفرانند

كه از حمايت دستان خدا برخوردارند

آبي‌اند، آسماني‌اند

نه تو و نه من نمي‌دانيم

فراتر از دانايي‌اند، روشنايي‌اند

ستایشی آمیخته با تحلیلی عارفانه از جنگ و شهادت:

مي‌دانم

          سبزتراز جنگل

          هيچ وسعتي بهار را نسرود

و سرخ‌تر از شهيد

          هيچ دستي در بهار

گلي نكاشت

در مجموع پرداخت به مفاهيم جنگ با نگرشي متفاوت درشعر او وجود دارد. همین منظر يكي از چند شعر شاخص جنگ، را در کارنامه ادبی او به یادگار گذارده است؛ شعري با عنوان "در خلوت بعد از یک تشییع"

اين شعر اثري كامل است و بر اساس ساختي ويژه و آزاد،نشانه‌هاي آشناي زندگي را يك‌به‌يك مرور مي‌كند و در اين مسير جبهه و زندگي شهري را كنار هم در جايگاه مقايسه مي‌نشاند، شعربا جمله‌اي حسي شروع مي‌شود:

دلم برای جبهه تنگ شده است
بیان صریح حس با جمله‌اي ساده كه مي‌تواند سرآغاز حرف­هاي پرشماري باشد و از طرفي براي هر نوع مخاطبي گويا و روشن است.
نكته: قافيه "تنگ" جايگزين مناسبی برای"جنگ" و تداعی­کننده آن است.
چقدر جاده‌های هموار کسالت آور است
بلافاصله صحبت از جاده هموار مي‌شود اين معرف آنست كه جبهه در انديشه شاعر جايگاه سفر و سير و سلوک دارد.

نكته: صفت هموار جايگزين از كلمه همواره نيز هست به معناي هميشگي.

از یکنواختی دیوارها دلم می‌گیرد
از جبهه به جاده و از جاده به ديوار، ترسیم نوعي زندان است خصوصا با يكنواختي درپي همواری. تكرار مجدد دل قابل توجه است. اين ديوار مي‌تواند خانه و شهر و زندگي باشد.
می‌خواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم
و از ديوار به صخره رسيدن، فضايی سنگي و سنگین را به ذهن متبادر مي‌كند. در ضمن شاعر، ناگزيري ساكن كره خاكي بودن را پذيرفته و مي‌داند كه اوج يعني؛ فاصله گرفتن از هموارگي و كسالت نه آسماني شدن. فراز و فرود شعر بسيار بالاست و در هر پاره‌اي ذهن درگير است و از سويي به سويي كشيده مي‌شود.
آن بالا به آسمان نزدیکترم
و می‌توانم لحظه‌های تولد باران را
پیش بینی کنم
شاعر به طوري با قاطعيت حرف مي‌زند كه گويا هم‌اينك بر آن اوج نشسته است. اشاره به تولد باران خالی از معنا نیست چرا که این هر دو از دید نشانه­شناسی هم قابل توجه­اند.
دلم برای جبهه تنگ شده است
تكرار اين قسمت از شعر هرچند حسي است اما نقش و تاثيری كليدي دارد گويا دلتنگي شاعر با يك‌بار گفتن تمام نمي‌شود و با تكرار به دفعات مي‌خواهد همان فضاي حسي راحفظ كرده باشد البته هر بار به مطلب جديدي نيز اشاره دارد:
آنجا معنویت به درک نیامده بسیار است
لحظه‌هاي تولد باران، همين معنويت به درك نيامده است. اينجا شاعر تاكيد مي‌كند كه آنجا یعنی جبهه هم زمين است نه جايي جدا از زمين:
آنجا ما مقابل آسمان می نشینیم
و زمین را مرور می کنیم
و به اندازه چندین چشم معجزه می بینیم
چقدر تماشای دورها زیباست
و بار ديگر: 
دلم برای جبهه تنگ شده است
شاعر تا اينجا در عالم دروني خودش سير مي‌كرد. دل و آسمان و اوج و... از اينجا به بعد گريزي به جاده‌هاي كسالت هموار مي‌زند:
در کوچه‌های بن بست
یک ذره آفتاب به دست نمی آید
و ما هر روز به انتها می رسیم
و درهای عافیت باز می شوند
و میز خوشبختی ما را
با یک لیوان شربت خنک تمام می کند
و همچنين بازگشت مجدد به جبهه با نگاهي اجتماعي‌تر:
وقتی که یک جرعه آب صلواتی
عطش را می خشکاند
دیگر به من چه که کوکا خوشمزه تر از پپسی است
و اين كوكا و پپسي همان كسالت همواري هستند كه شاعر با آنها می ستیزد و جبهه، ميدان گريز يا مقابله با اين آسايش حقير است، پس:
باید گذشت
و بار ديگر جاده معنا مي‌يابد:
باید عطش و سنگلاخ را تجربه کرد
آسایش از مقصد دورمان می دارد
اسب من به آسمان نگاه می کند
مردان جبهه چه حال و هوایی دارند
چه سر بلند و با نشاط می ایستند
برویم سربلندی بیاموزیم
نكته: سفر از يك‌سو سنگلاخ و مقصد و اسب است و از طرفي ديگر؛ آسمان و حال و هوا و سربلندي. تناسب اين كلمات و پيوند آنها با يكديگر معرف يك سفر آسماني است كه مردان جبهه به آن نائل شده‌اند.

نكته: آسايش، آسمان، اسب، سنگلاخ و سربلندي موسيقي ناخودآگاهي از آسودگي و فراغت را پديد آورده است.

مرحله اول شعر؛ شرح درونيات خود شاعر بود. مرحله دوم مواجه با اجتماع و مقايسه دو فضاي جبهه و شهر. در مرحله سوم شاعر با محيط پيرامون خود وارد تعامل مي‌شود كه:

آی با شمایم
چه کسی دوست دارد صاحب آسمان باشد؟
خطاب پيامبرگونه‌اي است براي كسي كه ميل رسيدن به آسمان دارد، دقيقا يادآور دعوت انبياست سخناني از اين دست كه؛ چه كسي دوست دارد به وعده خدا برسد؟
بیا
برای هوا خوری
به جنگل های مجاور جبهه پناه ببریم
و يك‌نفر مومن كفايت مي‌كند، يك‌نفر كه خود همان رسول باشد. گويا مرحله چهارم آغازشده و شاعر بار ديگر به سير درون خود باز مي‌گردد شاید هم برای مخاطبان توضیح می­دهد:
سنگرها ییلاق تفکرند
و کوهها نگاه ما را به بالا سوق می‌دهند
کوه همیشه عجیب است
در کوه تکلم خدا جریان دارد
از عادت کوچه‌های داغ عربستان
تا کوه دور حرا
پیغمبری به بار نشست
و شاعر همان پيامبراست. قابل توجه این است که شاعر جز در حد چند کلمه گذرا اشاره صریحی به جنگ و جبهه نمی­کند بلکه بخش اعظم متن را فضای روحی و فکری وی پوشش دادهاست:
بیا به جبهه، به کوه برویم
شاعر كه در ابتدا از دلتنگي خويش براي جبهه مي‌گفت حالا از كسي ديگر دعوت مي‌كند كه به جبهه بروند كسي كه خود شاعر است 
شتاب کن، آقای عادت!
نوع زندگي عادت شده و عادی و ابزار مالوف آن هيچ‌يك كارساز نيست و به‌جاي اينكه مشكلي را حل كند خود سنگلاخي ديگراست:
پل هوایی فاصله‌ی دیگری است
که آسمان را از ما مضایقه می کند
من می خواهم برف را باران را بهاران را بفهمم
نگاه کن هوای دود گرفته ی شهر
تنفس راحت را از ما گرفته است 
دلم برای فضای ناپیدای مه لک زده است
اين دل گرفته فضاي مه‌زده را مي‌جويد چرا؟ در واقع شاعر به دنبال فضای آرامش و گریز از خشونت تمدن مدرن است که به جبهه پناه می­برد:
مه، مهربانی مبهمی است
تا خود را تنها تصور کنیم
تنهایی راز بزرگی است
در تنهایی بی تعارف
مهمان دلمان خواهیم بود
تا فرصتي براي پرداختن به خود باشد. شاعر از اجتماع هم فقط خود را برمي‌گزيند ونجات مي‌دهد. اين گزينش در واقع خود انساني شاعر و انسانيت است كه اسير عادت با هم بودن و دوري از خود شده است:
اینجا همه با آسمان حرف نمی زنند
اینجا زیر نور نئون آسمان پیدا نیست 
مردم برای باز گشایی دلشان
به کافه می آیند 
آنان به لحظه های بعد از اکنون 
به عبث امیدوارند 
آیا شعری با چنین ویژگی­های انسانی قابلیت جهانی شدن ندارد؟ جنگ، تنها بهانه پرداختن به مسائل انسان درگیر امروز است و شاعر با طرح جبهه در واقع یک معبد رامعرفی می­کند، یا یک خلوت را پیشنهاد می­دهد: آنها هنوز
بهانه‌های روشن دل را نشناخته‌اند 

و در نیمکره‌ی تاریک دل آرمیده اند 
و فکر می کنند تمام دل 
خوشحالی بعد از پیدا کردن یک جنس 
با قیمت نازل در بازار سیاه است 
نكته: واژه پربسامد "دل" كليد اين شعر است:

باز گشایی دلشان/ بهانه‌های روشن دل/ نیمکره‌ ی تاریک دل/ تمام دل

تكرار حرف "نون"در اين عبارت: اینجا زیرنور نئون آسمان پیدا نیست

سري افعال منفي و منفعل: آرمیده‌اند/نشناخته‌اند/ حرف‌نمی‌زنند و واژه‌هايي با اشاره‌هاي عيني ماديت: قیمت/ بازار/ جنس و همچنین خانواده صفت ها: عبث/ نازل/ سیاه/ تاریک، تنهایی و غربت را هر چه بیشترتشدید می­کنند.

شاعر نگاه تلخي به جامعه دارد ودر مقابل جهان هیاهو او آرامش جبهه را می­یابد. كلمات بسيار كاربردي انتخاب شده‌اند دست به دست هم از جبهه مدينه فاضله‌اي ساخته‌اند كه مخاطب برانگيخته مي‌شود اين زندگي را رها كرده و به آنجا برود:

بیا به جبهه برویم 
من آنجا را یکبار بوییده ام
اصرار و تكرار خواهش‌مانند كه بيا برويم و چه زيركانه دليل اين درماندگي خود رابيان مي‌كند:
آنجا رطوبت مطبوعی دارد 
که به ایستادگی درخت کمک می کند
گويا رنج زندگي روزمره شاعر را شكسته است و نياز به تقويت دارد و ادامه هم شرح همان رنج و يكنواختي است اينجاست كه مي‌بينيم آن چند واژه آغازين شعر چقدر كليدي و با اهميت بود.
ما چقدر جاهای دیدنی داریم 
ما چقدر غافلیم 
و ما چقدر غافليم اين جملات حرف دل است و فارغ از هر شعر و موضوعی، در هر موقعيتي به دل مي‌نشيند و هنر سلمان را بايد در همين آشنانگاري‌ها جست و پيوند آن با آشنازداييهايي چون:
ما که به بوی گیج آسفالت 
عادت کرده ایم
و نشسته ایم هر روز کسی بیاید 
زباله ها را ببرد 
چه انتظار حقیری!
و از اين سربار ديگران بودن در رنج است و متنفر كه بار حمل زباله‌ها (همين انسان) بر دوش موجود شريف ديگري‌است. و درد ديگر بسنده كردن به اين حدود از زندگي است پس بار ديگر تسلاي دل خود را تكرار مي‌كند:
دلم برای جبهه تنگ شده است 
حس مي‌شود كه مي‌شد كمي از اين شعر را حذف كرد اين نظر هم درست و هم نادرست است ازآنجا كه شعر ساخت منسجمي ندارد، مي‌توان چنين نظري داشت. اما از طرفي چون شعر مذکور محتوا محور و تنها حامي آن عاطفه شعري است، تا مرحله‌اي كه حرفي براي گفتن و حسي براي شنيدن وجود دارد پيش مي‌رود توجيه اينهمه تكرار و آن چرخش‌هاي متوالي نيز چيزي جز عاطفه نیست. در بخش پاياني شاعر كه احساس مي‌كند حرفش تاثير خود را گذاشته و مخاطب درگير شده و اينهمه تكرار سوال‌برانگيز شده به روايت ماجرا مي‌پردازد و گويا ديگر نياز به شعر گفتن نيست:
چقدر صداقت نیست 
چقدر شقایق ها را ندیده می گیریم
و با تاسف حال خود را مي‌گويد:
حس می کنم سرم سنگین است 
از فرط سادگی مخاطب در می­ماند آیا این شعر است یا درد دل؟ در همین اثنا شاعر بایک پايان‌بندي خواننده را شوکه می­کند:
امروز دوباره کسی را آوردند 
که سر نداشت 
دقيقا به صراحت و سادگي شروع شعر، با يك جمله كوتاه علت آن همه بی­تابی و دلتنگي وتنفر و خلجان را بيان مي‌كند.

اصل شعر را مي‌خوانيم:

«در خلوت بعد از یک تشییع»

 دلم برای جبهه تنگ شده است

چقدر جاده های هموار کسالت آور است

از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد

می خواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم

آن بالا به آسمان نزدیکترم

و می توانم لحظه های تولد باران را

پیش بینی کنم

دلم برای جبهه تنگ شده است

آنجا معنویت به درک نیامده بسیار است

آنجا ما مقابل آسمان می نشینیم

و زمین را مرور می کنیم

و به اندازه چندین چشم معجزه می بینیم

چقدر تماشای دورها زیباست

دلم برای جبهه تنگ شده است

در کوچه های بن بست

یک ذره آفتاب به دست نمی آید

و ما هر روز به انتها می رسیم

و درهای عافیت باز می شوند

و میز خوشبختی ما را

با یک لیوان شربت خنک تمام می کند

وقتی که یک جرعه آب صلواتی

عطش را می خشکاند

دیگر به من چه که کوکا خوشمزه تر از پپسی است

باید گذشت

باید عطش و سنگلاخ را تجربه کرد

آسایش را مقصد دورمان می دارد

اسب من به آسمان نگاه می کند

مردان جبهه چه حال و هوایی دارند

چه سر بلند و با نشاط می ایستند

برویم سربلندی بیاموزیم

آی با شمایم

چه کسی دوست دارد صاحب آسمان باشد؟

بیا

برای هوا خوری

به جنگل های مجاور جبهه پناه ببریم

سنگرها ییلاق تفکرند

و کوهها نگاه ما را به بالا سوق می دهند

کوه همیشه عجیب است

در کوه تکلم خدا جریان دارد

از عادت کوچه ها ی داغ عربستان

تا کوه دور حرا

پیغمبری به بار نشست

بیا به جبهه، به کوه برویم

شتاب کن، آقای عادت!

پل هوایی فاصله ی دیگری است

که آسمان را از ما مضایقه می کند

من می خواهم برف را باران را بهاران را بفهمم

نگاه کن هوای دود گرفته ی شهر

تنفس راحت را از ما گرفته است

دلم برای فضای ناپیدای مه لک زده است

مه، مهربانی مبهمی است

تا خود را تنها تصور کنیم

تنهایی راز بزرگی است

در تنهایی بی تعارف

مهمان دلمان خواهیم بود

اینجا همه با آسمان حرف نمی زنند

اینجا زیر نور نئون آسمان پیدا نیست

مردم برای باز گشایی دلشان

به کافه می آیند

آنان به لحظه های بعد از اکنون

به عبث امیدوارند

آنها هنوز

/ بهانه های روشن دل را نشناخته اند

و در نیمکره ی تاریک دل آرمیده اند

و فکر می کنند تمام دل

خوشحالی بعد از پیدا کردن یک جنس

با قیمت نازل در بازار سیاه است

بیا به جبهه برویم

من آنجا را یکبار بوییده ام

آنجا رطوبت مطبوعی دارد

که به ایستادگی درخت کمک می کند

ما چقدر جاهای دیدنی داریم

ما چقدر غافلیم

ما که به بوی گیج آسفالت

عادت کرده ایم

و نشسته ایم هر روز کسی بیاید

زباله ها را ببرد

چه انتظار حقیری !

دلم برای جبهه تنگ شده است

چقدر صداقت نیست

چقدر شقایق ها را ندیده می گیریم

حس می کنم سرم سنگین است

*

امروز دوباره کسی را آوردند

که سر نداشت

تنکابن،14/5/62


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دفاع از سلمان هراتی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.