بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
بله همین طور است بازی روزگار ما را به ورطهای خواهد افکند که ناچار دستمان رو شود و رسوای زمانه شویم!
این وصف حال و روز ماست ولی تاریخ همیشه استثنائات عجیب و غیرمنتظرهای در آستین دارد، که چگونه شاهدان محبوب بازاری که غرق در لذات و آسودگیها بودند، بر دنیا و مافیها دست رد زدند و صفیر کنگره عرش را لبیک گفتند و شدند شاهد قدسی!
رمان "وقتی دلی"نوشته محمدحسن شهسواری، داستان یکی از همین شاهدان بازاری است؛ "مصعب بن عمیر" جوان زیبارو و ثروتمند قریشی که در خاندان بزرگان بنی عبدالدار متولد و بزرگ شده است و از اسباب آسایش و لذت هیچ کم ندارد؛ اما شعله درونش زبانه میزند که عیش و طرب را در آن تأثیری نیست و تنها سیراب کنندهاش آب حیات حقیقت است و این گونه یکی از خوشپوشترین و خوشچهرهترین جوانان اشراف مکه به ثروت و خاندان و هرچه از زخارف دنیا داشت، پشت میکند و میشود تازه مسلمانی ژندهپوش در سختترین سالهای صدر اسلام که پاکی قلب و ایمان به حقیقت را بر هر ثروت و مکنتی ترجیح میدهد.
داستان از کنار قبرستان شهدای غزوه احد و در شب نشینی یارانی دیرین و طی گفت وگوی آنان روایت میشود، آن هم از سال 61 هجری نزدیک اربعین شهدای کربلا. اینجا، آنانکه روزگار صدر اسلام و دلهای پاک مسلمانان در آن دوره را دیدهبودند، متعجبانه در بازی چرخ روزگار مینگرند که چگونه فروغ نهضت نبوی، قلبهای زنگار گرفته عرب جاهلی را نورانی کرد و شرک و جاهلیت را از میان برد و حال پس از 60 سال، جاهلیت باز چنان حاکم و دلهای مسلمانان چنان سنگ شده است که فرزند رسول خدا را در صحرا به شهادت رساندهاند. شاید اینجاست که باید گفت: مسلمانان مرا "وقتی دلی" بود!
روایت داستان در قالب خاطرات است، اما این خاطرات مستقل از اینکه چه کسی آنها را بیان میکند، بدون گسستگی در متن، پشت سرهم میآید و تنها در ابتدای هر فصل بازگشتی کوتاه به سال 61 هجری داریم و بعد داستان ادامه مییابد. نثر رمان، به قدری سلیس و شیرین است که با شروع خواندن کتاب ناگهان به خود میآیید و میبینید که نصف 381 صفحه آن را خواندهاید! و واقعا هنر نویسنده در این زمینه ستودنی است.
روایت داستان تماما تاریخی نیست و به گفته خود نویسنده، جز در وقایعی که از پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) روایت میشود، در باقی داستان از تخیل بسیار استفاده شده است. البته با خواندن داستان، اگر با تاریخ آشنا نباشید، چندان تخیل و متن تاریخ قابل تشخیص نیست و نویسنده به زیبایی تخیلات خود را لابهلای واقعیات تاریخی جا دادهاست.فضاسازی داستان به نحوی است که به خوبی دوران جاهلیت و سیاهیهایش و آنچه را اسلام با آن به مبارزه برخاست، نمایان میسازد. تاریکی جاهلیت که بر تمام عیش و نوشهای جوانان مکی سایه افکندهاست و روشنای ایمان را که ابرهای جاهلیت را میشکافد، میتوان با تنفس در فضای داستان به وضوح درک کرد؛ فضای اول که آکنده از رسوم وجدان آزار و عادات زشت است و آن یکی که سنت پاک نبوی اش در برگرفته است و طهارت و حیات طیبهاش نمایان است.
طی داستان و دربرخوردهای میان مصعب و مشرکان نکات جذاب و عمیقی در باب مسائلی چون ایمان، عقل، معاش،خدا و خلایق مطرح میشود که جنبه فلسفی پاسخهای او به این سؤالات و شبهات بسیار قابل توجه است.
داستان تنها قصه مسلمان شدن جوانی از اشراف مکه نیست، بلکه معجونی است از عشق، ایمان، حسد، کینه و غیرت که با شخصیتپردازی و بیانی شیرین، جذاب و گیرا و زبانی متناسب با زمان داستان ولی ساده و روان، حیات و مسیر صیرورت انسانی حقیقتجو را با تمام شاخصهای بشریاش از غضب و شهوت گرفته تا عشق و ایمان، به تصویر میکشد. به خصوص که حضور عنصر عشق در داستان بسیار پررنگ است و در هر برهه از ماجرا متناسب با فضا معنایی بسیار متفاوت و حتی متضاد از آن فهم میشود.شاید تنها نقطه ضعف داستان، در دو فصل انتهایی آن باشد که دیگر از تفصیلات و جزئیات جذاب بخشهای قبل در آن خبر چندانی نیست و داستان به سرعت ختم میشود، که با توجه به هنر نویسندگی موجود در بخشهای قبلی انتظار بیشتری از این فصلها میرفت.در آخر همه کسانی که اندک دلبستگی به اسلام و تاریخ آن دارند و حتی کسانی را که فقط انسانیت را ارج مینهند، دعوت میکنم که این روایت شیرین و جذاب از یکی از انسانیترین و الهیترین ماجراهای تاریخ بشر را از دست ندهند، که بر قلبها و مغزها اثری شگرف و بیبدیل دارد.