نگاهی به مجموعه شعر «بی چشم داشت»
"موسایی با عصایی سپید" یادداشتی از کبری موسوی قهفرخی
05 مرداد 1395
17:01 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 3 رای
شهرستان ادب به نقل از تسنیم:کبری موسوی قهفرخی در یادداشتی به بیان برخی از ویژگیهای تازهترین اثر موسی عصمتی در «بیچشم داشت» پرداخته است.
«بیچشم داشت» عنوان اثری است از موسی عصمتی، شاعر روشندل مشهدی، که چندی پیش از سوی انتشارات مؤسسه شهرستان ادب منتشر و روانه بازار کتاب شد.
این کتاب با مقدمهای از محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی، منتشر شده و شاعر در دو بخش از آن، به ارائه سرودههایی میپردازد که میتوان از آنها با عنوان دریچهای به دنیای یک شاعر روشندل یاد کرد. در بخش نخست کتاب که سرودههای کلاسیک درج شده است، اشعاری در قالبهای مثنوی و غزل با فضای اجتماعی، تغزلی، دفاع مقدس و اعتراض وجود دارد. بخش دوم «بیچشمداشت» نیز به شعرهای سپید این شاعر اختصاص دارد؛ شعرهایی که بیشتر تلاش کردهاند تجربیات خاص دوره نابینایی را منعکس کنند. البته در این بخش، سرودههایی با مضامین سیاسی، اجتماعی و آیینی نیز دیده میشود.
انتقال کشفیات شاعرانه به طور کامل به دیدن بستگی ندارد، شاعرانی در طول تاریخ زبان فارسی بودهاند که به صورت مادرزاد نابینا بودهاند، اما توانستهاند تمام احساسات خود را در قالب شعر بیان کنند. نمونه بارز این دسته از شاعران، رودکی است که در شعر «بوی جوی مولیان»، با استفاده از حس لامسه و بویایی ابیاتی مانند: «ریگ آموی و درشتی راه او/ زیر پایم پرنیان آید همی» سروده است. کبری موسوی قهفرخی، از شاعران جوان کشور، در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده، به بیان برخی از ویژگیهای این اثر جدید عصمتی پرداخته است:
«بی چشم داشت» نام هوشمندانهای است که برای مجموعه شعر شاعر روشندل مشهدی، موسی عصمتی انتخاب شده است. در این چند سطر مشخصا نگاهی به 20 شعر کلاسیک این مجموعه خواهم داشت.
بیان روایی و صمیمیت جاری در شعرها در پیوند با عناصر طبیعی شوق مخاطب را برای خواندن بر میانگیزد. نگاهی گذرا نشاندهنده دلبستگی شاعر به طبیعت است کسی که دنیا را با انگشتهایش دیده است و علاقهای مشهود به گنجشک، پرستو، قاصدک، ایل، باغ، مترسک، آدم برفی،... دارد کلماتی که آن چنان دلنشین و ساده با جان مخاطب در میآمیزند که بار سمبولیک خود را از دید او پنهان میکنند.
شاعر در مجموعه «بی چشم داشت»، موسایی با عصایی سپید است که اتفاقاً دست به عصا راه نمیرود (به من از راه نگویید خودم میبینم)، اعتقادی به نشستن ندارد (من فکر میکنم که نشستن قبول نیست) و شوق و جسارت رفتن را میتوان به وضوح در کلماتش دید (انگار هیچگاه مسافر ندیدهاید)
شاعر گاه گاه بدون آن که در بند تکلف بیفتد و صمیمیت سیال زبانش را خدشهدار کند از ایهام بهره ای بجا میبرد:
در کوچه باغهای کلاتی شبیه من
یک اسب یک سواره نادر ندیدهاید؟!
یا
من جام تشنهام که شکستم شبیه تو
برگرد و باز جام مرا هم دوتار باش
موسی عصمتی که خود را دلشکستهتر از شاعر همسایهاش، رودکی، میداند هم ریشههایش را حفظ میکند و هم به عناصر بومی میپردازد:
از باغهای سبز «سناباد» میروم
پامال اهل «کوچه سرشور» میشوم
و هم به اتفاقات دردناک جهان معاصر میپردازد و غزلی را به خودسوزی جوان آزادیخواه اختصاص میدهد. سخن بسیار است و مجال اندک. برای این شاعر خوش ذوق آرزوی موفقیت دارم.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.