شهرستان ادب: موضوع شعر نیمایی پس از انقلاب از جمله موضوعات مهم در بررسی سیر تکوینی جریانات شعر نوست. در خصوص این مسئله که شعر امروز تا چه حد به آموزههای نیما یوشیج وفادار مانده است نقد و بررسیها بسیار است. در اینباره محمدامین اکبری با دکتر حمیدرضا شکارسری گفتگویی انجام داده است که در ادامه آن را میخوانید.
اگر بخواهیم نام پنج نفر از شاعران برجستهی صد سال اخیر را برشمریم حداقل از این5 نفر 4 نفر آنها به صورت اختصاصی شعر نیمایی میسرودهاند: نیما، اخوان ثالث، فروغ و سپهری. حال سوالی که مطرح میشود این است که چطور شعر معاصر به جایی میرسد که گونه شعر نیمایی در ادامه مورد غفلت قرار میگیرد و شعر معاصر یا به شیوه کلاسیک متمایل میشود یا به شاخه افراطیتر شعر نو یعنی شعر منثور و بیوزن؟
شرایط پيدايش هر جریان ادبی همیشه جاودانه نیست. جریانات ادبی براساس شرایط و اقتضائات مختلف به وجود می آیند. و به ندرت پیش میآید که این شرایط منتفی بشود و به پایان برسد و آن جریان ادبی هم متوقف شود. درواقع جریانات ادبی سعی میکنند به حیات خود ادامه دهند، تا از آنچه برایشان نوشته شده فراتر بروند و بوطیقای جدیدی برای خود بنویسند و خود را با آن تغيير شرايط و موقعيت تازه وفق دهند.
اگر زبان را یک موجود زنده فرض کنیم با تغییرات اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه خود را تغییر میدهد تا بتواند پاسخگوی شرایط جدید باشد. جریانهای ادبی هم كه از زبان تغذیه میکنند و متقابلا باعث تغذیهی آن هم میشوند، از این قاعب مستثنا نیستند. بنابراین من میخواهم بگویم که شعر نیمایی با شرایط خاصی پایهگذاری میشود اما تبعا این شرایط پایدار نمیماند و تغییر میکند. به همین دلیل شاعر نیمایی هم وظیفه دارد که همزمان با تغییراتی که در پیرامون خود و در شعر روزگار اتفاق میافتد خود را به روز کند. درواقع همه میدانیم که چه تغییراتی روی زبان و رویکردهای آن رخ داده که انتظار داریم همان تغییرات روی شعر و زبان نیمایی هم اتفاق بیفتد. ممکن است که این اتفاق نیفتاده باشد و چه بسا همين امر باعث توقف جريان شعر نيمايي شده باشد.
دیگر اینکه چهرههایی که شما فرمودید به قدری چهرههای بزرگی هستند که نوعی اقتدار را به نام خود نوشتهاند و بر فضای شعر نیمایی سیطرهاي تام پیدا کردهاند. اگر بخواهیم رویکرد باستانگرایانه به زبان را در نظر بگیریم شاعرانی مثل اخوان و شاملو و بزرگانی مثل شفیعی کدکنی و خويي این گونه از زبان را در شعر نیمایی به حد اعلای خود رساندهاند. اگر بخواهیم زبانی نرم متکی بر عاطفه را در نظر داشته باشیم اشعار فروغ و سپهری اینگونه پیش رفتهاند. حتی نیماییسرایانی که بعد از انقلاب ظهور کردند تلاشهایی داشتند که این زبان را به روز کنند؛ مثل محمدرضا عبدالملکیان ، قیصر امین پور، سید حسن حسینی. درواقع میشود گفت زیر بیرق شاعرانهی فروغ فرخزاد و سپهری هستند. حالا شاعرانی که میخواهند در دهه ی 80 و 90 شعر نيمايي بگویند بايد بداعت و تازگی زبان را جدي بگيرند ( نه باستانگرایانه و نه نوشتاري عاطفي)
به نظر میرسد که ما در شعر معاصر امروز از لحاظ رویکرد شعری با دو گروه کاملا متقابل مواجهیم. در یک طرف شاعران کلاسیکسرا قرار میگیرند که عملا به دستاوردهای نیما بیاعتقاد یا کماعتقادند یا در خوشبینانهترین حالت نوآوریهای او را فقط در قوالب کلاسیکی چون غزل قابل قبول میدانند. در طرف دیگر شاعران نوپرداز و اصطلاحاً آوانگاردی قرار دارند که کاملاً از فضای غنی شعر کلاسیک ما گسسته شدهاند، گویا این افراد نقطه شروع شعر فارسی را سال 1300 (سال سرایش افسانه نیما) میدانند. این در حالیست که شاعر در شعر نیمایی نه تنها ناگزیر از نوآوری (حداقل در حوزه صورت) است بلکه این اجازه را هم نمییابد که به طور کامل از سنتهای شعر فارسی جدا شود. به عبارتی شاعر نیماییسرا با علم و دانشی که نسبت به شعر سنتی فارسی دارد دست به نوآوری میزند نه به دلیل عدم آگاهی یا بیعلاقگی به این حوزه.
دکتر شفیعیکدکنی در کتاب تازیانههای سلوک برای پیدایش شعر نو در اوایل مشروطه به دو راه و روش اشاره میکنند: یک نوع نوآوری هم در فرم صورت میگیرد و هم در محتوا. ایشان سرشاخه این گروه را نیما یوشیج میدانند. از طرفی نوع دیگری از نوآوری تنها در محتوا شکل میگیرد؛ یعنی شاعران در همان قوالب کلاسیک اقدام به نوآوری میکنند، سرشاخه این گروه به زعم دکتر شفیعی٬ ملکالشعرا بهار است.
حال به نظر میرسد این دو نهر در طول این سالها با گذشتن از پستی و بلندیهای بسیار هنوز هم به راه خود ادامه میدهند. با این تفاوت که در دورههای مختلف وجه غالب تغییر میکرده است. یعنی در اوایل دهه بیست تا انقلاب شاخه نوگرا وجه غالب بوده است و پس از انقلاب اسلامی شعر نئوکلاسیک رونق بیشتری داشته است. و در آخر گویا در سالهای اخیر این دو به یک تعادلی رسیدهاند با این تفاوت که از شعر نیمایی به آن قوت سابق خبری نیست.
در واقع به اين مطلب در مقالهاي با عنوان "حاشیهی شورشگر" اشاره کردم. اینکه به قول فرمالیستها وجه قالب در طول زمان تغییر میکند. گاهی اين وجه سنتی است و گاهی نوسرایانه است. با ظهور انقلاب، ما نوعی بازگشت به معیارهای زیباییشناسی شعر سنتی را شاهد هستیم که در بین شاعراني که موسوم هستند به شاعران انقلاب رواج و جریان پیدا میکنند. این میتواند به زیباییشناسی وزن در شعر و همچنین به احیای شعر نیمایی کمک کند. به گمان من اگر این انقلاب صورت نمیگرفت، امروز همین جریانهای نصفه و نیمهی نیمایی را هم نداشتیم. بنابراین جریان انقلاب به احیای قوالب نیمایی کمک کرد.
عامل دیگری را هم میشود مطرح کرد و آن این است که تکثری که در جریانهای شعر سپید داریم و آن آزادی نسبي که هنگام نوشتن این قوالب به ذهن میرسد- و جوانان و شاعران کم تجربهتر بیشتر به این آزادی نظر دارند- در مجموع باعث میشود که خواه، ناخواه اقبال به شعر نیمایی كاهش يابد. یعنی فکر میکنند وزن، جوهر شعر نیست. بنابراین چرا باید خود را مقید به این بندها کنیم (كه اين حرف به نظر من هم درست است) ولی از سوی دیگر مشکلنویسی و سختنویسی هم در واقع يك امكان است. مشکلنویسی باعث میشود که ورز کلمه با حوصلهتر و دقیقتر اتفاق بیفتد. این به خصوص باعث تثبیت و انتظام ذوقی شاعران جوان میشود. چیزی که بدون این تمرین به دست نمیآید يا سخت حاصل میشود. از بزرگان روزگار شعر ما چند نفر را میتوانید نام ببرید که سابقهای در سنتیسرایی نداشته باشند و اتفاقا دارای تجربهی موفقی هم در این زمینه نباشند؟ تعدادشان اندک است. لذا در وضعیت شعر نیمایی در روزگار ما به جایی رسیده است که اگر بخواهیم چهرههای جدی نیماییسرایی را نام ببریم شاید به تعداد انگشتان دستمان هم نرسند. اگر هم بخواهیم بگوییم که چه تعدادی هستند که به طور حرفهای شعر نیمایی میگویند که از تعداد انگشتان يك دست هم کمترند.
وزن اگر چه جوهر شعر نیست اما امکان بالقوه و تاثیرگذار در رسانایی آن است.زیباشناسی آن را میتوانیم رد کنیم اما امکان بالقوهی آن را نمیتوانیم. هنوز هم در بسیاری از شاعران نوسرا از امکانات شعر سنتی در شعر خود بهره فراوان میبرند .
من معتقد هستم که این تکنیکها خیلی با قالب نیمایی ارتباط مستقیم ندارد. عرض من این بود که شاعران سپید امروز از امکان بالقوهای مانند وزن که امکان خیلی خوب در رسانایی کلام است استفاده نمیکنند و نظر من این است که قسمت عمدهی آن به دلیل گسست از شعر کلاسیک و عجز افراد از به کارگیری وزن است و این غالب شده است و همه به این سمت رفتهاند. از آن طرف شاعران کلاسیک هم هیچ نیازی برای شعر نو نمیبینند. به نظر من یک دو قطبی ایجاد شده است.
باید بپذيريم که در واقع معیار توازن و تقارن یک معیار زیباییشناسی سنتی است.تقارن را نیما یوشیج به هم زد اما توازن را به طور کامل نه. فكر میکنم در بررسیهایی که در مورد نیما میشود متاسفانه از انقلابی که او در قالب و فرم انجام داده به سرعت و گاه با بياعتنايي رد میشویم و سراغ نوع نگاه و جهانبینی که نیما داشته میرویم. شاید به خاطر تسلط کمی است که پژوهشگران روی وزن دارند و نمیتوانند مثل مرحوم اخوان به طور تخصصی صحبت کنند یا اگر خوشبين باشيم، شايد هم نیازی نمیبینند. من معتقدم حرکتی که نیما روی وزن و در ایجاد قالب نیمایی میکند؛ اهمیتش نه تنها از جهانبینیاش کمتر نیست بلکه شايد بیشتر هم باشد. چون کنار گذاشتن معیارهای زیباییشناسی سنتی اولین زمینهساز و لازمترین قدم است برای انعکاس جهان مدرن در شعر. مگر این نگاه مدرن قبل از نیما موجود نبود؟ حتي بين شاعران و ادبا و محققان ادبيات هم اين نگاه جريان داشت اما چون در قوالب سنتی ارائه میشد مضحک به نظر میآمد. به همین خاطر است که میگویم نباید به همین سادگی از انقلاب نیما در قالب گذشت. این همه را گفتم تا بگویم که واقعیت است اگر بخواهیم راجع به جهان مدرن در موقعیت فعلي صحبت کنیم باید بپذیریم که قوالب سنتی ما كمتر این توانایی را دارند که جریان زندگي معاصر را منعکس کنند و قالب نیمایی در مرتبهی پایینتر. اما نکته اینجاست که گروههايی از مخاطبين امروز هنوز هم از قوالب سنتی لذت ميبرند. خود من هم به عنوان یک مخاطب فارغ از شخصيت منتقدم اینگونه هستم. چرا باید از كنار یکی از مهمترین وجوه رویکرد مخاطب، حتی مخاطب جدی با شعر به راحتی بگذریم؟ اگر هنوز از این قوالب لذت میبریم خلق اثر میکنیم. منتها نكته مهم اينجاست كه بپذيريم بعضی از آثار هنری همعصر ما هستند و بعضی دیگر با ما معاصرند. شعرهای سنتی و نیمایی ممکن است نتوانند به طور کامل شعر معاصر ما باشند اما شعر همعصر ما هستند و به ما لذت میدهند.
پس ما پذیرفتیم که این دو طیفی که باعث مهجور شدن شعر نیمایی شدند از نسل های چندم شاگردان نیما بودند. نسلهای اول مثل اخوان و شاملو و حتی سپهری قوالب کلاس یک را تجربه کرده بودند و بعد به نوآوری در وزن روی آوردند که موفق هم شدند اما نسلهای بعدی نه. سطح شعری آنها از متوسط هم پایینتر است. آنها از روی عجز و ناآشنایی به شعر کلاسیک به شعر سپید روی آوردند. از آن طرف شاعران کلاسیک ما با باز شدن فضای کلاسیک به این شیوه روی آوردند.بدون اینکه بخواهند اندکی نوآوری داشته باشند و بنده نظرم این است که شاعران نیمایی محیط بر این دو گروه هستند. یعنی هم اقتضائات شعر سنتی را دریافتهاند و هم لزوم نوآوری را درک کردهاند.
البته اینها یک ضرورت و باید است. اینکه آیا نیماییسرایان ما این بایدها را دارند يا نه، نمیشود قضاوت کرد.
آیا ما شعر نیمایی را همردیف شعر کلاسیک قرار میدهیم؟ به این معنی که یک زمانی نیما یکگونه شعری را معرفی کرد چند نفر نیز در آن طبعآزمایی کردند و تمام شد و شعر معاصر از آن گذر کرد به نظر من اینگونه نیست. به عبارتی شعر نیمایی در نطفه خفه شده است. چطور میشود نتیجه گرفت که شعر نیمایی نمیتواند مسائل امروز را بیان کند. در حالی که ما نمونه شعری در اختیار نداریم. یعنی پیشرفت وزن و دگردیسی آن را تجربه نکردهایم در آخر ما اصلا کارنامهای نداریم که نتیجه بگیریم که شعر نیما عقب است.
ما باید ببینیم منظور کسانی که میگویند شعر نیمایی عقب است٬ چيست؟ من ریشهایتر بحث میکنم و میگویم علی رغم پذیرش شعر نیمایی، اساسا وزن یک معیار زیباییشناسی سنتی است. ولی درواقع این تجربههایی که میفرمایید، تجربههایی است که انجام شد. مثلا سیاوش کسرایی در آرش کمانگیر از چند وزنی استفاده میکند. شیبانی هم همینطور. فروغ هم از آن اضافات وزنی استفاده میکند که من هرگز به یک انتظام در این گریز از وزنها نرسیدم. به این نتیجه رسیدم که با خودش گفته انتهای سطر وقتی در ادامهی وزن قبلی نمیگنجد. من با اختیار خودم وزن سطرها را گسترش ميدهم چون حرف مهمتر از وزن عروضي است! من فکر میکنم خروج از وزنها خیلی زیبا نیست. حتی ما ترکیب وزن و بیوزنی را داریم؛ مثل اشعار شاملو. اینها تجربههایی است که در شعر نیمایی انجام شده اما فراگیر نشده است. سوال اینجاست كه پس چه کاری میتوانیم انجام دهیم که فضاي تجربی تازه در این زمینه زیاد شود؟ یعنی از انواع کمتر تجربه شدهی نیمایی الگوهایی بسازیم و شاعرانی در این زمینه کار کنند تا بتوانیم بگوییم مانند غزل ایجاد شيوهي تازه کردهایم ولی متاسفانه چند وزنی در شعر نیمایی تبدیل به شيوهی رايج نشد.
به نظر میرسد شعر نیمایی ابتذالگریز است. شعری است که همهچیز آن با خود شاعر است. فرم را خود شاعر میدهد البته شعر نیمایی به ما هو نیمایی را میگویم.
از نیمایی به بعد بله این طور است. در همان ظرفیت کمی که در ابتذال دارد. فرض بفرمایید ما در نیمایینویسی بعد از انقلاب به شدت مقید به قافیه هستیم. حتی خود نیما هم اینگونه نبود. ضمن اینکه میپذیرم که این ممکن است یک امکان موسیقایی باشد که شاعر آن را برای نوآوری انجام میدهد. اما فراموش کرده که متن را به شعر سنتی نزدیک میکند.
از این جهت عبارت ابتذالگریز را میگویم که تمام امکاناتش با خود شاعر است و میتواند آن را به تقلید بکشاند. اما کسانی که شعر نیمایی میگوید و میخواهند که خود فرم را بیافریند و به سمت شعر نیمایی بروند خیلی معدود هستند.
صبر در نوآوری در روزگار ما خیلی مهم است. مثل حضرت نیما. اگر قرار بود بر آن حملات و تمسخرهايی که بر شعرش بود صبر نکند اصلا شعر نیمایی شکل نمیگرفت. ما امروز هم به آنچه که نوآوری در شعر نیمایی است باید صبر کنیم تا به نتیجه برسیم.
شما به عنوان شاعر سپیدسرا مطرح هستید و کارنامهی شما بیش از آنکه به شعر کلاسیک یا نیمایی شناخته شود به شعر سپید شناخته میشود. حال این سوال برای من مطرح است که آقای شکارسری شعر نیمایی را در کنار شعر سپید گونهای از شعر معاصر میداند یا نه رویکردش به شعر نیمایی تفننیست.
اولا بگذاريد من این را به عنوان سنگ بناي بحث بگذارم که هیچوقت سرودن شعر نه تنها در مورد من بلکه در مورد هر شاعر اصیلی با آگاهی اتفاق نمیافتد. البته من معتقدم که شاعر سپید نباید منتظر شعر باشد. باید خود سراغ شعر برود. اما دانش ادبی در هنگام سرودن شعر باید به فراموشی سپرده شود و درونی شود. مخاطب هم همینطور. با این فرض عرض میکنم که هیچ شعری برای من تفننی نیست. در حال حاضر من در حال نوشتن رباعی هستم. وقت نوشتن فقط به خود نوشتن فکر میکنم. من به شعر یک نگاه سرسپرده دارم. بیشتر مخاطبین ما با وزن دم خورند و لذت میبرند. شاید این آگاهی درونی باعث شده که ناخودآگاه به سمت شعر نیمایی و رباعی حرکت کنم و بنویسم و وقتی در برخی از محافل اشعارم را که میخوانم و عکسالعملها و نقدها را که میبینم ناخودآگاه آن نقدها را در اشعار بعدی مورد بررسی قرار میدهم. بنابراین برخوردی گاه به گاه و تفننی در شعرم وجود ندارد.
یعنی شما میگویید شعر سپید گذر از شعر نیمایی نیست؟
همچنان که شعر نیمایی گذر از شعر کلاسیک به معنی ترک گفتن شعر کلاسیک نیست ما میگوییم که در واقع شانس برای بازآفرینی شعر معاصر بیشتر میشود ولی به این معنی نیست که در قالب قبلی اصلا شانسی وجود نداشته باشد.
شما بعد از کتاب «چه تنهاست ماه» ، به نيماییسرایی ادامه میدهید؟
بله صد در صد. نقدهای خوبی که به آن کتاب شد از دوستانی که تسلط بالایی داشتند به خصوص در شعر نیمایی مثل جناب استاد علی پور، استاد سیار، آقای اکبری دیزگاه ، زهیر توکلی و خود شما، آقای شفاعي و دوستان دیگر، در واقع آدم را ذوق زده میکند. هنوز هم به نیماییسرایی ادامه میدهم و امیدوارم که تا آخر عمر شعر نیمایی دست از سر من بر ندارد.
وضعیت شعر نیمایی تا به امروز را چطور میبینید؟
خوشبختانه یک رویکرد خوب به شعر نیمایی داریم و اگرچه این امواج اکثرا و تا حدی بیان کلیشهای دارند. یعنی کلیشههای نزدیک به معیارهای زیباییشناسی شعر سنتی مثل قافیهی زیاد و نوع توضیحات کاملا مشابه. اما هنوز این حرکات، حرکات خوب و شایستهایست از آدمهای سرشناس این نحله مثل آقایان اسفندقه ،آقای مودب ،داوودی، سیار و عرفانپور. استاد سيدعلي میرافضلی که نیماییسرایی کوتاه انجام میدهد. آقای حسن فرازمند که نیماییهایش مدرنتر از تمام چهرههایی که عرض کردم هستند. یعنی از تقارن که به واسطهی قافیه و تکرارها اتفاق میافتد کاملا فاصله گرفتهاند و اگر چه هنوز در به كارگيری وزن پخته نیست؛ اما نوع بیان آن مدرن است. از جناب علیپور هم باید حتما نام برد که از نیماییسرایان جدی ما است و آقای عبدالملکیان که ظرف چهار دههی گذشته وامدار ایشان هستیم و همچنین استاد منصور اوجی بزرگوار.