شهرستان ادب: با عقلی که کوچکتر بود، فکر میکردم که دلیل رونق دوبارۀ رباعی با ایرج زبردست، بیژن ارژن و جلیل صفربیگی، مدرنیته و سرعت ذاتی آن است. فکر میکردم در عصر پیام کوتاه، رباعی میتواند به بیانی بدیع، چکیدۀ «دوستت دارم» باشد. به قول غلامرضا طریقی: «ای فدای بلندی قدت/ عصر، عصر پیام کوتاه است»! رفتهرفته اما بدیهیاتی را بازشناختم که این فرض را نقض کرد؛ یکی خود عمر رباعی است. آیا در عصر ابوسعید، در دورۀ رودکی و خیام و اینها هم سرسام سرعت بوده؟ ازدحام مترو و شلوغی بی.آر.تی و پهن یکری بوئینگ بوده؟ از طرفی، در همین زمان سرعت و گذر، رمانهای چندصد صفحهای در کشور ما و مترقیترها به تیراژ بالا فروخته و خوانده میشود، اما در این هر دو، پرداخت هنرمندانه اشتراک دارد و در رباعی ایجاز شاعرانهست که اختصاصی شده. این ایجاز، که حتماً باید صاحب خیال باشد، رمزیست که حالا بازیافته شده و یکی از صاحبان رمز، میلاد عرفانپور است. از نوجوانی صاحب ذوق بود و شکر خدا، قدمقدم پیشرفت داشت، تا رسیدیم به امروز و «راهبندان» اش.
رباعی برای میلاد عرفانپور جدی است و تفننی لابهلای دفتری غزل نیست. این جدی بودن، باعث شده او هرچه فن بلد است را پیاده کند. عرفانپور با استفاده از فنون بیانی، به زبانی اختصاصی رسیده است. فکر میکنم او باید خوشحال باشد که کسی او را مثلاً نوجوانی خیام نخوانده است. ساختار رباعی او از سادگی خودش شروع شده و به صمیمیت خودش هم ختم میشود. این سادگی و صمیمیت البته هیچ تناقضی با آراستگی ندارد.
از دل، تنها رنگ شکستی مانده است
از تاک ترانههای مستی مانده است
ای پیشانی کجا نشاندی ما را
بر پیشانی، صدای دستی مانده است
میتوانم این رباعی را نه فقط تصویری، که صوتی و تصویری بگویم. صدای دستی بر پیشانی و کنایۀ افسوس. این کنایه از فرهنگ روزمرۀ مردم استخراج شده است و این همان سادگیست. شاعر با آشناییزدایی و کمینهگویی، افسوس حاصل از فهم دوبارۀ کنایه را ضریب میدهد. این فن است و آراستگی. به همین راحتی. مثلاً این یکی را ببینید:
آمین آمین به آسمان رفت دعا
باران پاورچین پاورچین آمد
مصرع دوم را عرض میکنم؛ باید هر کلمه را با کندی و سکون خواند تا وزن درست باشد. این تمهید فنی با معنای جمله قرابتی دارد که مفهوم را برای مخاطب پررنگ میکند، حتی اگر حرف خاصی برای گفتن نداشته باشد. از اینگونه و دیگر گونه فنآوریها در راهبندان زیاد مییابیم و زیبا.
علیرغم توان فنی بالا و آراستگی زبان، در شعر عرفانپور درونمایه همواره محل توجه ویژه است. صراحت و بیپردگی مفاهیم مهم رباعیهای او را جدیتر نشان میدهد. روح سنتی و روستاییاش، درک شهری و مدرن را مورد سؤال قرار میدهد.
از تار غبار و پود دود آوردند
پیراهن چرکمردهای بر تن شهر
به رغم بیمیلی شخصیام به نهضت «خوشا به حالت ای روستایی» - که انگار هنوز هم در جریان است و نگاهی سانتیمانتال و بیفلسفه دارد - اعتراف میکنم عرفانپور مسالۀ مهمی در شهر دارد.
غم داده به من پناه، این موقع شب
لبخند مرا مخواه، این موقع شب
من کودک پژمرده به دستانم گل
این سوی چهارراه این موقع شب
او دغدغۀ عدالت دارد و این مهم را زیر پای اتوبان و چهارراه لهشدهتر میبیند. مدرنیته از کودکان زیادی سؤال نکرده که بین گل و اتوموبیل کدام را ترجیح میدهند؟ چون وقت ندارد. لذا با گلهای توی دستشان، آنها را وسط چهارراه میکشاند تا از اتوموبیلها نانی درآورند؛ به همین بیرحمی! و این مجال خنده را میکشد.
دیگر درونمایۀ محبوب شاعر –ایضاً بنده- مرگ است. او به این نتیجۀ درست رسیده، که مرگ آخر تمام زندگی چند ساله در این دنیاست، پس ترجیح میدهد برای آمدنش آماده باشد.
از یاد تو را میبرد آخر دنیا
بسپار به خاطر این فراموشی را
حتی به پیشواز میرود:
تا فاتحۀ تورا نخواندهست، بمیر
و این پیشواز نه به خاطر هیچانگاری و علاقه به اتمام این پوچ دنیاست، که حیات را در مرحلۀ دیگری از زیستن و نوع دیگری از بودن میطلبد:
رسوای جهانیم، کجایی ای مرگ؟
ما را به جهان دیگری باید برد
و آخر اینکه، آن دیگر درونمایۀ دوست داشتنی شعرهای عرفانپور، حتی اگر به قدر نمک باشد، مزه و کیفیت مهمی در او دارد. شاعر، اصلاً هنرمند، باید که آرمانی داشته باشد و قلهای. مخاطب، سرزمین پست و بیمنظره نمیخواهد و تپههای کوچک هم بهزودی فتح میشود و هنرش هم از دهن میافتد. عرفانپور اما به بلندای خوب اوجی دخیل بسته و بهخوبی هم چنین کرده.
چون رود، زلال تربیت شد دل من
بیتاب وصال، تربیت شد دل من
سرمایۀ او فقط غمت بود حسین!
با رزق حلال، تربیت شد دل من